خبرگزاری کار ایران

ایلنا گزارش می‌دهد؛

چنبره بر بساط بی‌بساط دستفروشان/ شکایت‌های یک معلول از برخورد شهرداری با تنها دارایی‌هایش

چنبره بر بساط بی‌بساط دستفروشان/ شکایت‌های یک معلول از برخورد شهرداری با تنها دارایی‌هایش

دستفروشی نتیجه‌ی مسلم فقر، بیکاری و شرایط بسیار بد اقتصادی است. آن‌ها که در مترو و خیابان و هر جا که عابری گذر کند بساط می‌کنند، برای تأمین هزینه‌‎ی یک زندگیِ حداقلی ناچار به این کار هستند.

به گزارش خبرنگار ایلنا، مشهد، بلوار شهید رستمی، حوالی رستمی ۵۴، داخل بازار ماهی فروشان؛ اینجا تا چند روز پیش کل داراییِ یک مرد بساط شده بود و حالا کل این دارایی را شهرداری در یک چشم به هم زدنی جمع کرده است. بازارِ جمع کردنِ بساطِ دستفروشان در شهرهای مختلف گرم است! شهرداری به اسم ساماندهی و برقراری نظم، نان آن‌ها را آجر می‌کند و گاهی جوری بساط زندگیِ بساط‌کنندگان را به هم می‌زند که سرپا شدنِ دوباره‌شان کار حضرت فیل است! 

آنچه در بازار ماهی‌فروشان مشهد اتفاق افتاده، مشتی است نمونه‌ی خروار از بیچارگی و درماندگیِ افرادی که بساط کردن در بازار و خیابان، تنها راه گذران حداقلیِ زندگی‌اشان است. محمد یوسفی، دارای معلولیت شدید و تحت حمایت بهزیستی است. حمایتی نیم‌بند و بسیار مختصر که حتی گذاشتن عنوان حمایت بر آن مختصر پرداختیِ ماهانه نیز خجالت‌آور است. 

محمد در ماه کمتر از دو میلیون تومان از بهزیستی می‌گیرد و چون با این مبلغ ناچیز نمی‌تواند زندگی کند، مجبور  به دستفروشی  شده است. او به سختی صحبت می‌کند و همان ابتدای کار با استرس، خبر جمع شدنِ بساطش را می‌دهد و می‌گوید: «شهرداری همه چیزم را برده و من را خانه نشین کرده».

بار او وسایل پلاستیکی بوده که آن‌ها را با چکِ یکی از کسبه‌ی خیر گرفته. آنطور که محمد می‌گوید برایش چکی در حدود ۱۸ میلیون تومان نوشته‌اند و او با ضمانتِ آن چک، وسایل پلاستیکی خریده و بساط کرده و هر ماه هم از درآمد ناچیز خود، مبلغی به مغازه‌دار بابت تسویه چک پرداخته. درآمد او از دستفروشی حدود ۲ تا ۳ میلیون تومان است و با پولی که از بهزیستی به محمد می‌دهند، درآمدِ ماهانه‌اش حتی به ۵ میلیون تومان هم نمی‌رسد! 

جمع کردن بساط محمد، یعنی قطع کردنِ همین درآمد بی‌اندازه ناچیز و به معنای واقعی کلمه، یعنی آجر کردنِ نانِ یک زحمتکش؛ یعنی ناچیز کردنِ تلاش‌های سخت او برای به دست آوردنِ یک لقمه نانِ بسیار حداقلی و ناتوان کردنِ یک فرد دارای معلولیت و نیازمند برای ادامه‌ی زندگی. 

محمد که معلولیت جسمی و حرکتی دارد، حتی توان پرداختِ هزینه‌های درمان را هم ندارد. او چند وقتی است که درگیر عفونت پاهایش است اما با درآمد ناچیزِ ماهانه‌اش نمی‌تواند این عفونت را درمان کند. با همان زبانی که سخت فهمیده می‌شود، می‌گوید: «یک روز افتادم و پاهایم زخم شد و بعد هم عفونت کرد. همان زمان بیمارستان بستری شدم که هزینه‌ی بیمارستان را یکی از کسبه داد و قرار شد ماهانه مبلغی به صورت قسطی به او پرداخت کنم.» این عفونت البته هنوز به طور کامل درمان نشده است. هزینه‌ی آمپول‌هایی که محمد باید برای درمان عفونت بزند بالاست و بیمه، این هزینه‌ها را پوشش نمی‌دهد. 

