خبرگزاری کار ایران

مترجم آثار جیمز جویس در گفت‌وگو با ایلنا مطرح کرد:

جویس به دنبال کمونیسم ادبی بود/ تنها چیزی که از سانسور منتفع می‌شود ابتذال است

asdasd
کد خبر : ۷۳۴۷۷۶

فرید قدمی معتقد است که جیمز جویس به دنبال جهان‌وطنی با تصاویر خاص خودش بود. او می‌گوید: مطمئنا یک خواننده ایرانی دچار مشکلات زیادی در خواندن اولیس خواهد شد و مرتبا یا باید به پانوشت‌ها مراجعه کند یا هم‌زمان سرچ کند و بخواند. مثلا به تعداد زیادی از ترانه‌ها یا مسائل مذهبی اشاره می‌‌کند که ما از آن بی‌اطلاعیم.

به گزارش خبرنگار ایلنا، جیمز جویس یکی از نویسندگانی‌ست که آثارش در سراسر دنیا خوانده می‌شود و به زبان‌های متعددی نیز ترجمه شده‌اند، با این حال فهم آثار وی از دشواری‌ها و پیچیدگی‌های متنی و فرامتنی متنوعی برخوردار است و بعضا به خواننده مغرض، آدرس‌های غلط می‌دهد. نمایشنامه «تبعیدی‌ها» و رمان‌های ماندگار «دوبلینی‌ها» و «اولیس» را مهمترین آثار این نویسنده ایرلندی دانسته‌اند. فرید قدمی مترجم جوانی‌ست که پیشتر، آثاری از جک کرواک، والت ویتمن، جرج ویکز و نویسندگان دیگری ترجمه کرده، او اکنون نمایشنامه «تبعیدی‌ها»ی جیمز جویس را ترجمه و منتشر کرده و اثر مهم اولیس را نیز ترجمه و راهی فرآیندهای چاپ کرده است. با قدمی در رابطه با جیمز جویس، آثارش و اثری که بر فضای ادبیات به عنوان یکی از مواریث مهم و مشترک بشری داشته است، گفتگو کرده‌ایم.

جویس به دنبال کمونیسم ادبی بود/ تنها چیزی که از سانسور منتفع می‌شود ابتذال است

شما کتاب اولیس و نمایشنامه تبعیدی‌ها از جیمز جویس را ترجمه کرده‌اید. البته هنوز کتاب منتشر نشده اما  قدری راجع به آن توضیح می‌دهید؟ آیا دوباره با نام اولیس ترجمه شده یا همان یولسیز؟

فقط کتاب تبعیدی‌ها از جویس با ترجمه من چاپ شده است. نمایشنامه‌ای است که انتشارات مانای هنر آن‌را چاپ کرده است که تنها نمایشنامه جویس است.

این را حدودا چهار سال قبل از اولیس نوشته است. تبعیدی‌ها را در سال 1914 نوشته است و اولیس را در سال 1918 نوشته است...

بله، بعد از «پرتره‌ای از مرد هنرمند»، «تبعیدی‌ها» چاپ شد و اهمیتی که این نمایشنامه دارد، در این است که ایده‌های اصلی و نقشه تفکر جویس در تمام کارهایش را، در این نمایشنامه می‌توان به وضوح دید. در واقع نگرش جویس به زبان و ملیت ایرلندی، هویت، عشق و این مفاهیم که در تمام کتاب‌های جویس تکرار می‌شود، به ساده‌ترین شکل ممکن در این نمایشنامه وجود دارد و چون مطالعه این اثر، ساده‌تر از کارهای دیگر جویس است، به نظر من بهترین شروع برای خواندن کتاب‌های جویس، همین نمایشنامه است. چون نقشه تفکر خوبی از جویس در دست خواننده‌اش می‌گذارد علاوه بر این‌که خود نمایشنامه جذاب، پرتنش و دراماتیک است.

