یادی از هرمز میلانیان؛
هرمز میلانیان؛ استادی مردمی و متواضع بود
جامعه ادبی ما، هرمز میلانیان را ۲۱ آبان از دست نداد بلکه ۱۱ سال پیش وقتی از او از ایران رفت؛ او را از دست داد / آخرین پرده از زندگی هرمز با شخصیت کیخسرو همراه میشود. کیخسرو در اوج قدرت از منصب کنارهگیری کرد چراکه فکر میکرد این قدرت او را به نابودی میکشاند.
بزرگداشت علمی هرمز میلانیان؛ ظهر سهشنبه(۲۷ آبان) با حضور اصحاب فرهنگ و زبانشناسی و دوستان میلانیان برگزار شد.
به گزارش خبرنگار ایلنا؛ معاون فرهنگی و بینالملل موسسه شهر کتاب درباره میلانیان گفت: ساده و صمیمی بود، درون و برونش یکسان بود، فضلفروشی نمیکرد. زبانشناسی را عمیق میدانست و باید از او میپرسیدی تا به دانستهها و دانش او پی میبردی. زندگی را خیلی راحت میگرفت ولی در ده سال آخر عمر، زندگی او را سخت گرفت. افسردگی و رنجشهای روحی ناتوانش ساخته بود. با اینکه فاصلهی دیدارهایمان در ایران در سالهای ۷۶ تا ۸۲ مکرر بود اما آخرین دیدارمان تا درگذشت او حدود ده سالی طول کشید و در این فاصله چند باری تلفنی صحبت کرده بودیم. آن طور که باید و شاید قدر وقت را نشناخت. اهل عصر بهتر میتوانستند از دانش او بهره ببرند اما این فرصت پیش نیامد. آنچه نوشت و ترجمه کرد در حوزهی زبانشناسی کارهای درجه اول و ماندنی بود. دوستانی که غالبا روزها و گاه شبها با او همنفس بودند او را به خاطر لطف محضرش دوست میداشتند و از صحبتش لذت میبردند. روحیهاش بسیار جوان بود و شادمان. در متن ترجمه آثار مارتینه به فارسی هم با نظر دقت و تامل نگریسته و هم به زبانی روانی و شیوا به فارسی نگاشته بود. دوستان و همکاران او در بنیاد فرهنگ و فرهنگستان از شفیعیکدکنی، رواقی، رهنما، بدرهای و… خاطرات بسیاری از او دارند و همدورهایهای او در کلاس مارتینه در فرانسه از ابوالحسن نجفی، علیاشرف صادقی و ژاله آموزگار، دانش زبانشناسی او را گواهند.
علی اصغر محمدخانی ادامه داد: ترجمههای او اگر چه محدود و قدری دیر منتشر شد اما از جانب علاقهمندان و طالبان زبانشناسی و زبان فارسی همه جا با حسن استقبال روبهرو شد و مورد ستایش و پذیرش پژوهندگان واقع شد. سخاوتمندانه دانستههایاش را برای کارهای علمی دیگران خرج میکرد. از میان سرایندگان زبان فارسی، بیش از همه به فردوسی و سعدی و حافظ دلبسته بود. پرکار نبود اما بسیار فروتن و محجوب بود و در یاد دادن نیز دست و دلی باز داشت. استادی بود مردمی و متواضع، و هرکس او را یک بار میدید یا یک بار پای صحبتهای دلنشین و آموزندهاش مینشست، شیفتهی او میشد.
وی درباره منش رفتاری میلانیان بیان کرد: عاشق زبان و شعر فارسی بود. منش خاکی و فروتن او وجه غالب زندگیاش بود. با هر سنخ آدمی میجوشید و با زبان او حرف میزد. چندین بار با هم به مغازههای جگرکی و کبابی یوسفآباد و فاطمی رفتیم چنان با فروشندگان و شاگردان مغازه اخت بود و آنها شیفتهی او که اصلا نمیدانستند دکتر میلانیان استاد دانشگاه و زبانشناس برجسته است. برخی او را مهندس صدا میکردند، برخی حاج آقا و تعدادی او را استاد خطاب میکردند. نقل میکنند که فقط دکتر محمدجعفر محجوب این توانایی را داشت که با هر سنخ آدمی بجوشد و با زبان او حرف بزند.
او افزود: میلانیان هم مانند محجوب بود و این توانایی را من در هیچ روشنفکر دیگری ندیدهام. هرگز وانمود نمیکرد که کار مهمی در دست دارد که باید به آن برسد. برای او گفتوگو و جوشیدن با آدمها از هر نوع کاری مهمتر بود. همیشه به نظر میآمد که وقت بیپایانی در اختیار دارد و حاضر است این وقت را با شما، هر که بودید، بگذارند. سادگی کودکانهی خود را حفظ کرده بود و ذرهای عجب و ریا در او دیده نمیشد. در عالم زبانشناسی و ادب فارسی، توانگری گشادهدست بود که گرچه با حرص و شوق، تمام دانستنیها را میآموخت و در گنجینهی خاطرش میاندوخت، به خلاف بسیاری که از برکت لئامت به توانگری میرسند، صمیمانه به دیگران میبخشید و در این بخشش حاتموار، هیچ حد و مرزی نمیشناخت یا به تعبیر پیشینیان در بذل دانش خود، هیچ تاملی را روا نمیدانست. هر کسی با او مینشست بهرهای از دانشهای زبانی و ادبی او میبرد و گاه نکتههایی میگفت که کمتر از دیگران میتوان آموخت. افسوس که نشد جامعهی فرهنگی و علمی ما آنطور که بایسته بود از او بهره ببرد و شرایطی پیش آمد که سالها از ایران دور باشد و دریغ که ده سال آخر زندگیاش با بیماری و افسردگی شدید سپری شد. یادش جاودان باد.
محمدخانی ادامه داد: میلانیان را بیشتر از سال ۷۶ میشناسم و در آن زمان کتاب ماه ادبیات و فلسفه را منتشر میکردم و بسیار با میلانیان نزدیک بودم. همیشه باهم همراه بودیم و به کنسرتها و نمایشگاهها میرفتیم اما در ده سال گذشته متاسفانه خبر زیادی از او نداشتم و کمتر باهم در ارتباط بودیم. متاسفانه نسل جدید، کمتر میلانیان را شناخت و اگر در بازه سال ۷۶ تا ۸۳ هم کارهایی که از مارتینه منتشر کرد و یا همکاریهایش با دکتر صفوی نبود قطعا ظهور و بروز میلانیان کمتر از این بود.
وی با ابراز تاسف از درگذشت میلانیان گفت: فردا در پاریس مراسم تشییع پیگر او برگزار خواهد شد و ما هم صحبتهایی داشتهایم تا بتوانیم در پاریس هم بزرگداشتی برای هرمز میلانیان ترتیب بدهیم.
دوستی ناب دو زبانشناس
ژاله آموزگار(پژوهشگر ایرانی فرهنگ و زبانهای باستانی) هم در سخنانی گفت: سوگی دیگر در فقدان عزیزی دیگر، ابراز غمی ریشهدار به یاد نازنینی دیگر، به کجا میرود این رشتهی دراز؟ به یاد میآورم آن میز بزرگ گروه زبانشناسی و زبانهای باستانی را که استادههای جوان تازه از راه رسیده در کنار پیشکسوتان شانه به شانه مینشستیم، گل میگفتیم و گاهی بد میگفتیم. اگر هم شکرآبی میشد با قند دوستی شیرینش میکردیم. در کنار هم خوشبخت بودیم و شاید نمیدانستیم چه نعمتی داریم. در این سالهای اخیر، بسیاری از این جمع گرانقدر راه دیار نیستی در پیش گرفتند، برخی آرام و برخی با
رنج و درد، برخی نابهنگام و در پی حوادثی ناگوار، و برخی چون هرمز میلانیان غریبانه و دلسوزانه.
