پیک پستی پکن که مشهور شد؛
چگونه «هو آنیان» با نوشتن دربارهی تحویل بستهها به یک نویسنده پرفروش تبدیل شد

«هو آنیان» با نوشتن دربارهی تحویل بستهها به یک نویسنده پرفروش تبدیل شد.
به گزارش خبرنگار ایلنا، مثل بسیاری از افراد دیگر، روزهای او در اقتصاد گیگ (کارهای موقتی و پروژهای) سپری شده است؛ از شغلی ناامن به شغل دیگر، اغلب در چارچوب طاقتفرسای کاری ۹۹۶ (۹ صبح تا ۹ شب، شش روز در هفته). او درباره واقعیتهای سخت زندگی کاری مدرن در چین – و فراتر از آن – صحبت میکند.
هو آنیان علاقهای به خرید اینترنتی ندارد، اما در ماههایی که بهعنوان پیک در پکن کار میکرد، فهمید که افراد زیادی هستند که این کار را دوست دارند. مدت زیادی از شروع کارش نگذشته بود که مأمور رساندن بستهها به یک کارگاه ساختمانی بزرگ شد. تعداد بستهها زیاد نبود – بیشتر روزها بین ۱۰ تا ۲۰ تا – اما رساندن آنها به صاحبانشان همیشه آسان نبود. به عنوان مثال راننده جرثقیلی که اغلب هنگام رسیدن هو در ارتفاع کار میکرد، هر بار از او میخواست روز بعد دوباره بیاید، اما فردا هم دوباره در آسمان بود.
هو در خاطراتش با عنوان «من در پکن بسته تحویل میدهم» – که این ماه برای نخستین بار به زبان انگلیسی منتشر میشود – مینویسد: «در نهایت، رساندن بسته به او چند بار رفت و برگشت لازم داشت. اما این موضوع از اشتیاقش به خرید اینترنتی کم نمیکرد.»
بهعنوان پیک، هو مجبور بود طبق برنامهای بسیار دقیق کار کند؛ باید هر چهار دقیقه یک بسته تحویل میداد تا ضرر نکند. برای هر بسته ۱.۶ یوان (حدود ۱۷ پنس) دستمزد میگرفت، اما کارش بهمراتب پیچیدهتر از پیکهای بریتانیا بود. گاهی باید منتظر میماند تا مشتری لباسها را امتحان کند و همانجا مرجوعیها را دوباره بستهبندی کند. افزون بر آن، اگر بستهای گم میشد باید خسارت میپرداخت.
او دراین باره گفته است: «هر کاری میکردم، به جایی نمیرسیدم و دوام نمیآوردم. بعد سعی میکردم درد را پنهان کنم.»
هو در گفتوگویی تصویری از آپارتمانش در چنگدو، مرکز استان سیچوان در جنوب غرب چین، توضیح میدهد: «هر کاری میکردم، احساس نمیکردم چیزی بهدست آوردهام، و هیچ شغلی را نمیتوانستم زیاد ادامه دهم. بعد شروع کردم درد را پنهان کردن، که باعث شد نسبت به ارزش خودم احساس تردید کنم.»
این خاطرات که نخستین بار در آوریل ۲۰۲۳ در چین منتشر شد و بهسرعت به پرفروش ملی تبدیل شد، دوران کار او بهعنوان پیک از مارس ۲۰۱۸ تا نوامبر ۲۰۱۹ را روایت میکند. اما فراتر از آن، پرده از کار بیش از اندازه و ناامنی مالیای برمیدارد که در بسیاری از مشاغل دیگرش نیز همراه او بوده است.
19 شغل مختلف در ایالات گوناگون
هو، که هنوز ۴۷ سال بیشتر ندارد، در طول ۲۰ سال گذشته ۱۹ شغل مختلف در نقاط گوناگون کشور داشته است – و اگر کارهای غیررسمی بین آنها را هم حساب کنیم، این عدد حتی بیشتر میشود.
هو در شانگهای دوچرخه فروخته است و طبق الگوی کاری رایج در چین، یعنی نظام طاقتفرسای ۹۹۶ (از ساعت ۹ صبح تا ۹ شب، شش روز در هفته) کار میکرد — هرچند فروشگاه اغلب دیرتر از این ساعت بسته میشد. حقوق ماهانهاش ۳هزار یوان (حدود ۳۱۳ پوند) بود.
او مدتی هم در کارخانهای لجستیکی در استان گوانگدونگ، در جنوب چین، در شیفت شب کار کرده است؛ از هفت عصر تا هفت صبح، با تنها نیم ساعت استراحت برای شام. در گرمای طاقتفرسا، در هر شیفت سه لیتر آب مینوشید، اما آنقدر عرق میریخت که حتی یکبار هم نیاز به دستشویی پیدا نمیکرد. بهترین کارگران آن کارخانه ماهانه ۵هزار یوان (حدود ۵۲۲ پوند) دریافت میکردند.