با وجود تصویری که همواره از دوبلین در آثار مختلفش بازنمایی می‌کند، به چه علت بسیاری از منتقدان و نویسندگان ادبی، جویس را انسان زمان‌مند و مکان‌مندی نمی‌دانند و رمانش هم همه‌گیر شده است؟ این در حالی‌ست که چه از دوبلینی‌ها چه از اولیس و حتی همین نمایشنامه، همگی یک تصویر دوبلینیزه شده است؟

سوال بسیار خوبی‌ست. آن‌چه که بسیار مهم است، این است که جویس در همه عمرش راجع به دوبلین نوشته است اما خودش در آن دوره در دوبلین نبوده است و در پاریس، شهرهای مختلف ایتالیا و زوریخ بوده است اما درون کارهایی که راجع به دوبلین هم نوشته است، درباره پاریس، انگلستان و جاهای دیگر هم نوشته است. در اولیس، پاریس یا تفکراتی که از جاهای دیگر دنیا و زبان‌های دیگر آمده را هم استفاده می‌کند. مثلا در اولیس، از واژگان ایتالیایی، فرانسوی و لاتین استفاده می‌کند و عبارات یونانی هم نیز، کم و بیش مورد استفاده این نویسنده قرار می‌گیرد و به متفکران مختلفی نیز اشاره می‌کند، کارهایشان را بررسی می‌کند و مثلا از موسی‌ ابن میمون تا توماس آکویناس را نام می‌برد و این به تفکری که جویس دارد، بازمی‌گردد. زمانی‌که جویس این‌ها را می‌نوشته است، سه تفکر رایج در ایرلند وجود داشت که اول نگرش ملی‌گرایانه ـ که نگرش غالب بود و می‌گفتند که ما باید به اصول ملی خودمان و زبان گالیک که ایرلندی بود، برگردیم ـ و عده‌ای دیگر که کمی از این‌ها نرم‌تر بودند و می‌گفتند ما باید به سنت‌هایمان برگردیم و ملی‌گرایی‌مان را هم داشته باشیم اما با زبان انگلیسی! و اما عده‌ای هم مانند جویس کاملا جهان‌وطنی بودند و معتقد بودند که ایرلند باید اروپایی شود. یعنی کاملا وجهه بین‌المللی به خود بگیرد. به همین دلیل است که جویس علاوه بر این‌که خودش را به سنت‌‌های گالیک پیوند می‌دهد، با سنت‌های اروپایی نیز پیوند می‌خورد و خودش را به زبان‌‌های اروپایی گره می‌زند و جهان‌وطنی متفاوت برای خودش می‌سازد، چون به جامعه بین‌الملل معتقد است. چیزی که من از آن با عنوان «کمونیسم ادبی» جویس یاد می‌کنم. در واقع چیزی که جویس به آن معتقد است و در کارهایش می‌توان دید، اشتراک بر مبنای بی‌اشتراکی‌ست. یعنی همه اشتراک‌ها را لغو می‌کند و با استفاده از زبان‌های متفاوت در اثر، مرکزگرایی زبان‌های مادری را کنار می‌گذارد و در نهایت با روایت‌هایی که در پاریس و ایتالیا می‌شود، روایت دوبلینی‌اش را مخدوش می‌کند و همیشه در حال شکافتن متن اصلی با چیزی خارج از آن است تا به آن گسترش بدهد و از آن محدودیت و وابسته بودن فرهنگی خودش، آن‌ را بیرون بیاورد و به معنایی دیگر، نویسنده‌ای «ضد فرهنگ» است و بر خلاف تمام قواعد کلی فرهنگ می‌نویسد!