به یاد میآورم صدای قدمهای تند میلانیان را که غالبا دیر میرسید. و به قول خودش برای اینکه شبها را تا دیر وقت کتاب خوانده و بیدار مانده بود. دیر میرسید اما پربار میرسید. با شتاب وارد کلاس میشد و زود و راحت آن را ترک نمیکرد و آنقدر مطالب تازه داشت که بلافاصله محیطی گرم و قابل استفاده ایجاد کند، دانشجویانش دوستش داشتند از او بهره میبردند و بیشترشان اکنون استادان برجستهی زبانشناسی هستند.
او درباره سابقه دوستی خود با میلانیان گفت: قدمت دوستی من و هرمز میلانیان کمی کمتر از نیم قرن است. سخت است بدرود گفتن به عزیزانی که سالهای درازی با آنها دمساز بودهای و غمها و شادیهایت را با آنها تقسیم کردهای و در شرایط خوب و بد آنها در کنار خود داشتهای، یاد روزگارهای گذشته جان میگیرد، به حسرت تبدیل میشود. سینه مالامال درد میشود، نه برای اینکه چرا مرگ از راه رسید، برای اینکه چرا در شرایطی انسانها پیش از مرگ میمیرند.
گویی از ورای غبارهای زمان، صورت دوستداشتنی، خندهرو و عجول این دوست درگذشته سربرمیدارد که این منم هرمز میلانیان که دوستم داشتید و دوستتان داشتم. من هم مثل شما در ایرانی به دنیا آمدم که شما ترکش نکردید و من بازش گذاشتم، من هم مثل شما سالهای دبیرستان را طی کردم با استعداد و پرانرژی بودم، زبان و ادبیات را دوست داشتم و از این رو در دانشگاه تهران، رشتهی ادبیات فارسی را برگزیدم، اشتیاق برای یادگیریهای بیشتر و زبانهای دیگر مرا به سوی افقهای تازه کشاند، به فرانسه رفتم، با برجستهترین زبانشناس فرانسه، آندره مارتینه، کار کردم و علی رغم طبیعت نظم
گریزم رسالهی بسیار خوبی تهیه کردم. گرچه بیشتر آن در کافههای فرانسه نوشته شده بود. با یک دنیا امید به ایران برگشتم. یادتان هست که مدتها در بنیاد فرهنگ ایران با مدیریت شادروان دکتر خانلری همنشین گروهی از شما بودم که دانشمندان جوان آن روز بودید. در سال ۱۳۴۴ با سربلندی و خوشحالی کارم را در دانشگاه تهران و در گروه زبانشناسی و زبانهای باستانی که شادروان مقدم پایهگذاری کرد، آغاز کردم. با دیگر همکاران جوانم نظریههای جدید زبانشناسی را مطرح کردیم. دانشجویانم را با فرضیههای مارتینه که در آن زمان نو و تازه بود آشنا کردم و چه خوشحال بودم. با فرهنگستان آن
زمان همکاری کردم و شما شاهدید در همه این موقعیتها خوش خلق و سازگار بودم. ضمن پابرجایی بر عقاید خودم هرگز شما را نرنجاندم. در فرصت مطالعاتی سفری به ایلینوی کردم. فارسی درس دادم. اما بازگشتم و همچنان مهربان و صمیمی در کنار شما و دانشجویانم ماندم.
وی گفت: در سالهای بحرانی موقعیت مناسبی پیش آمد که برای مدتی استاد بخش فارسی دانشگاه سوربون فرانسه باشم با خانوادهام راهی این سفر شدم. در سالهای اول هنوز هرمز میلانیان بودم. خوب درس میدادم. حتا مدیر آن بخش شدم و در این مدت همکاری خوب و سودمندی با استاد برجسته ژیلبرت لازار در تدوین واژهنامهاش داشتم. در مقدمه آن کتاب با کلماتی بسیار حقشناسانه مورد لطفش قرار گرفتهام.
ژاله آموزگار افزود: اما وقتی شرایط تغییر کرد و نامظلوب شد از محیط دانشگاه به کنار افتادم و زندگی وادارم کرد که از قالب هرمز میلانیان واقعی فاصله بگیرم. سعی کردم در آنجا ریشه بدوانم. اما ریشهام در آن شرایط در آنجا پا نگرفت. من شاخهی گیاهی سودمند بودم که جای واقعیام در ایران بود و از آنجا درد غربت واقعی بدون آنکه خود بدانم، دامنگیرم شد. این درد چون خوره به جانم افتاد. ظاهرم را بیخیال نشان میدادم. سرم را بالا میگرفتم با شرح خوشیهای زودگذر تصوری ایجاد میکردم که بیغمم ولی درد ذره ذره درونم را فراگرفت و به بیماری دیرپایی تبدیل شد باز بدون آنکه خود بدانم. غم بیشمایی، غم جدایی از این خاک عزیزی که پدرم برای پاسداری از آن جان باخته بود، رمقهای آخر مرا گرفت. چرا با شما نماندم؟ چرا سالهای عمرم را در شرایطی گذرندام که چنین پایانی را برایم رقم بزند؟
آموزگار گفت: با وجود ظاهر بیغمم، من خرد شده بودم، فرو ریخته بودم، منِ با سواد، منِ زباندان، منِ با استعداد، منِ باهوش چگونه شکستم؟ من شاخهای نبودم که جز در هوای وطنم جان بگیرم و حتا زمانی که با پایمردی دوستان عزیزم دوباره برگشتم و مدت کوتاهی خدمات فرهنگیام را از سر گرفتم، دیر شده بودم، درونم فرو ریخته بود، دوستانم دورهام کردند که برخیزم. اما آن درد غربت بیش از اندازه نابودم کرده بود. دوباره به غربت برگشتم. دیگری بیماریام بیش از سلامتیام خود را نشان داد. گرچه به طور غریزی در فاصلههای کوتاهی سعی میکردم هرمز میلانیان باقی بمانم و خوشبختانه همسر و دخترانم را در کنار داشتم. در آن دوران سخت بیماریام که هر از گاهی برخی از دوستانم این فرصت را داشتند که مرا ببیند، هنوز ذهنم جرقه میزد، به لغتها میپرداختم. یادم بود که چه اصطلاحاتی را ساختهام آنها را پیش میکشیدم و ناخودآگاه حس رضایتی مرا فرامیگرفت. من آخرین سفرم را کردم. میدانم که عزیز شما هستم. میدانم که غم مرا دارید. میدانم که از غریبانه مردنم دلگیرید، ولی به لحظات خوشی که با من داشتید، فکر کنید. من آسوده شدم.
خدمت ارزنده به زبان فارسی
محمدرضا باطنی(زبانشناس و نویسنده ایرانی) هم سخنانش را با یک رباعی از خیام شروع کرد و گفت: من قصد ندارم که زندگینامه میلانیان را شرح بدهم و تنها به بیان دو خاطره از او میپردازم. میلانیان به زمان اهمیت نمیداد و گاها برنامههایش عقب میافتاد و شخصیت آسان گیری داشت که این ویژگیها باعثشده بود عدهای فکر کنند که میلانیان آدم جدیی نیست اما من صحنهای از او شاهد بود که نشان میداد اگر شرایط ایجاب کند؛ میلانیان به مانند سنگ خاراست. روزی پلیس به دانشگاه حمله کرد و بیشرمانه به دانشجویان حمله میکردند و با باتوم میزدنشان طوری که به شدت دچار خونریزی شدند. بچهها از پلههای دانشگاه بالا آمدند و وارد یکی از اتاقها که درش باز بود شدند. آن اتاق زبانشناسی بود که هرمز میلانیان هم در آمجا حضور داشت. میلانیان در چهارچوب در ایستاد و به افسری که به همراه گاردیهای دیگر بود گفت که برود و اجازه نخواهد داد تا آنها وارد اتاق زبانشناسی بشوند. افسر دست میلانیان را کنار زد اما میلانیان بار دیگر در چهارچوب در ایستاد و این بار حرفش را چنان محکم گفت که آن افسر با همراهانش از ورود به اتاق منصرف شدند. میلانیان تا زمان خروج پلیسها از دانشگاه آنجا ماند و از دانشجویان محافظت کرد.
وی با بیان خاطره دومش گفت: خاطره دومم از عشق میلانیان به ایران است. در سال ۵۸ که شنیدم میلانیان به پاریس رفته است، من در آمریکا بودم اما در سفری به آنجا موفق شدم تا با او دیداری داشته باشم. به او گفتم: آن همه ایران ایران که میگفتی دروغ بود؟ چرا وطن را ترک کردی؟ و او گفت: آنجا که دیگر ایران نیست. آن دوران ما اخبار بسیار وحشتناکی نظیر جنگ و اعدام و کشتار مردم را از ایران میشنیدیم و هرمز هم از این وضعیت بسیار ناراحت بود. هرچند نتوانست تاب بیاورد و دوباره به ایران بازگشت و خدمات ارزندهای را برای زبان فارسی داشت و در نهایت همراه با بیبی همسرش رفت و دیگر برنگشت. او رفت و مارا تنها گذاشت.
میلانیان هرگز آلزایمر نداشت
پیروز سیار(پژوهشگر و مترجم آثار تاریخی و هنری) هم سخنران بعدی برنامه بود که گفت: در ابتدای صحبتم میخواهم خبری را که به غلط در خبرگزاریها و مطبوعات منتشر شد را تکذیب کنم. متاسفانه گفتند که هرمز میلانیان به آلزایمر دچار بوده و این کذب است. من با هرمز در ارتباط بودم و او حتی تا سال آخر عمرش همه چیز را دقیق به یاد داشت. هرمز میلانیان دچار عوارض قلبی عروقی شد و به نظرم حضور در آسایشگاه فرانسه واقعا به او صدمه زد و من نمیتوانم تصور کنم که او چگونه حضور در آنجا را تحمل کرد.
وی ادامه داد: هرمز میلانیان بهترین شنوندهای بود که من در طول زندگیم دیدم. من مشغول به کار بر روی کتاب مقدس بودم و او با حوصله به خانه ما میآمد و با دقت به حرفهایم گوش میداد و نکاتی را که به من میگفت واقعا کاربردی بود. جامعه ما هرمز میلانیان را ۲۱ آبان از دست نداد بلکه ۱۱ سال پیش وقتی از او از ایران به همراه خانوادهاش رفت او را از دست داد. وسعت اطلاعات هرمز خارق العاده بود و وقتی با او معاشرت میکردید متوجه ذهن هوشمند و تواناییهای بسیار بالای او میشدید.
سیار درباره شخصیت هرمز میلانیان گفت: میلانیان استاد زبانشناسی بود اما به لحاظ شخصیتی مانند یک هنرمند بود. صداقت و زلالی هرمز واقعا کمیاب بود. وقتی با او در ارتباط بودید؛ کوچکترین شاعبه خودبزرگبینی و غرور در او نمیدیدید. رفتار درویش معابانه هرمز باعثشده بود تا در محلی که او زندگی میکرد کسی تصور هم نکند که هرمز یکی از برجستهترین اساتید زبانشناسی است. ویژگی دیگر او صراحت بیان و رک گویی بود. او ضمن اینکه صراحت بیان داشت، هیچگاه کسی را از خود نمیرنجاند و ضمن پایداری بر اصول و عقیده خود وارد جنجال و تحمیل کردن عقاید خود نمیشد. هرمز همیشه سعی در خیراندیشی و مصالحه داشت و اگر مسئلهای یا اتفاقی پیش میآمد، او همیشه سعی داشت که آن کدورت را به سمت مصالحه پیش ببرد و همچنین هرمز همیشه از جزم اندیشی و خشک و بسته فکر کردن دوری میکرد.
وی درپایان با بیان سه نکته از شاهنامه که نزدیکی بسیاری با اخلاقیات هرمز میلانیان داشت گفت: هرمز میلانیان همواره به شاهنامه فردوسی عشق میورزید و به سه شخصیت در این منظومه؛ علاقه بسیار داشت. شخصیت ایرج که نماد خشونت پرهیزی بود و فردوسی از زبان او بر ضد خشونت و کشتار سخن میگوید. شخصیت سهراب که نماد وفاداری به عهد و مظهر پاکی بیگناهی بود. سهراب برای آنکه پیمان شکنی نکند حتی نزد افراسیاب میرود و من این وفاداری به عهد را در هرمز حتی در سالهای آخر عمرش به وضوح میدیدم. آخرین پرده از زندگی هرمز هم به نظرم با شخصیت کیخسرو همراه میشود. کیخسرو کسی است که در اوج قدرت از منسب کناره گیری کرد چراکه فکر میکرد این قدرت او را به نابودی میکشاند و او در برف که تجلی سپیدی است فرو میرود.
چهارشنبههای هرمس
امید طبیبزاده نیز طی سخنانی بیان کرد: دکتر هرمز میلانیان، پس از گذراندن دوره طولانی بیماری در پاریس از دنیا رفت. نخستین بار او را در مجلس ختم دکتر احمد تفضلی دیدم. بیرون از مسجد، کناری ایستاده بود و جمعیت را که به درون مسجد میرفتند و بیرون میآمدند، نگاه میکرد. من و دو نفر از دوستانم، محرم اسلامی و مهرداد نغزگوی کهن، کنار در مسجد ایستاده بودیم تا فرصت مشاهده و تسلیتگویی به جمع بزرگان را از دست ندهیم، اما تا او را تنها یافتیم، به سمتش شتافتیم و خودمان را معرفی کردیم و گفتیم که دانشجوی رشته زبانشناسی هستیم و میلانیان با لبخندی که همیشه برلب داشت، گفت که اتفاقاً او هم زبانشناسی خوانده است! و بعد که توضیح دادیم او را میشناسیم و آثارش را خواندهایم و اصلاً برای مصاحبت با وی نزد او رفتهایم، متوجه مطلب شد و با حیرت پرسید آخر شما من را از کجا میشناسید! تازه از فرانسه برگشته بود و هیچ تصور نمیکرد که جوانترها هم او را بشناسند. چندی که از اقامتش در ایران گذشت، تصمیم گرفت بماند و با انتشارات هرمس و چند مرکز فرهنگی دیگر کار کند.
او ادامه داد: کمکم مستقر شد و من دیگر میتوانستم هر چهارشنبه در دفتر انتشارات هرمس ببینمش. یک بار از او دعوت کردم برای جشن فارغالتحصیلی دانشجویان دانشگاهمان به همدان بیاید و او هم با روی خوش دعوتم را پذیرفت و افتخار داد و آمد. از فواید اقامتش در ایران برای ما ترجمه عالمانه دو کتاب بسیار مهم مارتینه بود با عناوین «مبانی زبانشناسی عمومی» و «تراز دگرگونیهای آوایی» و نیز ویرایش دو کتاب ارزشمند «دستور زبان فارسی معاصر»(اثر ژیلبر لازار، ترجمه خانم مهستی بحرینی) و «تقریرات زبانشناسی عمومی»(اثر فردینان دو سوسور، ترجمه دکتر کوروش صفوی).
وی افزود: او قبل از انقلاب دانشیار گروه زبانشناسی دانشگاه تهران بود و سپس به پاریس مهاجرت کرده بود، از این رو، من که تمام دوران تحصیلات دانشگاهیام به بعد از انقلاب مربوط میشد، هیچ گاه نمیتوانستم دانشجوی او باشم، اما به جرأت میتوانم بگویم که محضرش را بخوبی درک کردم. وقتی به ایشان گفتم که میخواهم نقدی بر ترجمهاش از کتاب «مبانی زبانشناسی عمومی» مارتینه بنویسم، بسیار خوشحال شد و منابع و مآخذ بسیاری را در اختیارم گذاشت و حتی طی چند جلسه که عمدتاً در دفتر انتشارات هرمس و چند بار هم در لابی هتل لاله خدمتش میرفتم، مبانی زبانشناسی نقشگرای مارتینه را بخوبی برایم شرح داد. آن نقد که البته به واسطه توضیحات و راهنماییهای او بسیار مفصل، پرارجاع و خواندنی از آب درآمد، همان سال در مجله «زبانشناسی» چاپ شد.
طبیب زاده در پایان سخنانش گفت: هرگز فراموش نمیکنم که آخرین بار او را در یکی از چهارشنبههای اصحاب هرمس در جمع دوستانش، مهندس لطفالله ساغروانی، دکتر هوشنگ رهنما، دکتر حسین معصومی همدانی و دکتر علاءالدین طباطبایی در دفتر انتشارات هرمس دیدم. همه مثل معمول غرق بحثو گفتوگو بودیم، اما او که بسیار افسرده حال و خسته مینمود، توجه چندانی به گفتوگوها نداشت. وقتی دستش را گرفتم و پرسیدم استاد چرا اینچنین غمگین هستید، با لبخندی که مخصوص خودش بود، به من خیره شد و بعد ناگهان درباره یکی از آشنایانش برایم سخن گفت که وقتی به آیینه نگاه میکرد، هیچ کس را درون آن نمیدید! باری پس از چندی او به فرانسه بازگشت و من دیگر ندیدمش. خبر دارم که انتشارات هرمس قرار بود جشن نامهای برای وی منتشر کند که متأسفانه چاپ این کتاب در زمان حیاتش میسر نشد. امیدوارم آن کتاب، حالا دیگر با عنوان یادنامه، هرچه زودتر منتشر شود. یادش گرامی باد!
چشمه جوشان علم
ایرج پارسینژاد(زبان شنان) هم از رابطه استاد و شاگردی خود با میلانیان خاطراتی تعریف کرد و گفت: در سال ۴۴ به دانشگاه تهران رفتم و جزو اولین دانشجویان زبانشناسی در آنجا بودم. میلانیان تنها به ما دانش زبانشناسی نیاموخت او مارا به دنیایی رمانهای مدرن، شعر نوو تئاتر نو برد. میلانیان چشمه جوشانی ازعلم بود و با وجود دانش غربیی که داشت؛ نمونه یک ایرانی مدرن بود. میلانیان دانشی فراتر از آنچه باید؛ به ما رساند. من پاسخ این سوال را که چرا آدمی با این شور حیات و زندگی افسرده شد را هرگز نیافتم.
احمد سمیعی گیلانی(عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی و سردبیر مجله نامه فرهنگستان) هم گفت: من در حدود سالهای ۵۵ و ۵۶ با شادروان میلانیان آشنا شدم و در همان موقع شیفته اخلاق و رفتارش شده بودم. میلانیان آنقدر با صفا بود که انسان در اولین برخورد با او احساس میکرد که دوست قدیمی وصمیمی اوست. میلانیان مرا تشویق کرد که دوره فوق لیسانس خود را در رشته زبانشناسی بگذرانم و من هم یکی از شاگردانش بودم و او مرا با زبانشناسی آشنا کرد و من پایان نامه خود را که درباره چامسکی بود را با میلانیان برداشتم.
هوشنگ رهنما(مترجم ایرانی) هم به عنوان آخرین میهمان جلسه، ضمن تسلیت گویی به جامعه ادبی ایران از علاقه میلانیان به ادبیت انگلستان و گفت و اشعاری از امیلی دکنس خواند.