سختیِ زندگیِ محمد یوسفی، دستفروش بازار ماهی‌فروشانِ مشهد، را خیلی‌ها تجربه کرده‌اند. آن‌ها از سرِ بیکاری و فقر و در یک کلام، از سرِ استیصال به دستفروشی افتاده‌اند. جمع کردنِ بساطِ دستفروشیِ آن‌ها به بهانه نظم و قانون، آن هم در شرایطی که برقراریِ نظم و اجرای قانون در خیلی از امور و موضوعاتِ مملکت امری دست‌نیافتنی است، مصداقِ بارز رفتاری ظالمانه است. 

قانون برای محمد تنها در خیابان و به وقتِ پهن کردنِ بساطِ دستفروشی‌اش اجرا می‌شود و مهم‌ترین قانونی که باید برای محمد و امثال او اجرا شود به دست فراموشی سپرده شده است. باید از کسانی که نگران اجرای قانون هستند پرسید که چرا قانون حمایت از حقوق معلولان و ماده‌ی ۲۷ آن، که دولت را مکلف به پرداختِ کمک هزینه معیشت افراد دارای معلولیت بسیار شدید و یا شدید فاقد شغل و درآمد به میزان حداقل دستمزد سالانه کرده، هیچ زمانی اجرا نشده است؟! چرا به محمد که یک معلول جسمی و حرکتی است، کمک هزینه‌ای معادل حداقل حقوق، که او را از دستفروشی بی‌نیاز کند پرداخت نمی‌شود و به جای حل مسئله‌ی او و هم‌ردیفانش، صورت مسئله را پاک می‌کنند؟ 

افراد دارای معلولیت، چند سالی است که بزرگترین مطالبه‌اشان اجرای قانون حمایتیِ معلولان است و برای آن بارها به خیابان آمده‌اند اما گویی تصمیم‌گیران هیچ تمایلی به اجرای این قبیل قوانین ندارند. آن‌ها که به اسم قانون، بساط محمد را جمع کرده‌اند، قانون را گزینشی و در راستای اهداف خود اجرا می‌کنند و کاری به اقشار ضعیف جامعه و قوانینی که برای آن‌ها نوشته شده ندارند. 

دستفروشی نتیجه‌ی مسلم فقر، بیکاری و شرایط بسیار بد اقتصادی است. آن‌ها که در مترو و خیابان و هر جا که عابری گذر کند بساط می‌کنند، برای تأمین هزینه‌‎ی یک زندگیِ حداقلی ناچار به این کار هستند. بساط محمد را دو بار بُرده‌اند که هر بار، نه فقط یک بارِ چند میلیونیِ پلاستیک، که کل زندگیِ یک فرد معلول نیازمند و بخش مهمی از درآمد ماهانه‌ی او رفته است. محمد نه بیمه‌ی درست و درمانی برای پیگیریِ بیماری‌های جسمانی‌اش دارد و نه درآمد مناسبی. برای او دستفروشی تنها راه است و این تنها راه را هم که مسدود می‌کنند، نه فقط بار مالی که بار روانیِ سنگینی بر او تحمیل می‌شود. 

دست‌فروشی حالا منبع کسب درآمد خیلی‌هاست؛ آن‌ها که راهی برای اشتغال رسمی ندارند و یا درآمدشان از کار، کفافِ هزینه‌های زندگی را نمی‌دهد، از سرِ اجبار به چنین کاری روی آورده‌‎اند. در این شرایط بد اقتصادی، دستفروشی حتی راه کسب درآمد بسیاری از جوانان تحصیل‌کرده است؛ کافی است یکبار خیابان انقلاب را از بالا تا پایین طی کنیم یا با دستفروشان مترو صحبت کنیم تا متوجه حضور تعداد بی‌‌شمار جوان تحصیلکرده از سر اجبار در این شغلی که کاذب می‌خوانند، شویم. برخورد قهری با این پدیده، رفتارهای توهین‌آمیز با دستفروشان و چنبره زدن بر بساطِ بی‌بساطِ آن‌ها، ناامنیِ مضاعف مالی و روانی برای این قربانیانِ شرایط بد اقتصادی کشور ایجاد می‌کند. 

گزارش: زهرا معرفت

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز