روایت یک کارگر بیکار از اوج استیصال و فقر؛
ماهی ۷۰ میلیون هزینه درمان بدون بیمه و حمایت/ خواستم کلیهام را بفروشم، نشد.....

من ۲۲ سال کارگر عمرانیِ این مملکت بودم، سدسازی کار کردم، ۳۰ام بیمهام قطع میشود، میخواهم برگردم سرکار، اگر بیمهام قطع شود دیگر کامل به فلاکت میافتم.....
به گزارش خبرنگار ایلنا، سکوت پشت خط طولانیست؛ آه میکشد و میگوید: «اسمم را ننویسید، من آبرو دارم؛ ۲۲ سال کارگر بودم، زحمت کشیدم و با سیلی صورت خودم و بچههایم را سرخ کردم، آخر دنیا روی بدش را به من نشان داد و به این حال و روز افتادم.....».
برای مرتضی، کارگر بیکار شدهی یکی از پروژههای سیمان کارون که ساکن یکی از روستاهای استان چهارمحال و بختیاریست، تمام روزنههای نجات بسته شده. با وجود قرارداد، اخراجش کردهاند، دخترش باید پیوند قرنیه کند و نوهی چهارسالهاش سرطان کلیه دارد؛ ماهی ۷۰ تا ۸۰ میلیون تومان هزینه درمانش است، وگرنه طفل بینوا تلف میشود....
این کارگر داستان تلخِ بیانتها را از ابتدا روایت میکند: « ۲۲ سال کارگر پروژهای سد کارون ۴ بودم سال قبل برج ۳ آمدند گفتند چهار پنج ماه با تعدادی از شما تسویه میکنیم اما دوباره برمیگردید. ما تسویه کردیم، همکارهام رفتند بیمه بیکاری گرفتند، من نرفتم گفتم چند ماه ارزش ندارد.... نوهام سرطان داشت و مرتب دکتر میرفتیم، دخترم هم مشکل چشم دارد و باید پبوند قرنیه شود، نمیتوانستم بیکار بمانم، یک شرکت دیگر وابسته به یکی از نهادها رفتم سر کار، کارگر ساختمانی تونل شدم، اما آنجا هم بعد از هفت، هشت ماه چون مرخصی ساعتی زیاد میگرفتم و دکتر میرفتم اخراجم کردند....».
« از سد کارون شکایت نکردی؟» در جواب این سوال میگوید: «چرا اداره کار هم رفتم و گفتم بعد ۲۲ سال کار کردن ما را یکهو بیخبر بیکار کردند، اما نمیدانم چطور شد؛ کارفرما در اداره کار نفوذ داشت، پارتی داشت یا چی؛ من هم پول نداشتم وکیل بگیرم، درخواست بازگشت به کارم رد شد... هرچه مراجعه کردم گفتند فعلاً برای شما کار نیست».
حالا این کارگر مدتیست بین تهران و اصفهان برای درمان دختر و نوهاش سرگردان است؛ از حیاط یکی از بیمارستانهای کودکان اصفهان که به ما زنگ میزند، نوهاش در حال شیمی درمانیست و باید چند روز بعد خودش را به بیمارستان فیض برساند تا دخترش عمل قرنیه چشم انجام دهد. بیمه تامین اجتماعیِ او که چند ماه است، هیچ منبع درآمدی ندارد، سی خرداد کامل قطع میشود؛ هرچند داروهای شیمیدرمانی و هزینههای آن چندان مشمولِ بیمه نیست، ولی بعد از پایان ماه دیگر خودش و خانوادهاش هیچ بیمهای ندارند؛ تا چند روز آینده، حمایت اجتماعی از این خانواده کارگر زحمتکش با ۲۲ سال سابقه کار به صفر میرسد.
اما دشوارتر از هر چیز دیگر، هزینههای بالای درمان به خصوص برای درمانِ سرطان نوه چهارسالهی این کارگر است که تمام جان و توانش را تحلیل برده و او را در بنبست عجیبی گرفتار کرده: «راه پیش و پس ندارم، چه کنم. کلیه بچه را درآوردند، حالا سرطان به کبد و ریهاش زده. پول درمان کمرم را خم کرده؛ پول یک آمپولش ۵۰ میلیون و خوردهایست. ما بیمه تکمیلی هم نداریم. سر برج بیمهمان تمام میشود. آمپولهای گران را باید خودمان بخریم؛ داروهای ارزانتر را با دفترچه میخریم، بعد رسید میبریم خیریه کودکان سرطانی، پول را به حساب بچه میریزند که حالا حالاها نمیشود برداشت کرد..... اما داروهای گران را باید خودمان بخریم، آمپول ۵۰ میلیونی برای دو ماه است، رویهم ماهی ۷۰، ۸۰ میلیون تومان خرج شیمیدرمانی و درمان سرطان میشود....»
یک خانواده روستایی با نانآور بیکار و آواره میان شهرها، از کجا این پول سنگین را تامین میکند؟ مگر قرار نبود اوضاع را طوری بچینند که خانوادهی بیمار جز رنج بیمارداری، هیچ رنج دیگری نداشته باشد؟!
وقتی مرتضی با صدای گرفته و بغض در گلو صحبت میکند، ناخوادآگاه یاد حرفهای «یک مقام وزارت بهداشت» میافتم؛ ۵ خرداد، رئیس سازمان غذا و دارو خیلی واضح و صریح گفت: « گزارشی نداشتهایم که کسی به خاطر گرانی دارو نخرد، بیمهها نیز چنین گزارشی نداشتهاند. متاسفانه اینها بحثهای خبری هستند»!
مرتضی یک سوژه و بحثِ خبری نیست، واقعیت مجسمِ یک انسان دردمند، یک کارگر بیکار است که در راهروهای بیمارستانها به خاطر گرانی دارو، سرش را به هر دیواری میکوبد؛ میپرسم این پول سنگینِ خرج شیمیدرمانی را از کجا میآوری، جواب میدهد: ۳۰۰ میلیون نزول کردهام که حالا بدهیام ۶۰۰ میلیون شده، تازه طرف ملاحظه کرد و با بهره ۸ درصد به من این پول را داد. چند وقت پیش آمدم تهران کلیهام را بفروشم، موفق نشدم، کلیه فروختن هم پارتی میخواهد؛ به من گفتند خیابان مولوی کاغذ بچسبان که کلیه فروشی دارم، یکی دو روز بعد دلّالها بهم زنگ زدند، اول گفتند ۱۵۰ میلیون میدهیم، بعد که رفتم گفتند گروه خونت A مثبت است و کلیهات ۸۰ میلیون بیشتر نمیارزد، ۲۰ میلیون هم باید خرج بیمارستان بدهی، خب فعلاً منصرف شدم....».
مرتضی در این بنبستِ طولانی، دستش از همه جا کوتاه است؛ او میگوید «مهمترین چیز برای من این است که کار پیدا کنم، من صدقه از هیچ کس نمیخواهم، من ۲۲ سال کارگر عمرانیِ این مملکت بودم، سدسازی کار کردم، ۳۰ام بیمهام قطع میشود، میخواهم برگردم سرکار، اگر بیمهام قطع شود دیگر کامل به فلاکت میافتم....».
و آخر این گفتگو، سوالی میپرسم که بلافاصله از پرسیدنِ آن پشیمان میشوم: «اگر کار پیدا نکنی، اگر بیمهات قطع شود اگر دیگر نتوانی پول نزول کنی، چطور خرج بیمارستان نوهات را میدهی؟» کمی مکث در خطوط تلفن و بعد پاسخِ سنگینِ مرتضی: «باید یه جایی خودم را زیر ماشین بیندازم تا خانوادهام دیه خونم را بگیرند و خرج بیمارستان کنند....».
گزارش: نسرین هزاره مقدم