در نشست ایلنا مطرح شد؛
شهرام قائدی: آخرین مصاحبهای است که در آن شرکت میکنم/ناصرنصیر: خودم را بازیگر خوبی نمیدانم/حسینپور: اگر فکر کنید میخواستم کار سیاسی کنم، سخت در اشتباهید!
شهابالدین حسینپور، کارگردان «سرآشپز پیشنهاد میکند»، مهدی فریضه (ضحاک)، شهرام قائدی (جارچی- ارنواز)، رامین ناصرنصیر (حاجبالدوله- شهرناز) و آرش فلاحتپیشه (سرآشپز) در گفتوگویی مفصل از این اثر نمایشی گفتند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، «سرآشپز پیشنهاد میکند» نام نمایشی کمدی- موزیکال است که براساس متن اولیهای از رضا شفیعیان، با بازنویسی و دراماتورژی محمد امیریاراحمدی، کارگردانی شهابالدین حسینپور و بازی مهدی فریضه (ضحاک)، شهرام قائدی (جارچی- ارنواز)، رامین ناصرنصیر (حاجبالدوله- شهرناز) و آرش فلاحتپیشه (سرآشپز) در تالار ایوان شمس روی صحنه میرود.
دغدغه ضحاکِ «سرآشپز...» لاغر شدن است و تناسب اندام و برگزاری کنکور آشپزی... با ذکر این نکته که تمام آنچه پیشتر در مورد ضحاک میدانستیم پابرجاست، ازجمله اینکه مردمی که از دست جمشید به تنگ آمده بودند خود، ضحاک را انتخاب کردند بیآنکه در ابتدای امر بدانند چه بلایی قرار است سرشان بیاید...
آنچه در ادامه میخوانید گفتوگویی است میان محمدحسن خدایی (منتقد تئاتر) و آنها که نامشان ذکر شد. گفتوگویی که با وجوه اشتراک و افتراق متن بازنویسی شده توسط امیریاراحمدی با نمایشنامهای با همین مضمون؛ «ضحاکِ» غلامحسین ساعدی آغاز شد و اینکه در آن متن وجه اجتماعی پررنگتر است و تکلیف مخاطب با اثر مشخصتر... در ادامه صحبت به این رسید که آیا اصولا نمایش ایرانی نسبت به زمان تاریخی بیش از حد گشاده است؟ به گونهای که میتوان در آن هم از اصطلاحات عامیانه طبقه متوسط استفاده کرد و هم فرضا از زبان آرکائیکی چون زبان بیضایی؟... سپس بحث به سمت بازی کردن شهرام قائدی و رامین ناصرنصیر در نقش دختران جمشید؛ ارنواز و شهرناز در کنار نقشهای خودشان، به ترتیب جارچی و حاجبالدوله رسید و سهم بازیگر از یک اثر که با مخالفت پرشور شهرام قائدی با دیگران همراه شد. در ادامه چگونگی حرکت شهابالدین حسینپور از یک نمایش مسئلهمحور چون «یک زندگی بهتر» به سمت یک اثر کمدی- موزیکال چون «سرآشپز...» و انتقاد از اروتیسم زبانی این متن و مخالفت حسینپور با این ایراد مطرح شد.
با همان سوال کلیشهای شروع کنیم؛ ضرورت اجرای متن «سرآشپز پیشنهاد میکند» در این دوره و زمانه چه بود؟
حسینپور: دوستان حتما در مورد اینکه چرا بازی در چنین قصهای و چنین نقشهایی را پذیرفتند خودشان توضیح خواهند داد اما اینکه چرا من تصمیم گرفتم متن «سرآشپز...» با بازنویسی مخصوص محمد امیریاراحمدی را اجرا کنم باید بگویم این متن اندیشهای را در ذهن مخاطب، حتی اگر نگوییم تولید، حداقل یادآوری میکند که دغدغه من است. یک نقد اجتماعی که احساس میکنم در حال حاضر در کشور ما بررسیاش میتواند به نوعی حرکتی تاثیرگذار و فرهنگی به حساب بیاید.
جدا از این، این نمایش چه در قصه، چه در نوع نوشتار، چه در شیوه اجرایی، چه در موسیقی و چه در آنچه هنرپیشههایش انجام میدهند، آنقدر جذابیت سمعی و بصری دارد که پیش از شروع اجرای دوباره و بازتولید، میدانستم مردم دوستش خواهند داشت و از آن استقبال خواهند کرد و کاری را که مردم پیشتر نشان دادهاند که میپسندند با هیجان بیشتری میتوان بازتولید کرد.
حضور رامین ناصرنصیر و شهرام قائدی در کنار آرش فلاحتپیشه و مهدی فریضه که در اجراهای پیشین کنار ما بودند، انگیزهام را برای بازتولید بیشتر کرد.
ظاهرا ما متنی داریم از نویسندهای به نام رضا شفیعیان که توسط امیریاراحمدی دراماتورژی شده است. من متن «ضحاکِ» غلامحسین ساعدی را هم نگاه کردهام. چیزی که در آن متن برای من جالب بود و به نظرم در متن شما نسبت به آن تغافلی وجود دارد این است که دعوتی که در متن ساعدی از ضحاک میشود برای در دست گرفتن حکومت و نشستن به جای جمشید، یک امر اجتماعی است. ضحاک نیز کسی است که نسبت به برگزیدگان جامعه و کسانی که سرمایهای نمادین دارند، گشوده است و نسبت به عامه مردم روی خوشی نشان نمیدهد و میتوان وجهی از نخبهگرایی را در او مشاهده کرد. این وجه اجتماعی است که موجب میشود مخاطب بفهمد چرا نخبهگان جامعه به سمت انتخاب ضحاک به جای جمشید رفتند ولی آنچه در کار شما اتفاق میافتد این است که این امر اجتماعی با تناسب اندامی که شخص ضحاک در جستوجوی آن است جایگزین میشود.
میخواهم بگویم متن کسی مثل غلامحسین ساعدی با ما معاصرتر است و وجهی اجتماعی و تعینی تاریخی دارد. برای همین مخاطب وقتی با چنین متنی مواجه میشود میتواند وجه سیاسی و اجتماعی قضیه را کمی بیشتر بفهمد. ولی در متن «سرآشپز...» به عقیده من دچار گونهای از تقلیلگرایی شدهایم...
رامین ناصرنصیر: تقلیل از چه بابت؟!
از این بابت که آن وجوه را چندان مورد توجه قرار نمیدهد. آیا این متن میتوانسته واجد آن وجه سیاسی شود و به سمت آنچه ساعدی انجام داده برود یا نه، تعمدی بوده است که به آن سمت حرکت نکنیم یا نه؟
ناصرنصیر: من البته این متن ساعدی را که میگویی ندیدهام... ولی متوجه نمیشوم تغافلی که اشاره میکنید در کجای کار ما رخ داده است.
این قبیل متنها که خودشان را از نظر تاریخی بسط و گسترش میدهند، اتفاقا به سمت گونهای تاریخزدایی میروند. یعنی دورهای که محلگذاری میکنند آن قدر وسیع است که ما نمیتوانیم متوجه بشویم فرضا این حاجبالدولهای که روی صحنه میبینیم مربوط به کدام مقطع از تاریخ است.
متن شما چون نسبت به تاریخ بسیار گشوده است نمیتواند خودش را به نقطهای بند کند و یک جا بایستد. به همین خاطر زبان متنتان هم میتواند در عین حال که آرکائیک است، مدرن هم باشد. یعنی از یکسو میتواند به چیزبرگر برسد و از آن سو زبانی مانند زبان بیضایی هم داشته باشد.
حسینپور: توضیحات دوستان را خواهیم شنید ولی من باید این نکته را بگویم که تمرکز امیریاراحمدی اصلا روی «ضحاک» ساعدی نبوده است و او براساس داستان ضحاک در شاهنامه و تحقیقاتی که در مورد آن شده، به بازنویسی متن پرداخت.
در همان دورهای هم که آن دوستمان، متن اولیه را نوشت به همین صورت بود. متن در سال 86، 87 خوانش شد ولی ما آن زمان دغدغههایمان چیزهای دیگری بود و آن چیزهایی را که لازم میدانستیم به عنوان موضوع یا مفهوم انتخاب کردیم. من میپذیرم که از داستان ضحاک میشود تحلیلهای متعددی کرد و رویکردهای متعددی داشت اما آنچه موجب زاویهبندی شما با متن و اجرا میشود خواست گروه اجرایی بوده، چیزی از دستش در نرفته و آن تغافلی که شما میگویی هم تصادفی نبوده است.
ما میخواستیم راجع به الف صحبت کنیم، نه راجع به ب و میخواستیم تماشاگر تمرکزش را روی همین چیزی که الان هست بگذارد نه چیزی دیگر. ما تمرکزمان بر ظلم، عاقبت ظالم، دیکتاتوری و غیره و غیره و غیره بوده و در نمایشنامه هم دقیقا همین اتفاق افتاده است، یعنی امیر یاراحمدی با من صحبت کرد و پرسید میخواهی در دراماتورژی هم همین چیزی که ایده اصلی بوده پررنگ بماند؟ و من تاکید کردم که بله، همین! با همین رویکرد جلو برویم. والا خیلی کارهای دیگر هم میتوانستیم بکنیم.
بازنویسی یاراحمدی، سطح کار را به لحاظ فرهنگی ارتقا داد و گرهها یا سوراخها و چالههایی را که توسط نویسنده اول شکل گرفته بود پُر کرد. آن گرهها هم به دلیل سطح سوادمان در همان دوران دانشجویی شکل گرفته بود، زمانی که متن را در حدِ علمِ آن زمانمان به صورت کارگاهی نوشتیم و اگرچه در جذب مخاطب هم موفق بودیم ولی در دوره جدید با سوالاتی مواجه شدیم و یاراحمدی توجهمان را به گافهای متن جلب کرد. بعد بازنویسی صورت گرفت و قصدمان هم این بود که راجع به همین چیزی که روی صحنه دیدید صحبت کنیم.
به هر حال هر اجرایی مختصات خاص خود را دارد..
حسینپور: و اصلا من خودم، چه در مورد «طپانچه خانم»، چه در مورد «بیوههای غمگین سالار جنگ» و... نمایشی را که درباره تاریخ خاصی صحبت کند دوست ندارم. یعنی من نگاه تاریخی ندارم. هر چند که مثلا «طپانچه خانم» براساس شخصیت عمه خود جناب یاراحمدی نوشته شده بود یا «سرآشپز...» براساس داستان ضحاک، یعنی براساس مستنداتی خاص، ولی اینکه من بخواهم کاری را تاریخ مصرفدار کنم یا بگویم این مشخصا متعلق به فلان دوره تاریخی خاص است نمیپسندم.
حاجبالدوله با بازی رامین ناصرنصیر در «سرآشپز...» میتواند از عهد دقیانوس باشد تا همین امروز که حاجبالدوله ما مشخص است یا شهرنازها و ارنوازهایمان. میدانی؟ ما نمیخواهیم محدودش کنیم.
توضیحی که میتوانم بدهم این است که ما یک نمایش ایرانی داریم.
حسینپور: البته خواهش میکنم من متکلم وحده نباشم و دوستانم هم صحبت کنند.
این چالش باید در ابتدا صورت بگیرد که بعد از دوستان بخواهیم مشارکت کنند... تلقی ما از نمایش ایرانی، عمدتا نوعی بیتوجهی به روایت تاریخی است که در آن میتوانیم از اول تاریخ تا همین اکنون را در متنی مثل «سرآشپز...» ببینیم، هم از نظر زبانی و هم از نظر کاراکترها و شخصیتپردازیها.
شما ضحاکی دارید که دغدغههایش چیزی دیگر است اما ناگهان کاملا به سبک زندگی طبقه متوسطی گره میخورد که شبها به رستوران میرود و دورهمی برگزار میکند و از آن طرف ارجاع داده میشود به واقعهای پیشاتاریخی در متنی مثل شاهنامه! میخواهم بگویم متن ایرانی عمدتا نسبت به تاریخ سهلانگار است و به خاطر همین میتواند از همه چیز حرف بزند و در عین حال از هیچ چیز حرف نزند.
حسینپور: من کوتاه بگویم. چون منتظر شنیدن صحبت دوستان هستم...
میخواهم بگویم این گونه متنها به خاطر سهلانگاری نسبت به زمان تاریخی...
حسینپور: یک موقع هست این سهلانگاری که شما میگویی حاصلش میشود «معمای شاه» و معنای تحریف میگیرد ولی ما هیچ وقت این را نخواستهایم و جلویش را هم گرفتهایم اما یک وقتی هست که کسی اصلا دلش نمیخواهد به یک اتفاق تاریخی دقیق اشاره کند به خاطر این که اصلا شکل اجرایی و شکل نوشتاریاش خیلی در قالب یک سبک نمیگنجد. الان چه کسی میتواند بگوید «سرآشپز...» در شیوه اجرا چه سبکی دارد؟! مثلا ما تخت حوضی کار کردهایم و سایهبازی اما دقیقا چه کار کردهایم؟! نمیتوانیم مشخصا مختصات دقیقی از یک ژانر یا یک سبک را به آن نسبت بدهیم. یک اِلِمانهایی از این دارد، یک اِلِمانهایی از آن. خب؟! این در مورد انتخاب موضوع هم صادق بوده است. یعنی ما بدون آن که بخواهیم یک دوره تاریخی را تحریف کنیم، یک قصهای را، یک جریان واقعی را، حالا بماند که ضحاک افسانه است، مایل بودهایم جهان خودمان را بسازیم و در آن جهان حرفهایی را بزنیم که به درد امروز بخورد.
جهان ما، مابهازاهایی هم در جهان واقعی برای خودش دارد تا برای تماشاگر باورپذیر شود ولی دقیقا مشخص نیست که این برای چه دورهای است تا اگر ما خواستیم حرفی هم بزنیم یا کار اضافهای هم بکنیم که ربطی به آن دوره ندارد ولی الان نیازش احساس شده، دستمان باز باشد و کسی نیاید بگوید آقا در دوره فلان، یا در سال فلان یا در قصه ضحاک در شاهنامه، فلان چیز، فلان طور بود، نه این طور! ما میگوییم این جهان ماست! این اقتباس ماست، این دیدگاه ما نسبت به آن اثر است! این با آن چیزی که دوستانی انجام میدهند و میخواهند دقیقا مو به مو برداشت کنند و بگذارند در یک نمایشنامه یا فیلمنامه ولی تحریفش میکنند و بعضا دروغ هم میگویند فرق میکند.
آرش فلاحتپیشه: ببینید پیچیدگی در ساده نگاه کردن است و در سادگی. سادگی نه به معنای ولنگاری، بینظمی و شلختهگی، نه! ولی ضحاک حرف اصلیاش و استعاره اصلیاش چیست؟! قدرت است دیگر. مسئله، مسئله حفظ قدرت است که میتواند در هر زمانی اتفاق بیفتد. فردی به اسم ضحاک که مردمِ عاصی شده از ظلم جمشید انتخابش میکنند به خیال اینکه مصلح است و او که میخواهد در پوزیشن قدرت قرار بگیرد باید با آن متناسب شود و به تناسب دست پیدا کند. حالا این تناسب در نمایش ما براساس اندام تعریف شده است! او باید در قامت شاهی، کسی که میخواهد در موضع قدرت قرار بگیرد فرو برود، آن شیطان یا مشاور هم که اصولا در این گونه مواقع حضور دارد او را راهبری میکند و تاوانش را هم مردم میدهند. این حرف اساسی داستان ماست. حال، جهانِ نمایش است که خودش را تعریف میکند و ما باید در دل همین جهان در موردش صحبت کنیم که اِلِمانها و نشانههایی که تعریف کردهایم درست است یا نه؟! یک نکته دیگر هم هست، فراموش نکنیم که متن اولیه، با احترام به همه دوستانی که قبلتر اجرایش کردهاند و اجرای خوبی هم بوده، ناقص بوده است و ابتر و امیریاراحمدی اصلاحاتش را روی همان پایه میتوانسته انجام بدهد.
شاید پیشنهاد این باشد که خود یاراحمدی دوباره متن را از ابتدا مینوشت.
مهدی فریضه: چون من از ابتدا در اجراهای متعدد «سرآشپز...» بودهام و از همه قدیمیترم لازم میدانم این نکته را یادآوری کنم. ما باید در وهله اول بدانیم که با یک اثر پارودی طرفیم. یعنی قرار است افسانه را در قالب پارودی اجرا کنیم و دقیقا قصهای که در داستان ضحاک در شاهنامه اتفاق میافتد در نمایش ما هم هست. اصولا در هر جامعهای، فرهیختگان در انتخاب آدمهایی که قرار است حکومت کنند موثرند. همه ما برای آقای روحانی پُست گذاشتیم، مردم رای دادند و الان خاک بر سرشان شده است. ما فرهیخته این جامعهایم دیگر، از ما بزرگتر و از ما کوچکتر. پس اصولا این در تاریخ وجود دارد که قشر فرهیخته جامعه، قشر الیت جامعه، در انتخابها موثرند و این در قصه ما هم وجود دارد؛ در نمایش ما میشنوید «یکی این گفت، یکی آن گفت، آخرش یکی گفت یک شاهزاده گوگولی در دنیا باشد آن کیست؟! همین ضحاک است! چرا؟! چون این، پدرش آدم بندهنوازی بوده، پس حتما خودش هم همان طوری است!» این عینا در نمایشنامه ما وجود دارد و به نظرم ابدا نسبت به آن وجه اجتماعی که میگویی اغفالی صورت نگرفته است. ولی داستانی که ما داریم، یعنی قصهای که در سطح دنبال میکنیم برای جذب مخاطب، قصه چاقی و لاغری ضحاک است که بعد یک نگاه اِلِمانی هم به آن میشود با محوریت و پایه ظلم و دیکتاتوری.
جایی که اتفاقا متن شما از نظر زیباییشناسی و منطق صاحب چفت و بستی قوی میشود صحنه آخر است که مهدی فریضه و شهرام قائدی، ضحاک و جارچی در زندانند و با واژهها بازی میکنند. میخواهم بگویم که اگر ما مولفهمان میشود مثلا تناسب اندام ضحاک، اگر کل مناسبات را به آن سمت ببریم و شوخیها را حول آن بچینیم و منطقمان را براساس آن شکل دهیم، اتفاقا میشود گفت روایتی شسته، رفته داریم. ولی لحظهای که شما میخواهید به این قضیه بپردازید و در کنارش هم کمی نقد اجتماعی و سیاسی داشته باشید، متنتان از آن چیزی که برای خودش میچیند، به عنوان یک جاده، خارج میشود و مخاطب مجبور میشود همراه با آن بیرون برود و داخل بیاید.
به عنوان یک پیشنهاد، اگر منطق ما، اگر دغدغه ما این باشد که شاهی داریم در جستوجوی تناسب اندام و تمام اتفاقات سیاسی و اجتماعی ذیل این تعریف شود در این صورت ما با اثری مواجه خواهیم شد که مخاطب هم با آن وارد بده، بستان میشود. مثلا فرض کنید روزی که شهرام قائدی به تلویزیون رفت و در مورد اینکه چطور لاغر شده است، در مورد بخشی از تجربهای که آن را زیسته است حرف زد وسطش شروع میکرد به توضیح دادن در مورد جهانبینی و فلسفهاش در مورد زندگی! قطعا حرف بدی نبود ولی گفتنش هم ضرورتی نداشت. میخواهم بگویم شما یک تصمیم سیاسی و زیباییشناسی گرفتهاید که ضحاکتان دغدغهاش این باشد، اگر روی آن دغدغه بایستید به نظرم متنتان، شوخیهایتان و آنچه قرار است درش اتفاق بیفتد بسیار شسته رفتهتر خواهد شد...
فریضه: یعنی میفرمایید ما قصهمان این طور باشد که ضحاک میخواهد لاغر شود، لاغر شود و همه چیز تمام شود؟!
نه! میخواهم بگویم حول یک قضیه بایستید. مثلا ساعدی دغدغه اجتماعی دارد...
ناصرنصیر: من ادامه جملهتان را گم کردم. چیزی که امتیاز متن ساعدی میدانیدش چیست؟
در مورد انتخاب ضحاک برای نشستن به جای جمشید، میگوید ما کسی را دعوت کردهایم که با نخبهگان جامعه روابط بسیار خوبی دارد و با توده مردم، نه. این را چه کسانی دعوت کردهاند؟ کسانی که خودشان نخبهاند و کسی را میخواهند که مثل جمشید گشوده به تودهها نیست و پوپولیست نیست. نخبهگرایی است که منابع جامعه را هم به سمت نخبهگان هدایت میکند. اگر هر اثر هنری اگر بتواند خودبسنده باشد و خودآیین و وابسته به بیرون نباشد و گروه اجرایی نخواهد به اجبار به اثر دغدغه سیاسی و اجتماعی تزریق کند، تکلیفش با مای مخاطب روشنتر است.
فریضه: من متوجه آنچه ارزشِ «ضحاکِ» ساعدی مینامی نمیشوم.
میخواهم بگویم تکلیفش از نظر مخاطبشناسی با خودش مشخص است ولی شما تکلیفتان با خودتان مشخص نیست.
فریضه: یعنی اینکه ما در همان فضای فانِ حاصل از دغدغه لاغری، یک تلنگری هم به مخاطب بزنیم میشود ضدارزش و مشخص نبودن تکلیفمان با خودمان؟!
شما مرتب از هدف اصلیتان فاصله میگیرد. مثل اینکه غذای خیلی خوشمزهای درست کردهاید که ما بخوریم و لذت ببریم ولی وسطش هم مرتب میگویید؛ ببین اگر در حین خوردن غذا به فلان مسئله هم فکر کنی انسان بهتری خواهی شد! من با خودم میگویم؛ لزومی ندارد حین خوردن غذایی که از آن لذت میبرم برایم از راهکارهای انسان بهتری شدن هم بگویی!
فلاحتپیشه: می میدانم چه میگویی. ولی بحث، بحث قدرت است. ما نمیتوانیم این را نادیده بگیریم که تمام این تلاش برای رسیدن به تناسب اندام و لاغر کردن حول محوری است که منجر به ورود سرآشپز یا همان مفیستو یا همان شیطان به اثر میشود و چیزی که به خورد ضحاک میدهد و ضحاک با خوردنش دو مار بر دوشش میروید.
میفهمم. ولی به نظرم...
حسینپور: ببین من خیلی ساده برایت توضیح دادم که بتوانیم از این بحث بگذریم و به مباحث دیگر بپردازیم. دوباره میگویم؛ اگر فکر کنی من خواستهام کاری سیاسی انجام دهم سخت در اشتباهی! این را هم در نظر بگیر که ما در جامعهای هستیم که من راجع به قیمت سیب هم صحبت کنم، سیاسی محسوب میشود! خب؟! ما یک قصهای را که نزدیک به شرایط خودمان است و مردم با آن همذاتپنداری میکنند بهروز کردهایم و به شکلی تمثیلی به آن نگاه و اِلِمانهایی بر آن افزودهایم. ما هرگز نخواستهایم کاری سیاسی انجام دهیم. ما خواستهایم یک نمایشی تولید کنیم که برای مردم سرگرمکننده باشد و براساس آن چیزی که یاد گرفتهایم که هنر اگر صرفا سرگرمکننده نباشد، سطحش بالاتر میرود سعی کردهایم به اندیشههای پس اثر هم توجه کنیم ولی نخواستهایم سیاسی باشیم.
مثلا همین که چرا تخت پادشاهی ضحاکمان تاب است و تاببازی میکند و... اینها انتخابهایی بوده که تعبیرهای متفاوتی را در ذهن شمای بیننده ایجاد میکند. اینها برداشتهای افراد است و هر کسی برداشت خودش را دارد.
همچنان فکر میکنم ما در کارمان اگر برای رسیدن به چیزهای کوچکتر تلاش کنیم، هم وضعیت برای مخاطب روشنتر میشود و هم گروه اجرایی از بلاتکلیفی درمیآید که آقا من میخواهم یک کاری بنویسم در مورد ضحاک که میخواهد لاغر شود و سر همین هم میایستم حالا چیز سیاسی از دلش درمیآید یا نمیآید یا وضعیت را بحرانی میکند یا نمیکند آن دیگر به من ربطی ندارد.
ناصرنصیر: من فکر میکنم بینظمی و شلختگی چیزی است که در همه وجوه هنر و زندگی ما دیده میشود و در این بحث هم وجود دارد! شاید علتش هم این است که آن روال سیستماتیکی را که در اثرِ رعایتِ یک توالی تاریخی در غرب به وجود آمده طی نکردهایم و یک جاهایی را هی پریدهایم، بدون طی مقاطع و به این ترتیب با یکسری مفاهیم رو در رو هستیم که هیچ وقت تجربهاش نکردهایم و هیچ وقت با آن دست به گریبان نبودهایم و صرفا تعاریفی داریم که گاهی اوقات همین تعاریفمان هم با یکدیگر یکی نیست. این نکته در همین بحث هم هست. شما میگویی نمایش ایرانی نسبت به تاریخ گشاده است و پایش یک جا بند نیست و این از معایبش است اما اساسا نمایش ایرانی یعنی چه؟! من مطمئنم همین الان بنشینیم حرف بزنیم شما یک تعریف دارید، من یک تعریف و دیگری یک تعریف. منظورم این است که یک چیز مشخص در ذهنمان شکل نمیگیرد. از اینها بگذریم، چون فقط خواستم اشارهای کنم. نمایش ما، یک نمایش تاریخی نیست. زمینهاش یک افسانه است و ارجاعات تاریخی هم نداریم...
