یادداشتی از علی نعیمی؛
«بامداد خمار» در نوسان میان فضاسازی هنرمندانه و ضعف در فیلمبرداری و روایت
علی نعیمی روزنامهنگار و منتقد سینما در یادداشتی به نقد و بررسی سریال «بامداد خمار» ساخته نرگس آبیار پرداخته است.
سریال «بامداد خمار» تازهترین اثر نرگس آبیار در مدیوم نمایش خانگی، اقتباسی است از رمان مشهور و پرفروش فتانه حاجسیدجوادی؛ رمانی که سالهاست بهعنوان یکی از نمونههای شاخص ادبیات عامهپسند ایران در حافظه جمعی مخاطبان جا خوش کرده است. همین محبوبیت و تعداد بالای خوانندگان، هم انتظار نسبت به سریال را بالا برد و هم آن را در معرض قضاوتی سختگیرانه قرار داد. آبیار پیشتر در «سووشون» نشان داده بود که رویکردی وفادار به متن را دوست دارد؛ اما این وفاداری در «سووشون» بیشتر به محدودیت تبدیل شد، در حالیکه در «بامداد خمار» به نقطه قوت رسیده است.
مهمترین امتیاز سریال، توانایی چشمگیر آن در زنده کردن حس و حال رمان است. طراحی صحنه و لباس، جزئیات دقیق دکور، نورپردازی ظریف و پژوهش فرهنگی پشت صحنهها از نقاط درخشان سریالاند.
بازآفرینی بازار قزوین، فضای خانههای قاجاری، محل کار نصیرالملک و مهمانیهای اشرافی آن دوره با وسواس مثالزدنی انجام شده و چنان اصالت و روحی در این فضاها دمیده شده است که بیننده گاه احساس میکند با قابهایی مستند از دل تاریخ طرف است. رعایت آداب و رسوم آن دوره، از بستن چشم نوازندگان مرد در مجلس زنانه تا تکیه نزدن به دیوار خانه میزبان و رسم حنا بستن، به سریال کیفیتی فرهنگی و هویتی بخشیده است که میتواند برای مخاطب امروز جذاب و آموزنده باشد.
اما درست در نقطه مقابل این نقطهقوت، فیلمبرداری سریال قرار دارد که نهتنها این جزئیات زیبا را برجسته نمیکند، بلکه گاه به مانعی برای لذت بردن از آنها تبدیل میشود. دوربین روی دست، لرزشهای بیموقع، کلوزآپهای متعدد و بیهدف و زومهای بیدلیل، افق دید مخاطب را محدود میکند و اجازه نمیدهد تماشاگر در عمق صحنه غرق شود. به همین دلیل بسیاری از صحنههای پرهزینه و پرزحمت سریال، از جمله بازار یا مهمانیهای بزرگ، آنگونه دیده نمیشوند که باید. بهخصوص در قسمت هشتم، این مشکل به اوج میرسد و مخاطب عملاً از تماشای زیبایی بصری سریال محروم میماند.
از منظر روایت و ریتم داستانی نیز «بامداد خمار» عملکردی ناهمگون دارد. وفاداری گسترده آبیار به متن رمان اگرچه در برخی موارد مزیت است، اما با اضافه شدن شخصیتها و خطهای فرعی بسیار، سرعت پیشرفت داستان را کند کرده است. در حالیکه بیشتر مخاطبان داستان را از پیش میدانند و انتظار دارند سریال سریعتر به گرهگاههای اصلی برسد، روند روایت در چند قسمت نخست آنقدر آهسته است که حتی پس از پنج اپیزود هنوز بخش عمدهای از کشمکش اصلی شکل نگرفته است. برخی سکانسها طولانیتر از حد معمولاند که نه به پیشبرد داستان کمک میکنند و نه بار دراماتیک تازهای دارند.
افزودن شخصیتهای تازه مانند زن دوم بصیرالملک یا پررنگ کردن شخصیتهایی مانند عموخان، منصور و پسر عطاءالدوله، در ظاهر میتواند لایههای داستان را غنی کند، اما از آنجا که این کار بدون دقت در ساختار کلی روایت انجام شده است، گاه باعث شلوغی بیهدف قصه و دور شدن سریال از تمرکز اصلیاش میشود. اضافه شدن برخی موقعیتهای احساسی یا مثلثهای عاطفی نیز گاه به مرز ملودرام اغراقشده نزدیک میشود.
در حوزه بازیگری نیز مجموعه با کیفیتی نابرابر روبهروست. برخی انتخابها، مانند رضا کیانیان، پریوش نظریه، لاله اسکندری و حتی ترلان پروانه در برخی لحظات بهدرستی انجام شده و با حالوهوای رمان سازگارند، اما نبود هماهنگی در لحن ادای دیالوگها از ضعفهای جدی کار است. برخی بازیگران جملات را کامل ادا نمیکنند؛ برخی لحنهایی مدرن و امروزی دارند که با زمانه قاجار همخوان نیست و در مواردی دیگر شدت اغراق در بازی به اندازهای است که از باورپذیری نقش میکاهد. بازی بازیگر نقش منصور، بهویژه در قسمت هشتم، نمونهای از این ضعف است؛ نقشآفرینیای که بیش از حد هیستریک، فاقد عمق احساسی و نامتناسب با بافت تاریخی سریال است، اما شاید مهمترین گره کار، عدم ثبات لحن در نویسندگی باشد. بخشی از دیالوگها کتابی و سنگیناند، بخشی دیگر کاملاً امروزی و ساده. این ناهمگونی باعث شده است که گاه شخصیتها جلوهای تاریخی و معتبر داشته باشند و گاه به انسانهایی امروزی با زبان رایج امروز شبیه شوند؛ این مسئله بهخصوص در سکانسهایی که بار عاطفی دارند، بیشتر به چشم میآید و بر یکدستی کار اثر منفی میگذارد.
با این حال، میان همه ضعفها، یک چیز کاملاً روشن است؛ «بامداد خمار» توانسته روح رمان را زنده نگه دارد. این موضوع سادهای نیست. بسیاری از اقتباسها، بهویژه در حوزه ادبیات عامهپسند، در بازآفرینی حس و حال متن شکست میخورند، اما آبیار توانسته است تصویرهایی خلق کند که برای خوانندگان رمان آشنا و برای بینندگان تازه خوشایند است.
همین مسئله باعث شده است که سریال، با وجود نقدهای فراوان، همچنان مخاطبان خود را حفظ کند.
در مجموع «بامداد خمار» اثری است که میان دو قطب متضاد در نوسان است؛ فضاسازی هنرمندانه و ضعف در فیلمبرداری و روایت. اگر سریال بتواند در ادامه ریتم داستان را اصلاح کند و از زیادهگوییهای فرعی فاصله بگیرد، همچنان شانس آن را دارد که به یک اقتباس ماندگار بدل شود، اما فعلاً تصویری که پیش چشم داریم، اثری است چشمنواز اما کمرمق؛ سریالی که میدرخشد اما نمیسوزاند و بیش از آنکه درگیرکننده باشد، تماشاگر را به صبر فرا میخواند، صبری که معلوم نیست تا کجا دوام آورد.