خبرگزاری کار ایران

در گفت‌وگو با ایلنا مطرح شد؛

برخی آثاری که درباره کودکان کار ساخته می‌شود، کاریکاتور است

asdasd
کد خبر : ۱۱۱۲۶۸۸

زهرا مشتاق (روزنامه‌نگار و کنشگر اجتماعی) درباره نقاط ضعف و قوت فیلم‌ها و سریال‌هایی که درباره کودکان کار ساخه شده، می‌گوید: شما نمی‌توانید یک بچه با ظاهر کودکان طبقه مرفه را بیاورید مثلا کمی با گریم صورتش را سیاه کنید، اسفند به دستش بدهید و بگویید این کودک کار است.

به گزارش خبرنگار ایلنا، تاکنون درباره کودکان کار چندین فیلم و سریال ساخته شده اما کمتر فیلم یا سریالی بوده که بتواند مشکلات و یا حتی نوع زندگی آنها را درست به تصویر بکشد. کودکان کار طی این سال‌ها تبدیل به نوعی تبلیغ برای برخی گروه‌ها و سلبریتی‌ها شده‌اند که خود را حامی آنها نشان دهند، اما در عمل به هیچ وجه این‌گونه نبوده و فقط برای اینکه نظر مخاطبان را به آثار خود جذب کنند از این کودکان و نوع زندگی آنها استفاده کرده‌اند. با زهرا مشتاق یکی از فعالان و کنشگران اجتماعی که در این سال‌ها پژوهش‌ها و فعالیت‌های متعددی در حوزه کودکان کار و دیگر مسائل اجتماعی داشته، گفتگویی داشتیم که می‌خوانید.

در مورد کودکان کار بگویید و اینکه این تصاویری که تلویزیون و نمایش خانگی و به‌ویژه سریال «ملکه گدایان‌» چقدر به واقعیت شبیه است؟ با توجه به اینکه یکسری از سمن‌ها و گروه‌ها هم اعتراض کرده بودند که واقعیت اصلا اینطور نیست.

به شخصه از اینکه سینمای اجتماعی ما به مسائل مبتلا به جامعه نزدیک شود، خیلی خوشحال می‌شوم اما وجه واقعی بودن این موضوع برایم بسیار اهمیت دارد. درباره سریال «ملکه گدایان» که مثال زدید، من این مجموعه را تا انتها نه، ولی چندین قسمتش را دیدم و به شخصه نتوانستم ارتباطی برقرار کنم، به این علت که واقعا به نظر من کاریکاتوری از جهان کودکان کار بود. خیلی فانتزی و سمبلیک به این موضوع نزدیک شده بود. من اصلا نتوانستم بفهمم. شما نمی‌توانید یک بچه با ظاهر کودکان طبقه مرفه را بیاورید مثلا کمی با گریم صورتش را سیاه کنید، اسفند به دستش بدهید و بگویید این کودک کار است. کودکان کار از این جنس نیستند. شما نمی‌توانید بازیگری که دست قشنگی دارد را بیاورید و بگویید این کودک کار است. اینها با هم فرق دارد. به همین دلیل است که شما با فیلم «خورشید» مجید مجیدی ارتباط برقرار می‌کنی چون آن بچه‌هایی که بازی می‌کنند، در حقیقت زندگی خودشان را به تصویر کشیده‌اند. وقتی می‌بینید در مترو دارند از دست مامور فرار می‌کنند، بارها و بارها در زندگی واقعی‌شان تجربه کرده‌اند. وقتی می‌گوید من افغانستانی هستم و اگر مرا بگیرند، اخراجم می‌کنند، با آن دلواپسی زندگی کرده است. جنس مستندگونه است، جنسی که کاملا به واقعیت نزدیک است و برگرفته از واقعیت است. در حالی که برای مثال در سریال «ملکه گدایان» ما چنین چیزی را نمی‌بینیم.

چه در دنیای سینما، چه دنیای تئاتر و چه دنیای موسیقی و حتی در دنیای هنر‌های تجسمی و جهان کاریکاتور، هنرمندانی که دغدغه مسائل اجتماعی دارند، به پیرامونشان نگاه می‌کنند و آنچه که تصویر می‌کنند در حقیقت روایت تصویری و خلاقانه‌ایست از آنچه که در اجتماع ما می‌گذرد. وقتی شما به سینما می‌روید و فیلم کمدی یا اکشن می‌بینید یا گونه‌های دیگر، اما وقتی وارد حوزه سینمای اجتماعی می‌شوید، سینمای اجتماعی معنا دارد، سینمای اجتماعی یک نوع اعتراض به شرایطی است که ما در آن قرار گرفتیم. بنابراین من به شخصه به عنوان یک روزنامه‌نگار و به ویژه به عنوان یک کنشگر اجتماعی خیلی استقبال می‌کنم از سینمای اجتماعی که در این سال‌ها خیلی کمرنگ شده به دلیل اینکه مایل نبودند خیلی حرف‌ها زده شود، اما باز هم خداروشکر این سینما به هر شکل توانسته به صورت کج‌دار و مریز به حیات خودش ادامه می‌دهد.

پس شما معتقدید که مجید مجیدی در فیلم «خورشید» توانسته بود به بچه‌های کار نزدیک شود و زندگی آن‌ها را به نمایش بگذارد؟

بله. به این علت که مجید مجیدی بازیگر بوده، او شخصی است که در مورد پیرامونش اندیشه می‌کند. فیلم‌سازی که صرفا یک فیلمی بسازد، نیست. اگر شناسنامه کار‌های مجید مجیدی را نگاه کنید، قهرمان‌هایی دارد که از دل جامعه بیرون آمدند، قهرمان‌هایی که برای ما بیگانه نیستند و خیلی از ما نمونه‌های واقعی این قهرمان‌ها را می‌توانیم در اطراف خودمان با شدت و ضعف، کم و زیاد، پررنگ و کمرنگ را پیدا کنیم.

من به نگاه آقای مجیدی خیلی احترام می‌گذارم، به این علت که همیشه به وجوه انسانی توجه کرده کماکان که آقای فرهادی به وجوه اخلاقیات انسانی توجه می‌کند، آقای مجیدی به وجوه انسانی و به خصوص نقش بچه‌ها در جهان امروز و تاثیراتی که از جامعه بر زندگی آن‌ها گذاشته می‌شود، توجه ویژه می‌کند. بنابراین سینمای این افراد همیشه آدم را خوشحال می‌کند و باعث می‌شود بگوییم ‌ای کاش همیشه این افراد فیلم بسازند و فقط جای کسان دیگری که فیلم نمی‌سازند خالی است، به خصوص رخشان بنی‌اعتماد که سال‌هاست فیلم نساخته است. من به عنوان یک کنشگر اجتماعی فکر می‌کنم یک بخشی از تاریخ اجتماعی ما در قالب سینما ناگفته مانده است، چون به نظر من رخشان بنی‌اعتماد شاخص‌ترین فیلمساز اجتماعی در سینمای ایران است؛ همه فیلمساز‌ها یک طرف، رخشان بنی‌اعتماد یک طرف. به این علت که وقتی فیلم‌های او را که نگاه می‌کنید، در لحظات زیادی فراموش می‌کنید که در سینما هستید و این فیلم است که دارید می‌بینید. چنان به جهان واقعیت و اجتماع و پیرامون ما شبیه است و آن‌قدر آدم‌های فیلم برای ما ملموس و شناخته‌شده هستند که سینما را فراموش می‌کنید.

ما فکر می‌کنیم سینما فیلم داستانی است و داریم قصه می‌سراییم، اما حتی در فیلم داستانی هم وقتی می‌توانید سینمای اجتماعی‌تان را درست تعریف کنید که جامعه‌تان را خوب بشناسید. اصلا سینمای اجتماعی خاستگاه جامعه‌ای است که ما در آن قرار داریم. در سینمای اجتماعی می‌بینیم که ظاهر، صورت و لباس افرادی که مثلا جزو قشر کارگری هستند، به چه شکل است. سینما همچون آیینه‌ای است که همه چیز را ثبت کرده و به ما نشان می‌دهد.

بنابراین من خیلی متاسفم که کسانی مثل رخشان بنی‌اعتماد در این سال‌ها نتوانستند فیلم بسازند. انگار یک چیزی متوقف مانده و آن برحه‌ای است که اینها می‌توانستند در سینمای اجتماعی صرف کنند. انگار بخشی از سینمای اجتماعی دزدیده شده است. وقتی کسی که کارش فیلم‌سازی اجتماعی است نمی‌تواند فیلم بسازد یعنی شما آن مقطع مهم را از دست داده‌اید؛ یک مقطع مهمی که می‌تواند بیان و تصویر یگانه و ممتاز یک فیلمساز اجتماعی با اشرافی که به جامعه‌اش دارد، باشد، شما یک دفعه آن را از دست می‌دهید. یک تکه بزرگ را از دست می‌دهیم و این واقعا غم‌انگیز است.

در «ملکه گدایان» به این اشاره شده بود که یک سری باند‌های تبهکار هستند که این بچه‌ها را مجبور به کار و قاچاق‌فروشی می‌کنند. چقدر این موضوع حقیقت دارد و به واقعیت نزدیک است؟

بله حتما هست، چرا نیست، مگر ممکن است نباشد؟ ما خودمان اینجا داریم شرایط را می‌بینیم که به چه صورت است. بچه‌هایی که حتی از سوی خانواده‌های خودشان وادار به کار می‌شوند، نه تنها باند‌هایی که همه ما اطلاع داریم، بلکه از سوی خانواده‌های خودشان هم به کار گرفته می‌شوند.

در کتاب زهرا عبدی که در مورد بچه‌های کار و جهان کولی‌ها صحبت می‌کند، زندگی عجیب و تو در توی کودکانی که از کودکی به کار‌های سخت گمارده می‌شوند، اجاره داده می‌شوند و شرایط دشواری را سپری می‌کنند، می‌بینید. من در مقام یک کنشگر اجتماعی شرایط و وضعیت کودکان کار را می‌دانم اما خیلی از ما فکر می‌کنیم آن‌ها صرفا مربوط به یک باند هستند در حالی که این فقط یک بخشی از ماجراست و تلخ‌تر این است که آنها غالبا از سوی خانواده‌های خودشان اجبار به کار دارند.

برای مثال در حاشیه شهر زاهدان که اغلب ایرانیان فاقد شناسنامه در آنجا زندگی می‌کنند، یک مجموعه مدرسه بزرگی به نام «کودکان کار کوشا» وجود دارد. تا سه سال پیش حدود ۷۰۰ بچه آنجا بودند که همه کودک کار و بدون شناسنامه بودند و عضو هیچ باندی هم نبودند، اما اگر بدون پول به خانه بروند مادر و پدرشان، خواهر برادرشان گرسنه می‌مانند. بنابراین همه ماجرا این نیست که کودکان کار صرفا عضو باند‌های مختلف هستند. اکثر آنها از طرف خانواده خودشان به کار اجباری گمارده می‌شوند. من بچه‌ای را دنبال کردم، کودک کار بوده و من بدون اطلاع قبلی در شب دنبالش رفتم و دیدم که این بچه خرج مادر و پدر و پنج بچه کوچکتر از خودش را می‌دهد، یعنی این بچه در ۱۲ سالگی باید خیلی سخت کار کند و هیچ گزینه دیگری ندارد و هیچ پشتوانه‌ای هم ندارد.

نکته من این است که من به عنوان یک فیلمساز اگر به دنیای کودکان کار اشراف ندارم، حق ندارم آن را به شکل فانتزی بسازم یا کاریکاتوری از آن ارائه دهم که با آن ارتباط برقرار نشود. ممکن است مخاطب عام برایش جالب باشد و به عنوان یک سریال آن را دنبال کند اما برای من به عنوان کسی که در حوزه سینما به‌طور جدی دارم می‌نویسم، یا کنشگر اجتماعی هستم، اذیت‌کننده است، چون می‌بینم به شکل درستی به موضوع پرداخته نشده است. ما یا به یک سوژه‌ای اشراف داریم، پژوهش کافی انجام دادیم و بلدیم درست آن را بیان کنیم، اگر نه سوژه را زخمی می‌کنیم. به شکل ناقص و ابتر ارائه می‌کنیم و این ابهامات بسیاری می‌آفریند. در خیلی از فیلم‌ها به شکل نادرستی به موضوع کودکان کار پرداخته شده و این انگ به بچه‌ها زده شده که همه آن‌ها جزو باند‌های مافیایی هستند، در صورتی که آن بچه در هر حال یک بچه است. وقتی می‌بینیم بچه‌ای در کنار خیابان که یک ترازو جلویش قرار دارد، خوابش برده، آن بچه واقعا خوابش برده است. اگر بچه از سرما خودش را جمع کرده و مچاله شده، آن احساس سرما واقعی است، فیلم بازی نمی‌کند، حتی اگر مربوط به یک باند باشد. آن بچه از خودش چه چیزی دارد؟ چه توانایی پشتیبانی از خودش دارد؟ چگونه می‌تواند از خودش حمایت کند؟

من یک دوره چند ماهه به زندان اوین می‌رفتم و با زنانی که مرتکب قتل شده بودند، گفتگو می‌کردم. من به عنوان یک کنشگر و روزنامه‌نگار آن‌ها را به چشم یک قاتل نگاه نمی‌کردم و آن‌ها را به عنوان یک قربانی می‌دیدم. سال قبل در کرمان بودم با یک خانمی مصاحبه می‌کردم که گردن‌گیر بود، من تا آن زمان یک خانم گردن‌گیر ندیده بودم. این خانم کارش این بود که وقتی کسی مرتکب جرمی می‌شود، او گردن می‌گیرد و به زندان می‌رود و در مقابل مقداری پول میگیرد که البته مبلغ چشم‌گیری هم نیست.

من از نزدیک دیدم که خانمی که چند بچه داشته و خانه‌اش هم پاتوق بوده و از صبح تا شب مرد و زن می‌آمدند و شیشه و تریاک می‌کشیدند، بچه کوچکش هم همانجا بزرگ می‌شود. وقتی بچه‌ای در چنین فضایی چشم باز می‌کند و می‌بیند که اطرافش مرد و زن در حال مصرف مواد مخدر هستند و می‌بیند پدرش هیچ کاری نمی‌کند، این بچه چه آینده‌ای دارد؟ آیا اگر این بچه فردا مرتکب قتل شود مقصر است یا اجتماعی که در برابر کودکی پر حادثه این بچه سکوت کرده است؟ نکته این است.

طبیعتا همه آدم‌های اجتماع نمی‌روند پاتوق‌ها را ببینند، همه نمی‌روند معضلات حاشیه‌نشینی را ببینند. اگر من به عنوان پژوهشگر و به عنوان یک آدم تئاتری و یک کنشگر می‌روم و از نزدیک می‌بینم، موظف هستم درست منتقل کنم که آدم‌ها شناخت درستی به دست بیاورند. این وظیفه افرادی مثل ما است که کار‌های آفرینشی انجام می‌دهیم. همانطور که یک آقایی هست که یک مجموعه مجسمه درباره کولبر‌ها ساخته است. اگر این آدم نرفته باشد و رنج آن کولبر‌ها را ندیده باشد، چگونه این خلاقیت به ذهنش می‌آید؟ همچنین شخصی که در این باره یک نمایش اعتراضی روی صحنه می‌برد. همانطور که سینمای بدنه و سینمای خاص‌تر مخاطب خاص خودش را دارد، در امور هنری هم همینطور است.

کسی که آفرینش‌های متفاوتی را خلق می‌کند و در حقیقت اجتماع خودش را به شکل هنری معرفی می‌کند، قابل تبیین و ریشه‌یابی است. آن هنر، هنر ارزشمندی است که ثبت می‌کند که مثلا در دهه ۹۰ ایران در چه شرایطی است؟ مردم چه فکر‌هایی دارند؟ چطور فیلمی به اسم کودک کار می‌سازید که آن شخصی که نقش یکی از همین کودکان که حالا بزرگ شده را بازی می‌کند، آرایش و ظاهری دارد که اصلا متعلق به این قشر نیست. این‌ها شبیه شوخی است، خنده دار است، مثل کاریکاتور است. دست یک کولی که سر چهارراه اسفند دود می‌کند با دست من با دست شما یکسان نیست. ما این جزئیات را در سینمای کسی مثل رخشان بنی‌اعتماد می‌بینیم. گلاب آدینه را در فیلم «زیر پوست شهر» نگاه کنید؛ شما در آنجا گلاب آدینه نمی‌بینید، بلکه یک زن کارگر رنج‌کشیده می‌بینید. در فیلم «روسری آبی» سیمین معتمد آریا رانمی‌بینید واقعا نوبر را می‌بینید. چرا؟ چون رخشان بنی اعتماد از سینمای اجتماعی آمده است. چون او در کنه آنها گشته، دیده و نشست و برخاست کرده است. حرف زدن و نگاه کردنشان را دیده، فرم دست و لباس پوشیدنشان را دیده که این‌ها خیلی مهم است. ما فکر می‌کنیم این موارد در سینمای داستانی مهم نیست‌، اما سینمای داستانی وقتی زیباست که به این جزئیات دقت کند. به همین دلیل است که مثلا می‌گوییم آقای درویش در حوزه جنگ فیلم‌های خوبی ساخته، به این دلیل که آن فضا را از نزدیک تجربه کرده و از دور به آن نگاه نکرده است. اینها مواردی است که خیلی مهم است و  واقعا باید به آن‌ها توجه شود.

انتهای پیام/
نرم افزار موبایل ایلنا
ارسال نظر
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان
    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت ایلنا هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان
      تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت ایلنا هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد
      پیشنهاد امروز