داستان‌های او دارای سه سطح متفاوت است. مثلا یک سطح رئال که تصویری از دوبلین می‌دهد و در سطح دیگر ذهنیت روانی لئوپلد بلوم را مطرح می‌کند و در نهایت یک سطح سوم زبان‌شناختی‌ نیز داراست. این سه لایه بودن داستان، کارش را شبیه به کار مارسل پروست در رمان «در جست‌وجوی زمان از دست رفته» نمی‌کند؟

من نمی‌توانم بگویم سه لایه است اما کار جویس هم به لحاظ فرم و هم زبان و هم از جهت روایت، به شدت متکثر است و شیوه‌های روایی وی نیز، از تنوع بسیار بالایی برخوردار است اما در نهایت در رئالیسم می‌ماند و در برخی اوقات، اوج رئالیسم و اوج فانتزی را با یکدیگر مخلوط می‌کند اما در مجموع، رئالیستی می‌نویسد. البته مقایسه‌هایی میان جویس و پروست هم صورت گرفته است که من چندان وارد این بحث نمی‌شوم.

پرسش من مبتنی بر بحث زمان‌گریزی و نیروی اراده گریز از مرکزی است که در آثارش وجود دارد و همین تبعیدی‌ها نیز خودش دارای نیروی گریز از مرکز است...

به هر حال هر اثر ادبی بزرگی این نیروی گریز از مرکز را دارد. چه کار پروست باشد چه کار جویس باشد و چه اثر داستایوفسکی! این نیرو در ذات ادبیات است. بحث‌هایی که «باختین» در مورد ادبیات می‌کند که بیشتر بر مبنای کارهای داستایوفسکی که بعد از آن «ژولیا کریستوا» آن را دامنه‌دار می‌کند و تفاوت ادبیات با شیوه‌های دیگر زبان و شیوه‌های فرهنگی زبان این است که فرهنگ همیشه یک نیروی مرکزگرا دارد و سعی می‌کند همه چیز را حول مرکزی متحد کند اما ادبیات تلاشش این است که گریز از مرکز داشته باشد و اگر بخواهیم عینی‌تر بگوییم، در فرهنگ چندصدایی زیادی هست. مثل جامعه ایرانی که مانند هر جامعه دیگر چندصدایی زیادی دارد. تفکرهای متفاوت، لحن‌ها و زبان‌های متفاوت و نیروی ایدئولوژیکی که وجود دارد و حمایت هم می‌شود، سعی دارد بگوید که من تنها زبان درست هستم اما ادبیات، زبان‌هایی که در حال سرکوب هستند را از قدرت مرکزگرایی این ایدئولوژی نجات می‌دهد و بنابراین یک چیز ضد ایدئولوژیک و ضد فرهنگ است! این در تمام کارهای برجسته وجود دارد. در کارهای جک لندن، داستایوفسکی، پروست و جویس هم وجود دارد. چیز ویژه‌ای که در کار جویس هست، آن چیزی‌ست که من به آن کمونیسم ادبی می‌گویم و کار جویس را بسیار برجسته می‌کند.

کمونیسم ادبی یا ادبیات کمونیستی؟ بالاخره ایشان از دایره ادبیات که بیرون نیامد...

به طور مشخص ادبیات کمونیستی جویس کمونیستی نیست. درواقع، کمونیسم ادبی عبارتی است که «موریس بلانشاو» برای نخستین بار وضع کرده و البته چندان به آن نپرداخت و بسطش نداد اما او از خلال رابطه کلمات Communication و Communism و Community و Communicate این بحث را مطرح می‌کند که کمونیسم اجتماعی بر مبنای بی‌اشتراکی است! اجتماعی که هیچ اشتراک از پیش تعیین شده‌ای ندارد و مثلا یک جامعه ایرانی می‌تواند حول مفهوم ملیت که مفهومی است که از پیش وجود دارد اجتماعی را تشکیل دهد؛ این اجتماع نمی‌تواند یک اجتماع کمونیستی باشد اما کامیونیتی است. یعنی اجتماعی که از قبل وجود داشته است.

و ارتباطات متقابل میان آنها نیز در زمره Communication Active (عمل تفاهمی) است؟

بله اما بحث کمونیسم ادبی این است که اجتماع، بر مبنای هیچ اشتراکی اتفاق نیافتد! و در واقع بر مبنای بی‌اشتراکی باشد. یعنی ما بیاییم جمع شویم و بگوییم ما این اجتماع را تشکیل داده‌ایم چون هیچ اشتراکی نداریم. نه ملیت مشترک داریم نه دین و زبان مشترک داریم و نه هیچ چیز دیگر! همه این اتفاق‌ها در رمان جویس می‌افتد. در واقع جویس یک هویت‌زدایی می‌کند، مذهب‌زدایی می‌کند و انگاره‌های از پیش موجود را لغو می‌کند و هویت ایرلندی را کنار می‌گذارد، هویت کاتولیکی و زبان گالیکی و انگلیسی را نیز کنار می‌گذارد.

بیشتر مبانی هویتی را اعم از دینی و ملی، می‌کوبد تا اینکه بخواهد کنار بگذارد. این گریز نیست، ستیز است...

این‌ها را نمی‌کوبد بلکه از قدرتی که دارند خلعشان می‌کند و می‌کوشد تا بی‌هویتشان کند و بعد این بی‌‌هویتی را به اشتراک می‌گذارد. این پروسه دقیقی است که جویس در همه کارهایش انجام می‌دهد.

این‌که نیروی ادبیات می‌تواند بدون مرز عمل کند، انکار ناشدنی‌ست، مثل شازده کوچولوی اگزوپری که مردم جهان را پیوند داد و زمانی که اگزوپری خلبان بود و هواپیمایش سقوط کرد گوینده رادیوی آلمان که مترجم شازده کوچولو بود شروع به گریه کرد در حالی‌که اگزوپری خلبان دشمن بود. به نظر شما ادبیات به خودی خود ماهیت جهان‌وطنی ندارد؟

دو بحث کاملا متفاوت در اینجا وجود دارد: زمانی اثری مانند شعر خیام می‌تواند مانند رمان فیتس جرالد کاملا جهانی باشد، «گریت گتسبی» هم مانند رباعیات خیام وجهه‌ای جهان‌پسندانه دارد. یعنی هر خواننده‌ای در هر جای جهان می‌تواند این اثر را بخواند و به عنوان یک متن ادبی از آن‌ها لذت ببرد. اما در یک سطح بالاتر از این ادبیات، می‌تواند خودش را به مثابه یک کنش سیاسی ارائه بدهد یعنی می‌تواند خودش را مبنای یک جامعه جدید قرار بدهد. البته همه آثار این‌طور نیستند. تنها آثار شاخص این ماهیت را دارند. مانند کار جویس، که اهمیتش در این است که می‌تواند مبنای یک کنش سیاسی قرار گیرد. مثلا خواندن اولیس برای خواننده غیرایرلندی به شدت دشوار است. یعنی مطمئنا یک خواننده ایرانی دچار مشکلات زیادی در خواندن اولیس خواهد شد و مرتبا یا باید به پانوشت‌ها مراجعه کند یا هم‌زمان سرچ کند و بخواند. مثلا به تعداد زیادی از ترانه‌ها یا مسائل مذهبی اشاره می‌‌کند که ما از آن بی‌اطلاعیم و حتی برای خواننده انگلیسی نیز دریافتن کل متن چندان راحت نیست. اما اثر فیتز‌جرالد این‌طور نیست و به محض این‌که ترجمه می‌شود به راحتی می‌شود آثارش را خواند و لذت برد. اهمیت کار جویس، پیشنهاد یک کنش سیاسی‌ست و می‌توان از آن یک کنش رادیکال گرفت. اثر وی بنای پی‌ریزی، یا ایجاد جامعه بر مبنای بی‌اشتراکی‌ست.

نمایشنامه تبعیدی‌ها را، قبلا امید قهرمان ترجمه کرده است. قدری راجع به ایرادات ترجمه‌های دیگر و الزام آغاز یک ترجمه جدید توضیح می‌دهید؟

بله امید قهرمان و مترجم دیگری که مترجم اثر اسکار وایلد نیز هست، ترجمه کرده‌اند که متاسفانه نامش ایشان را به خاطر ندارم. امید قهرمان مترجم خوبی‌ست و من تنها ترجمه‌ای که از وی خوانده‌ام همین ترجمه کتاب تبعیدی‌هاست و به نظر من ترجمه خوب و قابل قبولی ارائه کرده‌اند اما چند ایراد در ترجمه ایشان هست و سه یا چهار مورد هست که عبارات اشتباه معنی شده‌اند اما نه به آن میزان که به روح اثر لطمه‌ای وارد شده باشد و من این اشتباهات را در ترجمه خودم تصحیح کرده‌ام. البته این کتاب مدت زیادی است که در بازار نیست و این اشتباهات را هر مترجمی می‌تواند انجام دهد و این اصلا به معنای بی‌سوادی یک مترجم نیست که چند اشتباه جزیی در یک ترجمه وجود داشته باشد. والتر بنیامین در رساله «رسالت مترجم» می‌گوید: رسالت مترجم، همان اشتباه مترجم است و این اشتباه مترجم، بخش گریزناپذیری از ترجمه است اما دلیل این‌که من این کار را دوباره ترجمه کردم، رویکرد متفاوت من به جیمز جویس است. ترجمه‌ها را اگر کنار هم قرار بدهیم می‌بینیم که دو رویکرد کاملا متفاوت نسبت به جویس و ترجمه جویس داریم. من فکر می‌کنم که ترجمه امید قهرمان با انتخاب لحن و زبانی که برای ترجمه اثر داشته است، تند و تیزی اثر را کاملا از آن گرفته است. یعنی ساختارشکنی و رادیکالیسمی که در این نمایشنامه وجود دارد را با یک زبان ترجمه‌ای و کلیشه‌ای تا حد زیادی از جویس گرفته‌ است و من سعی کرده‌ام این رادیکالیسم را به جویس برگردانم و فکر می‌کنم در نهایت خوب است که خواننده به هر دو نگرش و هر دو رویکرد نسبت به جویس دسترسی داشته باشد و دیگر این‌که ترجمه قهرمان در دسترس نبود.

اولیس به نمایشگاه کتاب می‌رسد؟

راجع به کتاب اولیس که من آن‌را در چهارجلد ترجمه کرده‌ام و جلد اول را تاکنون به ناشر داده‌ام که اگر روند مجوز را به موقع طی کند، تا نمایشگاه کتاب منتشر می‌شود. در مورد اولیس نه تنها در ادبیات ایران که در جهان حرف‌های عجیبی گفته می‌شود مثلا این‌که اگر کلمه‌ای از این رمان را برداریم و کلمه دیگری جای آن بگذاریم اتفاق خاصی می‌افتد! نه از نظر من چنین چیزی درست نیست. آن‌ها طوری راجع به اولیس صحبت می‌کنند انگار که کتابی مقدس است اما این متن، تنها یک رمان است اما بعضی‌ها بسیار به این دامن زده‌اند و در سطح جهانی می‌گویند که مثلا به قدرت رسیدن اوباما در انتخابات را، اولیس پیش‌بینی کرده بود. این حرف بی‌معناست. این کتاب پیش‌گویی نمی‌کند و کتاب مقدس که نیست.

در داستان‌نویسی هم با عنوان Bible (انجیل) از آن یاد می‌کنند...

