عزادار بیل؛ یادمان غلامحسین ساعدی
داود ملکی صیدآبادی (نویسنده، ناشر و منتقد ادبی) به بهانهی 2 آذر سالروز درگذشت غلامحسین ساعدی در یادداشتی به زوایای مختلف داستانهای اوپرداخته است.
متن این یادداشت که در اختیار خبرگزاری ایلنا گذاشته شده؛ به شرح زیر است:
گوهر مراد را کمتر کسی که با ادبیات و به خصوص داستان و رمان سروکار دارد، شاید نشناسد. پزشک آذری زبانی که هم طبابت جسم میکرد و هم طبابت جان. متولد 1314 در تبریز که خیلی زود گوهر وجود خود را یافت و مریدِ مرادش شد با خانههای شهر ری. او جالویی را دید در لباس انسان و شد افسانهای که واقعیت در دل آن نهادینه شد و جامعهای را به تمسخر گرفت که در آن علم را قلت و کثرت اوراق میشناختند و کسب آنرا به معنای واقع گناهی بزرگ. خیانت در نگاه قاضی شهر ری گناهش آنقدری نبود که بدخلقی یک مرد با نامزد بدکارهاش.
غلامحسین ساعدی در سال 1314 در تبریز به دنیا آمد. طبابت خواند، روزنامهنگار ی کرد، روانشناسی کرد و نوشت. جمیع کارهایی که این روزها جمع کردنشان کنار هم شاید غیرممکن به نظر آید اما رسیدن به مراد برای گوهرمراد نیرویی بود که او را به جمع کردن آنها در یک وجود رساند.
او در حدود دهههای چهل و پنجاه به همراه عدهای دیگر از نویسندگان و فعالان تاتر مثل اکبر رادی و بیژن مفید از تاثیرگذاران در تحول تئاتر بودند که در ادامه وی با همت و البته همکاری چند نویسنده دیگر از موسسین کانون نویسندگان ایران شد.
گوهرمراد، اسمی که به گفته خودش از گور دختری این اسم را برداشته بود، را میتوان از آن دسته نویسندگانی دانست که از گزند ساواک نیز در امان نماند. وی در سال 1353 توسط ساواک در استان سمنان دستگیر شد و یکسال در انفرادی زندگی کرد. زندگی که شاملو؛ ساعدی را پس از آن یکسال اینگونه تعریف می کند: «آنچه از ساعدی، زندان شاه را ترک گفت جنازهی نیمجانی بیشتر نبود. ساعدی با آن خلاقیت جوشان پس از شکنجههای جسمی و بیشتر روحی زندان اوین، دیگر مطلقا زندگی نکرد. آهسته آهسته در خود تپید و تپید تا مرد. ساعدی برای ادامهی کارش نیاز به روحیات خود داشت و آنها این روحیات را از او گرفتند. درختی دارد میبالد و شما میآیید و آن را اره میکنید. شما با این کار، در نیروی بالندگی او دست نبردهاید، بلکه خیلی ساده «او را کشتهاید»، اگر این قتل عمد انجام نمیشد، هیچ چیز نمیتوانست جلوی بالیدن آن را بگیرد. وقتی نابود شد، البته دیگر نمیبالد، و رژیم شاه، ساعدی را خیلی ساده نابود کرد».
اما پس از آن هم ساعدی دوباره نوشت. عاقبت قلمفرسایی، غریبه در شهر و... آثار پس از زندان او هستند که هر نشاندهنده تسلیم نشدن وی بود اما از لحاظ ادبی آثاری مانند عزاداران بیل و یا چوب بدستان ورزیل نبودند.
عزاداران بیل را میتوان به عنوان مانیفست مرحوم ساعدی درنظر گرفت (البته به نظر نگارنده). وی در این کار اوج نبوغ خود هم از لحاظ شناخت ساختاری و هم از نوع جهانبینی و ایدئولوژیک را به نمایش گذارد.
شاید گوهرمراد امروز ما را میدید که شد عزادار بَیَل. بیلی که آن زمان به نظرگاه گوهرمراد، رو به زوال بود از فرط بیتفاوتی و تنهایی مردمانش. مردمانی خرافهزده که در خود میلولیدند بیآنکه لحظهای بایستند و به خود نگاهی بیاندازند.
« پیرزنها رفتند سراغ مریضهای بیل. پسر علیل مشدی اکبر و خواهر عبدالله را روی دست بلند کردند و آوردند توی امامزاده. ننه خانوم به گردن مریضها زنجیر بست و زنجیرها را گره زد به دگمههای بزرگ صندوق و گفت: گریه بکنین، شفا بگیرین.»
گوهرمراد سرانجام با ضربههای روحی فراوانی که از شکنجههای ساواک دیده بود و بیمهریهایی که بعدها انتظار آن را نداشت، در 2 آذر سال1364 در فرانسه دارفانی را وداع گفت. وی در گورستان پرلاشز و در کنار مزار صادق هدایت دفن گردیده است.