هو همچنین کارآموز نانوایی و ناشر کتابهای مصور (کمیک) بوده است. مدتی فروشگاه لباس زنانهای را در مرکز خریدی در شهر جنوبی ناننینگ اداره میکرد و بعدها در شهری دورافتاده و روستایی در ایالت یوننان، یک فروشگاه مواد خوراکی کوچک (دِلی) داشت.
او در طول این سالها پمپبنزینی، طراح گرافیک و عمدهفروش بستنی یخی نیز بوده است. در شرکتهایی کار کرده که در زمینهی طراحی سهبعدی ساختمانها، ساخت دوربین عقب خودرو و چاپ کارت ویزیت فعالیت داشتند.
او مدتی هم در شهر دالی، در استان یوننان، در بخش «مدیریت املاک» یک مرکز خرید کار میکرد؛ اما خودش میگوید: «در واقع، این فقط اسم دیگری بود برای نگهبانی.»
لحظههای کوتاه انسانیت در میان فشار بیامان کار
جزئیات ساده و روزمرهی این شغلها – سختیهای طاقتفرسایشان، بوروکراسی خرد و گاه احمقانهشان، و لحظههای کوتاه انسانیت در میان فشار بیامان کار – در نثری بیپیرایه و صادقانه روایت شدهاند؛ شاید همین سادگی و صداقت است که باعث شد کتاب هو هنگام انتشار در چین، تحسین فراوانی برانگیزد. تصویر بیرحمانه و بیپردهای که او از واقعیت زندگی در اقتصاد گیگ (مشاغل موقتی و ناپایدار) ارائه میدهد، بحثهای گستردهای را دربارهی فرهنگ کار در دوران معاصر برانگیخت.
هو میگوید استقبال از کتابش در موجها و شکلهای متفاوتی رخ داد. در آغاز، مخاطبان کسانی بودند که به زندگی کارگرانی علاقه داشتند که هر روز در اطراف خود میدیدند، اما کمتر صدایی از آنان شنیده میشد؛ کارگران شیفت شب، فروشندگان مغازهها و پیکهای تحویل کالا. اما بهتدریج و با انتشار دهانبهدهان کتاب، افراد خارج از این طبقهی خاموش نیز شروع کردند به دیدن تردیدها و سردرگمیهای خودشان دربارهی جهان کار در نوشتههای هو.
آیا کتابش باعث شد درخواستهایی برای بهبود شرایط کاری کارگران گیگ مطرح شود؟ او میگوید این مسئلهای پیچیده است که فراتر از توان یک خوانندهی معمولی در چین است و تصمیمگیری دربارهاش برعهدهی دولت و صنعت است. بااینحال میافزاید: «بسیاری از خوانندگان بعد از خواندن کتاب گفتند که از این پس نسبت به پیکها مداراتر، صبورتر و فهمیدهتر خواهند بود و دیگر از آنان اینهمه سختگیری و توقع نخواهند داشت.»
دگرگونی عظیم در چین
خواندن خاطرات او درواقع ما را با دگرگونی عظیمی روبهرو میکند که در سده گذشته در چین رخ داده است. هو که در سال ۱۹۷۹ به دنیا آمده، در شهر گوانگژو، یکی از شهرهای بزرگ جنوب چین، بزرگ شد. والدینش دوران شکلگیری زندگیشان را در دوران مائو گذرانده بودند: مادرش در جریان انقلاب فرهنگی به روستا فرستاده شد و پدرش در ۱۶ سالگی به ارتش آزادیبخش خلق پیوست. آنها بعدتر، مطابق عرف آن دوران، تا پایان عمر در همان محلهای کار اولیهی خود ماندند. اما زندگی پررفتوآمد پسرشان – که از شغلی موقتی به شغلی دیگر میرفت، بیثبات و بیقرار – برای آنان و میلیونها نفر از نسلشان، کاملا غیرقابل درک بود.
در دوران کودکی، هو «هیچ تصوری نداشت» که در آینده میخواهد چهکار کند. در دبیرستان فنی حرفهای، تعمیر لوازم خانگی خواند و بعدها در کلاسهای شبانه مدرک طراحی تبلیغات گرفت. به گفته خودش، از میان حدود ۴۰ نفر همکلاسی دوران دبیرستانش، فقط یکی در نهایت در رشتهی تعمیر لوازم خانگی مشغول به کار شد. بقیه پس از فارغالتحصیلی در سال ۱۹۹۹ از طریق آشنایان و ارتباطات شخصی هر کاری توانستند پیدا کردند: «برخی به فروش غذاهای دریایی روی آوردند، برخی رانندهی اتوبوس بینشهری شدند.»
تغییر شغل در چین معمول است
او میگوید: «در چین کاملا معمول است که افراد در طول ۲۰ سال، بین ۲۰ تا ۳۰ شغل عوض کنند»، بهویژه کسانی که در مشاغلی کار میکنند که «هیچ چشمانداز ارتقا و مهارت حرفهای خاصی ندارند». در چنین زندگی ناپایداری، استعفا دادن آسان است و پیدا کردن کار جدید هم به همان اندازه. در تجربه شخصی هو، بیشتر شغلهایش وقتی به پایان رسید که از فشار کار خسته، دلزده یا ناامید شد – وعده درآمدهای بیشتر محقق نمیشد و روزمرگی طاقتفرسا میگشت.
او از دوران کارآموزیاش در نانوایی و کمککاری در فروشگاه دوچرخه بیش از همه لذت برد، هو در اینباره میگوید: «چیزهای تازه یاد میگرفتی، دانش جدید کسب میکردی، احساس رشد و پیشرفت داشتی.»
اما در مقایسه، کار پیک بودن چنین احساسی ندارد، او میگوید: «روز اول کاریات یک بسته تحویل میدهی، و روز آخرت هم همان کار را میکنی. شاید در این فاصله کمی سریعتر شوی، اما تفاوت چندانی وجود ندارد.»
او به یاد میآورد که چطور بهتدریج «کجخلق، عصبی و کینهجو» شد، چون شروع کرده بود مشتریان را «خودخواهتر، غیرمنطقیتر و حریصتر از واقعیت» دیدن.
کتابی درباره نیروی کار کمدرآمد
کتاب من در پکن بسته تحویل میدهم درعینحال داستانی است درباره طبقه اجتماعی؛ درباره نیروی کار کمدرآمد، نادیدهگرفتهشده و اغلب استثمارشدهای که موتور رشد اقتصادی چین – و با توجه به جهانیشدن، حتی جهان – را به حرکت درآورده است. هو اغلب در کنار بخشی از جمعیت عظیم حدوداً ۳۰۰ میلیونی کارگر مهاجر داخلی چین کار میکرد؛ کسانی که از روستاها به شهرها کوچ میکنند تا فرصتهای بهتری بیابند. این کارگران معمولا با ناامنی شدید شغلی و تبعیض روبهرو هستند و دسترسی محدودی به خدمات و مزایای عمومی دارند.
حس کمبود و ناامنی
در بسیاری از محیطهای کاری هو، حس کمبود و ناامنی ریشه دوانده بود. وقتی زنی باردار به تیم او در کارخانه بستهبندی پیوست، یکی از همکارانش آن را «تراژدی» نامید. روزی دیگر، رقابت میان فروشگاه لباس زنانه او و مغازه دیگری در همان مرکز خرید چنان بالا گرفت که هو برای احتیاط، چاقوی آشپزخانهای را یواشکی با خود سرِ کار برد. در همان زمان، در بازار عمدهفروشیای که در آن کار میکرد، میگوید: «صاحب یکی از مغازهها بمبی ساخت و آن را به سمت غرفهی رقیبش پرتاب کرد و آنها را منفجر کرد».
این فضای شدید و خشن را میتوان با نگاه به وضعیت کشور در آستانه قرن جدید درک کرد. اواخر دهه ۹۰ میلادی، زمانی که هو وارد بازار کار شد، اصلاحات اقتصادیِ لیبرال ناگهان امکان پولدار شدن را برای بخشهای گستردهای از جامعه فراهم کرد. رقابت افسارگسیخته فرهنگی از حرص و شتاب بهوجود آورد که در آن همه چیز – قانونی یا غیرقانونی – مجاز بود تا به ثروت برسند، در حالی که نظارت دولتی از پسِ این سرعت برنمیآمد.
هو میگوید: «در دههی ۱۹۹۰ یک ضربالمثل بود که میگفت: «آدم ترسو از کمپولی میمیرد، آدم جسور از پرپولی.» » در آن زمان، «نه نفر از هر ده نفر فقط به پول فکر میکردند.» او میافزاید: «جوانها احساس میکنند کتاب من میتواند برای سردرگمیها، نگرانیها و تردیدهایشان مرهمی باشد.»
آغاز نوشتن در میانه دلسردی
در همان سالها، هو سیساله که از تجربههای کاریاش دلسرد شده بود، نوشتن را آغاز کرد. شروع کرد به خواندن ادبیات غربی و الهام گرفتن از نویسندگانی چون جی. دی. سلینجر، ریموند کارور و جیمز جویس، و نوشتههایش را در یک انجمن ادبی آنلاین منتشر میکرد. معمولا در فاصله میان دو شغل مینوشت، چون کارهای طاقتفرسا انرژیای برایش باقی نمیگذاشت. با این حال بیش از یک دهه گذشت تا موفقیتی بهدست آورد: در سال ۲۰۲۰، یادداشتی که دربارهی زندگی یک پیک نوشته بود در فضای مجازی پربازدید شد و توجه محافل ادبی را جلب کرد.
وقتی از او پرسیدند چه چیزی باعث شد ادامه دهد، گفت: «احساس نمیکردم باید از نوشتن به دستاورد خاصی برسم. نوشتن فقط چیزی بود که زندگیام را پربارتر میکرد.»
امروز، پس از موفقیت کتابش، هو نویسندهای تماموقت است و دو کتاب خودزندگینامهای دیگر نیز منتشر کرده است. بااینحال تاکید میکند که درآمدش چندان زیاد نیست و همچنان زندگی ساده و صرفهجویانهای دارد. او و همسرش – که او هم نویسنده است و در همان انجمن ادبی با هم آشنا شدند – روزهایشان را در کتابخانه یا مرکز خرید میگذرانند؛ جایی که از اینترنت رایگان و تهویه مطبوع برای نوشتن استفاده میکنند و عصرها به خانه برمیگردند تا شام درست کنند.
او و همسرش معاشرت چندانی با دیگران ندارند: «خیلی کم اجتماعی هستیم؛ هر دو درونگرا هستیم.» اما بهخوبی میدانند که دنیای اطرافشان دیگر مثل دوران رونق اقتصادی دههی ۲۰۰۰ نیست. اقتصاد دچار رکود شده است؛ نرخ بیکاری جوانان شهرنشین در چین به حدود ۲۰ درصد رسیده و جنبش جوانان «دراز کشیدن» (یا lying flat) که کار زیاد به سبک ۹۹۶ را رد میکند، محبوب شده است. هو میگوید نسل جوان به دنبال معنا و هدفی فراتر از کار و پول است، و کتابش توانسته فارغالتحصیلانی را جذب کند که از دنیای کار احساس خستگی و بیپناهی میکنند. او میافزاید: «آنها احساس میکنند کتابم میتواند آرامشبخشِ سردرگمیها، دلنگرانیها و تردیدهایشان باشد. پاسخ مشخصی از من نمیگیرند، چون من هم پاسخی ندارم، اما میبینند کسی دیگر هم چنین تردیدها و ترسهایی دارد، و همین به آنها گرما، دلگرمی و تسلی میدهد.»
به نظر میرسد خوانندگان انگلیسیزبان ممکن است کتاب هو را صرفا روایتی از جهانی دور و ناعادلانه ببینند، اما این نگاه سطحی خواهد بود؛ زیرا تاملات او دربارهی شان و آزادی انسان، در زمانی که کار همهچیز را در زندگی تحتالشعاع قرار داده، در واقع بازتابی از وضعیت جهانی است. نیروهای اقتصادی و اجتماعی – فشار، نابرابری، و سازوکار سرمایهداری جهانی که انسان را به «چیز» بدل میکند – همانهاییاند که زندگی او را شکل دادهاند و زندگی ما را نیز.
در غرب بهندرت صدای یک انسان عادی چینی را اینچنین مفصل میتوان شنید، اینترنت چین کاملاً جدا و سانسور گسترده است، اما با وجود آنکه خاطراتش تصویری صریح و گاه تلخ از فرهنگ کار در چین ارائه میدهد، نشریات دولتی کتاب او را ستودهاند و از آن با عنوان «خویشتنداری مردم عادی در سختیهای کار» یاد کردهاند و آن را بخشی از موج بزرگتر «ادبیات مردمی» دانستهاند.
هو میگوید: امیدوارم ترجمه کتابم بتواند به ارتباط دوطرفه کمک کند، تا خوانندگان خارجی من و محیط زندگیام را درک کنند، و من هم در مقابل بتوانم وضعیت خوانندگان خارجی را به مخاطبان داخلی معرفی کنم.
بهگونهای نمادین، کتاب او با تاملی دربارهی ویرجینیا وولف و شاعر آنگلو-ایرلندی، لتیشیا پیلکینگتون، به پایان میرسد؛ زنی که زندگیاش گاه در فقر سپری شد. هو یادآور میشود که وولف پس از خواندن خاطرات پیلکینگتون نوشته بود: «زندگیاش سراسر تلخی و تقلا بود، جز آنکه شکسپیر را دوست داشت، سوئیفت را میشناخت و در تمام فراز و نشیبهای حرفهای پرماجرایش روحی شاد و زنده را حفظ کرد.»
هو مینویسد: «اولین بار که این تصویر از او را خواندم، اشک در چشمانم جمع شد. عشق در دل ناامیدی – این همان نوری است که زندگی را روشن میکند.»