این‌ها تشبیهات و استعاراتی است که برای ستایش یک اثر به کار می‌رود اما در نهایت یک رمان به شدت خرافه‌ستیز، فرهنگ‌ستیز و اسطوره‌ستیز است. جالب این‌که کسانی که در ایران گفته‌اند که ما می‌خواهیم جویس را ترجمه کنیم یا ترجمه کرده‌ایم خودشان از این حرف‌ها می‌زنند! کسی که جویس را ترجمه کرده است، باید سکولاریسم بنیادین جویس را دریافته باشد. باید به این افراد گفت، وقتی شما هم‌چنان به حرف‌های عوامانه‌ای که راجع به اولیس مطرح‌است دامن می‌زنید، نشان می‌دهید که خودتان هیچ دانشی از جویس ندارید پس چه‌طور می‌خواهید آثارش را ترجمه کنید؟ موضوع دیگر این‌که در چند سال اخیر باب شده است که همه با اولیس زورآزمایی می‌کنند و من در اینترنت که سرچ می‌کردم دیدم شش یا هفت نفر گفته بودند که ما اولیس را ترجمه کرده‌ایم و نمونه‌هایی از آن را هم ترجمه کرده بودند و خواندن این نمونه‌ها آنقدر تاسف برانگیز بود که انسان متعجب می‌شود. عده‌ای اولیس را در حد متن مقدسی که نمی‌توان کلمه‌ای از آن‌را جا به جا کرد، بالا می‌برند و عده‌ای این متن فوق‌العاده را ترجمه‌های مضحک و خنده‌داری کرده‌اند که بدون هیچ دانش انگلیسی‌‌ای صورت گرفته است و نتیجه‌اش ترجمه‌ای‌ست که فارسی آن هم قابل فهم نیست و مسئله سانسور شدن این کتاب هم به این وضعیت دامن زده است.

این کتاب در آمریکا و انگلیس هم با سانسور مواجه بوده است. شما عبارات اروتیک و عباراتی که از عهد عتیق گرفته شده است را سانسور کرده‌اید؟

من هیچ‌ زمانی متن را سانسور نمی‌کنم اما سانسور واقعیتی است که باید با آن مبارزه کرد اما راه این مبارزه، کار نکردن نیست. سانسور در مورد این کتاب کاری که کرده این است که هر کسی ادعا می‌کند که من این کتاب را ترجمه کرده‌ام و بخش‌های فاجعه‌باری را ارائه می‌دهند و می‌گویند که متاسفانه سانسور به ما این اجازه را نمی‌دهد که این کتاب را منتشر کنیم و در بعضی ترجمه‌ها کلماتی را که هیچ مشکلی نداشته بد ترجمه کرده‌اند مثلا کلمه‌ای را که من «خراب‌شده» معنی کرده‌ام، در ترجمه دیگری «فاحشه‌خانه» معنا شده بود! یعنی این‌ها احساس کرده‌اند که هر چقدر متن را با اصطلاحات بدتری و با زبان بدتری بنویسند این نشان می‌دهد که مترجم قهارتری هستند و کارشان هم که سانسور می‌شود.

راجع به آقای بدیعی و ترجمه‌ ایشان از کتاب اولیس که هرگز منتشر نشد نیز توضیح می‌دهید؟

راجع به چیزی که در مجموع در مورد ترجمه آقای بدیعی از این کتاب در انتشارات نیلوفر شنیده‌ام این است که آقای بدیعی در اواخر دهه شصت یا اوایل دهه هفتاد به ارشاد دادند و ارشاد خواسته بود که بخش‌هایی سانسور شود و آقای بدیعی تن نداده بودند و گفته بودند متن باید کامل چاپ شود که ارشاد هم اجازه داده بود که بخش‌هایی که مشکل داشته‌اند انگلیسی یا ایتالیایی چاپ شوند اما آقای بدیعی بازهم نپذیرفته‌اند و در نهایت گفتند که من تا وقتی که زنده‌ام اجازه انتشار کار را نخواهم داد. بحثی که اینجا هست تغییر وضعیت سانسور است و ما می‌بینیم که کتاب‌هایی مانند «مدار راس‌السرطان» و رمان «روزهای آرام در کلیشی» هنری میلر یا رمان‌های «در جاده» و «ولگردهای دارما» از جک کرواک و خیلی از کارها که پیش از این در ایران، منتشر شدنشان غیرممکن بود؛ اکنون منتشر می‌شوند یا رمان «آن‌گونه که من زیستم» از «اما گلدمن» نیز شرایط مشابهی دارد. این رمان‌ها در اروپا و آمریکا نیز سالیان درازی ممنوع بودند اما در ایران منتشر شدند. مثلا مدار راس‌السرطان، سی سال در آمریکا ممنوع بود. از سال 1930 تا 1961 اما امروز در ایران منتشر شده است.