اما اگر نسبت به زبان خودش وفادار باشد، یعنی خودبسته باشد و مرتب به زندگی طبقه متوسط آدمهای قرن بیست و یکم بند نکند دچار این سردرگمی فعلی نمیشود...
ناصرنصیر: این شگردی در کمدی است که شما با درهم ریختن زمانها، ایجاد شوخی میکنید.
ولی مخاطرات خاص خودش را دارد، بگذریم... یک سوال از شما و شهرام قائدی که به ترتیب در کنار نقش، حاجبالدوله و جارچی نقش شهرناز و ارنواز را هم برعهده دارید...
ناصرنصیر: قبلش بگذار بگویم که به نظر من در این کار، در حدی که مقدور بوده پرهیز شده است از اینکه ارجاعات سیاسی مشخصی به شرایط روز جامعه داده شود. این دامی دمدستی است. مثلا اتفاقی که دیروز در مجلس افتاده، مثلا ادای آن نمایندهای که بلد نبوده بگوید لوور را درآوریم و از تماشاگر خنده بگیریم. این چیزها کار را دمدستی میکند....
فلاحتپیشه: من البته با این قسمت از صحبتهایی که گفته شد موافقم که ما خواسته یا ناخواسته مقداری سیاسی شدهایم.
ناصرنصیر: من میگویم پرهیز کردهایم ولی جامعه آنقدر سیاستزده است که تماشاگر به هر حال چیزهایی پیدا میکند و آن تعابیر سیاسی را که میخواهد میتراشد.
«سرآشپز...» اگرچه دو شخصیت زن دارد اما همه چیزش مردانه است. انتخاب این بازی کردن مردان به جای زنان یا زنپوشی به این دلیل بوده که از یک سری چیزها عبور کنید؟ یا جذابیتی وسوسهتان کرد که زنپوشی با خود میآورد؟ چون به نظر میآید روی لبه حساسی در حال حرکتید و برای فرار از مشکلات بازنمایی جسمِ زن به سراغ مردان رفتهاید. این یک انتخاب است یا یک عقبنشینی؟
ناصرنصیر: نه به نظر من یک انتخاب است. از چه نظر میگویی عقبنشینی؟
مثلا جایی که شما پوششتان را بالا میدهید و تماشاگر میخندد، این اتفاق فقط به واسطه حضور یک مرد میتواند رخ دهد. عقبنشینی از اینکه یک زن، نقش خود را بازی کند و اتفاقا با بازی مردان در نقش زنان به سمت اغراقهایی رفتهاید که اصولا زنان معتقدند وقتی مردان قرار است نقششان را بازی کنند در دام آن میافتند.
ناصرنصیر: تلاش ما برای بازنمایی یک زن نیست. چه من و چه شهرام. ما سعی نمیکنیم صدایمان را زنانه کنیم یا وانمود کنیم که زن هستیم، به گونهای که اشتباه گرفته شویم.
این به نظر من یک انتخاب است. در مورد اینکه دلیلش چیست، میتواند مجموعهای از همه آن چیزهایی باشد که گفتید. یعنی هم محدودیتها را کنار میزند و هم فرم متفاوتی به کار میدهد و هم یک استایل اجرایی متفاوت است و اینکه در این صورت شما میتوانید متنی را که شش شخصیت دارد با چهار بازیگر اجرا کنید. البته اینها تعابیر شخصی من است.
اگر آقای قائدی هم نظری در این زمینه دارد خوشحال میشویم بشنویم.
قائدی: من قبلش باید بگویم که به اصرار شهاب این جایم و اینکه اصولا اهل مصاحبه نیستم یعنی تمایلی به حرف زدن در مورد کاری که انجام دادهام یا انجام میدهم ندارم. سه، چهار سال هم هست که انقلاب کردهام و تصمیم گرفتهام کاری نکنم جز اینکه سرم را بیندازم پایین و بازی کنم. چون معتقدم وقتی من در یک کاری بازی میکنم مهره آخر محوریام که به آن جایی که میخواسته، رسیده است. این قطاری است که میخواهد راه بیفتد، چه شهرام قائدی سوار بشود و چه نشود، این قطار ذغال سنگش ریخته شده و آماده حرکت است. مسیر این قطار مشخص است، رانندهاش مشخص است، منبع تامین سوختش هم تا رسیدن به مقصد مشخص است. حالا شهرام قائدی به عنوان سهمش یک صندلی خالی در این قطار دارد اما به فرض اینکه او سوار هم نشود صندلی خالیاش به دیگری خواهد رسید.
من به عنوان بازیگر همواره گلایهای در ذهن دارم و نمیدانم جاهای دیگر دنیا هم این طور است یا نه. چرا من به عنوان بازیگر باید سهمم این قدر اندک باشد؟! خیلی از اساتید ما، خیلی از اساتید بازیگریِ تئاتر، سینما و تلویزیون میآیند، مینشینند و این سهم را در حرف بزرگ میکنند ولی من خیلی رُک بگویم به عنوان بازیگر، تنها چیزی که پیش رویم است چهار تا انتخاب است که مجبورم، هم بر ای امرار معاش و هم برای ماندن در مسیر بازیگری، یکی از اینها را انتخاب کنم. به جز این چهار تا، 10 تا هم پیشنهاد دارم که نمیفهممشان! و اصولا نمیفهمم چرا باید ساخته شوند! به آن چهارتایی که کم و بیش میفهممشان و احساس میکنم حرفی برای گفتن دارند اضافه میشوم. خب؟
حرف زدن در رابطه با اینکه متن چه میخواهد بگوید و چه نمیخواهد بگوید اساسا وظیفه من نیست. این آدم، شهابالدین حسینپور، اینجا نشسته که همین کار را بکند! من به عنوان بازیگر فقط میدانم که به شدت درد کشیدم تا در میزانسنهای شهاب قرار بگیرم! این به معنی ردِ نوع کارگردانی یا شیوه هدایت بازیگرِِ شهابالدین حسینپور نیست، من آدمی نبودم که در قالبی این چنینی قرار بگیرم. من رزمندهای هستم که دلم میخواهد رُلهای مختلفی بازی کنم و همین الان به واسطه میزانسنهای شهاب، در خانهمان هم زاویهدار راه میروم! بهزاد جاودانفر هم که طراحی حرکات را برعهده دارد هر روز قبل از اجرا همراه شهاب، ما را زاویهدار راه میبرد! من خیلی درد کشیدم تا در این قالب قرار بگیرم و صادقانه اینکه به نظرم خندهدار میآمد. رامین حرف خیلی قشنگی زد. ما یکسری آدمهایی هستیم که خیلی حرف برای گرفتن داریم و خیلی چیزها را جسته، گریخته در ذهنمان بالا و پایین میکنیم که هر تکهاش را از جایی خواندهایم و یکهو که موقعیتی برایمان پیش میآید همهاش را میریزیم وسط و همه چیز با هم قاطی میشود. ازجمله نمونههای این قاطی شدن، حرف زدن همین الانِ من است!
من خیلی حرف برای گفتن دارم ولی آنقدر از هر دری یک چیزی میگویم که همه چیز گم میشود. در رابطه با متن، من به عنوان بازیگر با خودم میگویم خب! حالا بین این سه، چهار متنی که به من پیشنهاد شده است کدامش علاوه بر اینکه مرا به عنوان بازیگر روی صحنه ارضا میکند و حال خوشی به من میدهد، کاری میکند از خودم راضی باشم و همانطور که روی صحنهام با خودم فکر کنم شهرام قائدی بعد از 23 سال تجربه، کاری را بلد شده که همه نمیتوانند و تعداد اندکی هستند که میتوانند با این درجه از کیفیت انجامش دهند. باقی ماجرا میشود اینکه به اندازه یک پله، دردی از دردهای جامعه هم مطرح شود. نمیگویم کاری برای این درد میکند، میگویم، فقط میگویدش. یعنی اتفاقی نخواهد افتاد ولی مطرح خواهد شد.
اتفاقی نخواهد افتاد به این دلیل که مگر ما چند نفر مخاطب داریم؟! مگر آدمی که آمده دایره و دنبک ببیند، رقص شهرام و رامین ببیند، آمده درد ما را بشنود؟! من حتی سر اینها هم با شهاب نجنگیدم و به عنوان عقاید شخصی برای خودم نگهشان داشتم. برای اینکه یک نفرِ دیگر متن را نوشته، یک نفر دیگر به اسم محمد امیریاراحمدی با آن قدرت قلم که بر کسی پوشیده نیست، بهروزش کرده و از شلختهگیای که میتوانسته دامنش را بگیرد و از فرو رفتن در شیوه تئاتر آزاد، نجاتش داده است. این در رابطه با متن.
پس منِ بازیگر، بیآنکه بخواهم به دوستان دیگرم جسارت کنم، نه میتوانم و نه اجازه دارم چیزی را که مال من نیست و چیزی را که سهمی در شکلگیریاش نداشتهام تحلیل کنم. من چه سهمی در «سرآشپز...» داشتهام؟! من بدم میآید از اینکه آدمها یک چیزهایی را میچرخانند و گنده میکنند! «سرآشپز...» یک متنی بوده است آماده، توسط آرش فلاحتپیشه، مهدی فریضه و دو عزیزِ دیگر بازی شده بود. اولین باری هم که من فیلم آن اجرا را دیدم، گفتم شهاب آن دو نفر خیلی خوب بازی میکنند، بگذارند باشند. گفت، نه به هر دلیلی دیگر نمیتوانند و من و رامین ناصرنصیر جایگزین شدیم. من وقتی در کنار یک آدمی که مسیر خاصی را دنبال میکند، هدف دارد و نوع خاصی از کارگردانی را بلد است به عنوان بازیگر قرار میگیرم، چه کاری از دستم برمیآید؟! گیرم که ساعتها هم با یکدیگر حرف بزنیم!
این آقا به عنوان کارگردان اندوختهای دارد، دانشی دارد و به مسیری معتقد است و ساعتها حرف زدن هم بیهوده است و تنها فایدهاش این است که ما خودمان را تخلیه میکنیم. این در رابطه با متن. متنی بوده است حاضر و آماده، حرفی میخواسته بزند و من احساس کردهام نسبت به پیشنهادهای دیگرم با قبول آن در جریانی سهیم میشوم که میگوید ظلم بد است، میگوید به مظلومان این گونه نگاه نکنید، اینها با یکدیگر متحد بشوند اتفاقات بدی میافتد و... این گونه است که من هم دلم یک ذره خنک میشود و میگویم بالاخره یک حرفی در این کار زده میشود، شاید هم دارم خودم را آرام میکنم. ببخشید که پرحرفی کردم، میخواستم برسم به سوال شما.
در مورد نقش هم، ما همه به دنبال این هستیم که یک پله بالاتر برویم و درجا نزنیم. حالا یک نقشی به من پیشنهاد میشود که احساس میکنم برایم حکم یک چالش را دارد و من قرار است جارچی و زنپوش را به این شکلی که شهابالدین حسینپور میخواهد ایفا کنم. شاید ابدا تمایل خودم نباشد و 98 درصد چیزی که روی صحنه میبینید متعلق به او باشد. من اگر دست خودم بود ارنواز را این گونه بازی نمیکردم، میزانسنها را این گونه نمیدادم و یکسری از دیالوگها را هم نمیگفتم ولی پذیرفتهام که این گزینه، بهترین گزینه از میان پیشنهادهایی بوده که داشتهام. اگر ارنواز در کنار جارچی دیده شود، ممکن است موقعیت بهتری برای من فراهم کند و در جای دیگری بتوانم به واسطه تجربیاتی که کردهام و زورهایی که زدهام در موقعیت بهتری قرار بگیرم. دیگر هم حرفی ندارم!
فلاحتپیشه: ضمن احترام به شهرام عزیز که خیلی از حرفهایش را قبول دارم و خیلیهایش هم درست بود ولی من از اساس با این نوع نگاه به بازیگری زاویه دارم. چون نقطه مقابلِ بازیگر- مولف است، یعنی چیزی که دغدغه من و همنسلان من بوده است. من به هر گروهی که وارد شوم، اساس کارم این است که همه چیز را از نقطه صفر شروع کنیم و اگر من نتوانم تالیف خودم و اثر خودم را بگذارم، یک روز هم به اجرا مانده باشد خداحافظی میکنم! من باید اثر خودم را بگذارم. این اثر به این معنی نیست که یک اتفاق و یک انقلاب رخ دهد؛ ولی در همان قطاری که قرار است راه بیفتد من باید بتوانم جای خودم را پیدا کنم، به تعاریف درستی برسم و در دل آن جهان، زیست درستی داشته باشم. پس با این بخش مشکل دارم.
ناصرنصیر: این اتفاق به ناگزیر میافتد. همین الان ارنوازی که شهرام بازی میکند با ارنواز قبلی که آن هم خیلی خوب بود، متفاوت است.
قائدی: من به چیزی که میگویم ایمان دارم. شهاب پیش از این هم دو بار به من پیشنهاد بازی داد ولی من قبول نکردم. چون به عنوان مثال چیزی مثل «طپانچه خانم» را کلا نمیفهمم. کار بسیار خوب و پرفروشی بود ولی من نمیفهمیدمش و اذیتم میکرد. ولی «سرآشپز...» را پذیرفتم چون دوستش داشتم. من میخواهم بگویم به والله شدنی نیست مگر اینکه کارگردان کننده باشد و متن چیزی داشته باشد. بازیگران جهان را نگاه کنید، پاچینو، دنیرو و... فیلمهای خوبشان را نگاه کنید و فیلمهای متوسط و ضعیفشان را، اینها همان آدمها هستند. بازیگران خودمان را نگاه کنید که در خدمت اساتید یکهو میدرخشند... من میگویم کاری از دست بازیگر برنمیآید. من برای چه دلم میخواهد کارگردانی کنم و فیلمنامههای خودم را بسازم. چون فکر میکنم فقط این اتفاق است که مال توست. محصول توست. ما به عنوان بازیگر، مجبوریم به انجام یک سری کارها و یکسری بازیها، محصولی هم که روی صحنه میبینید صفر تا صدش مال یاراحمدی و مال شهاب است. من جسارت نمیکنم اما این نگاه من، نگاه شهرام قائدی است و قطعا نظر دوستان دیگر چیز دیگری است و محترم...
ولی به نظرم چیزی که آرش میگوید درستتر است.
فریضه: چون بازی کردن یک نقش عبارت از ادای یکسری جملات ساده نیست. یک فضای خالی بین این جملات هست که تو در آن زندگی میکنی.
قائدی: من مجری انجام جارچی و ارنوازم! من یک محدوده بسیار کوچک دستم است، محدودهای به اندازه آنچه در اختیار شهردار یک ناحیه است، شهر را و کشور را کسان دیگری میچرخانند. من نهایتا میتوانم بلوار پایینی را گلکاری کنم یا نکنم و بلوار بالایی را به پایینی ترجیح بدهم یا ندهم. کاری بیش از این هم از دستم برنمیآید...
حسینپور: من خودم خیلی تجربه بازی کردن در تئاتر را ندارم ولی به عنوان کارگردان به کارگاه فکری و بهتر بودن حاصل چند فکر نسبت به یک فکر معتقدم. من روی نمایشنامه، یک شیوه اجرایی را انتخاب میکنم و با عوامل اجرای هر بخش از آن شیوه، برای رسیدن به آنچه میخواهیم مشورت میکنم. شاید در بازتولید نسبت به اجرایی که برای بار اول است که روی صحنه میرود، سهم عوامل کمتر باشد ولی تولید کاملا براساس یک پروسه گروهی شکل میگیرد...
قائدی: در همین بازتولید هم، من شبی حداقل چهار پیشنهاد میدهم، ولی چه تاثیری دارد؟! این جزئیات چه تاثیری دارد...
حسین پور: کل کار از همین جزئیات شکل گرفته است و نمیتوان آنچه را که در اثر همفکری همه ما با هم شکل گرفته است نادیده گرفت... من میگویم کارگردان یک ظرف میوه را میگذارد وسط و از عوامل گروه میخواهد هرطور میخواهند ترکیبش کنند، هر چیزی میخواهند به آن میوهها که او انتخاب کرده اضافه یا از آن کم کنند... البته که در مورد «سرآشپز...» چون تو دیر اضافه شدی ممکن است این را حس نکرده باشی...
قائدی: من اصلا منظورم این کار نیست.
حسینپور: آن اتفاقی که تو فکر میکنی در کارهای من نیست.
قائدی: هست! میتوانم دانه، دانه برایت مثال بزنم. من مگر ساعتها با تو حرف نزدم که در قصه اصلی ارنواز و شهرناز هر دو زن ضحاکاند، اصلا قانون این بوده ولی قبول که یاراحمدی این طور نگاه کرده است اما تو بگذار من این طوری راه بروم، این طوری بنشینم. من احساس میکنم مردانه بودن این زن خیلی زیاد است، نپذیرفتی، خیلی چیزها را نپذیرفتی.
حسینپور: نه ما وقتی استایلی را در نظر گرفتهایم، من فقط محافظت میکنم که از آن استایل خارج نشویم یا اساسا به آن استایل برسیم.
قائدی: تو هوشیاری و ماهرانه جوری در آدم نفوذ میکنی که آن کاری را که میخواهی برایت انجام بدهد. همین!
شهابالدین حسینپور یک چهره ژانوسی دارد. یک چهره مثبت و منفی. یعنی در عین اینکه به تولید اندیشه فکر میکند، از آن طرف هم از تئاتر پرفروش و اِلِمانهای مخصوص آن تئاتر بدش نمیآید.
حسینپور: چرا باید بدم بیاید؟!
نمیخواهم ارزشگذاری اخلاقی کنم. میخواهم بگویم شما در عرض چند ماه از «یک زندگی بهتر» میرسید به بازتولید «سرآشپز...» و چیزهایی را درنظر میگیرید که میفروشد. الان چه چیزهایی میفروشد؟ میخواهم بگویم هم میتوانی «یک زندگی بهتر» را، تئاتری به شدت مسئلهمحور که میتواند اوضاع را بحرانی کند، کار کنی و هم در مقابلش میتوانی به سمت تئاتری بروی که مولفههای پرفروش بودن را رعایت میکند. مثلا این حجم از رقص و آواز و اروتیسم زبانی در «سرآشپز...» چه دلیلی دارد جز میل به پرفروش شدن؟ در صورتی که میتواند نباشد و طنز از جایی دیگر بیاید.
حسینپور: در خیلی از نمایشها خیلی از اصطلاحاتی استفاده شود که بسیار رو است ولی ما تلاش کردیم خیلی چیزها را رعایت کنیم. ما جزئیترین کلماتمان را هم با وسواس بررسی کردیم در صورتی که اساتید ما خیلی کارهای دیگر روی صحنه میکنند...
فریضه: من کاملا با شما موافقم. مسئولیت اروتیسم کار، اتفاقا برخلاف چیزی که شهاب میگوید کاملا برعهده ماست و ما باید مسئولیتش را بپذیریم و خیلی تلاش کردیم این اتفاق نیفتد و اگر افتاده متاسفیم. من هر بار که میشنوم تماشاگری، مخاطبی به این دلیل آسیب دیده، به شدت اذیت میشوم.
حسینپور: من میخواهم بگویم ذهن بیمار در هر صورت برداشت خودش را میکند...
ولی نوع ادا شدنش توسط شما و تاکیدی که روی کلمات میگذارید را نمیشود نادیده گرفت.
حسینپور: من میگویم در مقایسه با خیلی از آثارِ روی صحنه، ما بسیار شرافتمندانه عمل کردهایم و طرز تفکر ما و رزومه هر کداممان، سطح دغدغههایمان را نشان میدهد. در مورد مقایسه «یک زندگی بهتر» با «سرآشپز...» هم احساس کردم منظورت این است که آن، کار ارزشمندتری بود!
قصد ارزشگذاری ندارم. میگویم دو جنس کاملا متفاوت است....
حسینپور: چون من خودم را شاگردی میبینم که دوست دارد آزمون و خطا کند و 10 سال دیگر هم همین است. من در هر پروژهای از تک تک اعضای گروهم یاد میگیرم و بنابراین هیچ وقت نمیتوانم بگویم به شکل مطلق باید کاری ویژه را انجام دهم. هیچ امضایی هم ندارم. آن، یک دغدغهای بود، آزمون و خطای یک شکل خاص، «سرآشپز...» یک چیز دیگر است، «طپانچه خانم» چیزی دیگر، «بیوهها...» هم یک چیز جداگانه... کار بعدیام از برشت است و ربطی هم به اینها ندارد.
در مورد فروختن و نفروختن باید بگویم من در «یک زندگی بهتر» دچار بحران شدم. بحرانی که جامعه به کار من وارد کرد و یکسری انتخاب اشتباه خودم. شک نکن اجرای «یک زندگی بهتر» در یک زمان دیگر، با اِعمال یکسری تغییر و روتوش و انتخابهای جدید، خیلی هم خوب خواهد فروخت. اگر آن زمان نفروخت به این دلیل نبود که تراژدی بود بلکه با مشکلاتی مواجه شد و قول میدهم اگر در زمان دیگری اجرا شود مخاطب خود را پیدا کند. «سرآشپز...» هم اگر میفروشد به دلیل قر و قمبیلش نیست به این دلیل است که ما در یک تایم 90 دقیقهای به مخاطب احترام میگذاریم. یعنی مخاطب نتیجه زحمت 10، 20 نفر را میبیند و لذت میبرد.
رامین ناصرنصیر دغدغهای در زمینه ترجمه و فلسفه و فکر و ادبیات هم دارد و بازیگریاش هم از جنسی متفاوت است و همچنان میشود به این تفاوت امید داشت.
ناصرنصیر: واقعیتش این است که من از اول خیلی بازیگری برایم دغدغه نبوده است. اگر بخواهم خودم را از نگاه خودم تعریف کنم هم، نمیگویم من بازیگریام که فلان و فلان هم میکند، بازیگری تعریف سوم، چهارمی است که از خودم دارم و قبلش چیزهای دیگری است که شاید خیلی هم شخصی باشد و خیلیها نمیدانندش اما آنها برایم هویتبخشترند. برای همین خیلی درگیر قواعد بازیگری نشدهام و خودم را هم بازیگر خوبی نمیدانم.
شما یک استایل به خصوصی دارید.
ناصرنصیر: اینکه خودم را به عنوان بازیگر هویتیابی نمیکنم به این دلیل است که با خودم تعارف ندارم و بازیگریام در حیطه مشخص و محدود و تعریف شدهای است.
قائدی: من در ادامه آن صحبت قبل یک چیزی بگویم. شاید توقع تماشاگری که در سالن نشسته برای شنیدن چنین چیزهایی و اغراقی که در ذهنش نسبت به منظور هر دیالوگ انجام میدهد، منجر به شکل گرفتن چنین اتفاقی شده باشد. نمیخواهم منکرش شود ولی میخواهم بگویم ما تمام تلاشمان را کردیم که به لودگی و اروتیسم نیفتیم. این واقعا به ما نمیچسبد. من خودم یک دختر 15 ساله دارم که «سرآشپز...» را هم دیده است و دوست دارد بازهم ببیند، در نمایشی که ما برایش رده سنی مشخص نکردهایم چه دلیلی دارد کسی که خودش خانواده دارد، دست به کارهایی بزند که دوست ندارد خانواده خودش ببینند؟!
چون این آخرین مصاحبهای است که من درش شرکت میکنم این را هم باید بگویم، من در این برهه زمانی نیاز داشتم که در این کار حضور داشته باشم، در کلاس درس شهابالدین حسینپور بنشینم و درس یاد بگیرم و در کنار مهدی فریضه و آرش فلاحتپیشه دوران شیرینی را مانند سربازی بگذرانم و از آن یاد بگیرم. رامین هم که پارتنر مستقیمام بود و جدا از سطح سوادش که حال آدم را خوب میکند، دغدغهمندیاش به انسان احساس آرامش میدهد.
این نمایش، نمایشی بود که چه شیوه بازیاش و چه شیوه کارگردانیاش را نمیتوانستم بپذیرم. خیلی با من صحبت کردند، هم شهاب، هم آرش. این حجم از استقبال از «سرآشپز...» و آدمهایی که جدیدا به بازی من علاقهمند شدهاند خوشحالم میکند و هر شب که قرار است روی صحنه بروم احساس بسیار خوبی دارم و یاد دوران هنرجوییام میافتم که صبح که بیدار میشدم تا سر کلاس بروم زیر دوش بشکن میزدم! این حس دوباره در من جاری شده است و دلم هم نمیخواهم «سرآشپز...» تمام شود چون حس خیلی خوبی از آن میگیرم.
حسینپور: در مورد شیوه اجرایی که نپرسیدی ولی دو نکته هست که میخواهم بگویم. با تعابیرت کاری ندارم چون خیلی متوجهشان نشدم ولی معتقدم دیگر هیچ چیز نویی وجود ندارد. همه چیز از هزاران سال پیش تا الان تجربه شده و ما شاید با ترکیب چیزهایی که بوده، بتوانیم به چیزهای نویی برسیم. نکته دیگر که مدتهاست به آن فکر میکنم این است که روی صحنه جهانی تولید کنیم که منحصربهفرد باشد، منحصربهفرد به لحاظ صفات والای انسانی، به لحاظ رفتارها و... ممکن است برای خیلی چیزها مابهازا پیدا کنید ولی این دنیا، دنیایی خاص است که فقط میتوانید در ایوان شمس ببینیدش.
گفتگو: نرگس کیانی