آن هم این‌طور بود که ابتدا بخش‌هایی از داستان در آمریکا پخش شده بود در حالی‌که جویس هنوز داستان را تمام نکرده بود ولی با این حال در آمریکا ممنوع شد...

ماجرای سانسور این کتاب در هر کشوری متفاوت است. مثلا در انگلستان ناشران به دلیل مسائل مذهبی یا مسائل اروتیکش از چاپ کردن آن می‌ترسیدند اما بعد در پاریس، «سیلویا بیچ» در کتابفروشی «شکسپیر و شرکا» آن‌ را منتشر کرد و به این دلیل که چاپخانه فرانسوی نمی‌توانست انگلیسی بخواند، این کار را منتشر کرد و نسخه‌هایی از آن به آمریکا و ایرلند رسید و در آن‌زمان در ایرلند، به عنوان یک کتاب ممنوعه خوانده می‌شد و نسخه‌های قاچاقی به آن‌جا رسیده بود ولی در نهایت من با مجموع تجربه‌ای که از سانسور دارم، فکر می‌کنم که کتاب اولیس در ایران نباید با مشکل چاپ مواجه باشد که امیدوارم مجوز بگیرد و چاپ شود به طور کل بحث سانسور متاسفانه پیامدهای بسیار بدی دارد و تاثیر مستقیمش بر آزادی بسیاری از نویسنده‌ها و روشنفکران راستین را گرفته‌اند و اجازه نمی‌دهد که درست کار کنند و مشکل دیگری که سانسور ایجاد کرده است برای مثال یک کتاب مجوزدار، مجوز می‌گیرد و چاپ می‌شود و در کتابفروشی‌ها هم هست اما همان کتاب را یکی از چاپخانه‌های زیرزمینی چاپ می‌کند و کنار خیابان انقلاب آن‌را می‌فروشند و مردم فکر می‌کنند که این کتاب غیرقانونی چاپ شده است پس همان را می‌خرند چون فکر می‌کنند بهتر است و این توهم زیرزمینی و توهم غیرقانونی بودن را هم در ایران رایج کرده است! و این باعث می‌شود که آن ناشر یا مولفی که آن کتاب را چاپ کرده است، ضرر کند. مشکل دیگری که سانسور ایجاد کرده است و به اولیس هم مرتبط می‌شود این است که بعضی‌ها از این فضای سانسور استفاده می‌کنند تا جنجال‌ها و تبلیغات بی‌جا راه بیاندازند و متاسفانه فضایی که امروز غالب است به این دامن می‌زند. به همین دلیل مثلا بعضی‌ها ادعا می‌کنند که من اولیس را ترجمه کرده‌ام اما نمی‌گذارند چاپ کنم یا مثلا می‌خواهم آن‌را زیرزمینی چاپ کنم و افرادی نیز که بسیار مبتذل هستند از این شرایط سانسور بهره‌برداری می‌کنند تا به شهرت و اعتباری برسند ولی در نهایت، تنها کسی و تنها چیزی که از این شرایط سانسور منتفع می‌شود ابتذال است و هر چیز دیگری که مبتذل است! این مساله از نظر من هیچ‌وقت در دنیا هیچ خیری نداشته است و در کشور ما هیچ خیری ندارد.

گفتگو: مجتبی اسکندری

انتهای پیام/
نرم افزار موبایل ایلنا
ارسال نظر
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان
    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت ایلنا هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان
      تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت ایلنا هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد
      پیشنهاد امروز