خبرگزاری کار ایران

استاد دانشگاه کلورادو در گفت‌وگو با ایلنا:

باید با گسترش فاشیسم از طریق رسانه‌ها‌ و در سطح قانون‌گذاری مبارزه کنیم/ درک فاشیسم مستلزم دریافت مفهوم نژاد، نژادپرستی و کارکردهای ایدئولوژیک آن است

asdasd
کد خبر : ۱۳۵۵۸۰۱

استاد دانشگاه کلورادو گفت: بیرون کشیدن مشکل نژاد از مشکل فاشیسم، اگر نگوییم غیرممکن، دشوار است - و غیرضروری است که فکر کنیم باید این کار را انجام دهیم. این خود نشان می‌دهد که مسئله نژاد تا چه حد با فاشیسم امروزی مرتبط است.ما می‌توانیم ببینیم که چگونه فاشیسم با توجه به بیگانگی نژادی تجلی می یابد و در واقع، این مسئله کاملاً آشکار است..

به گزارش ایلنا، «آنتونی بالاس» استاد دانشگاه کلورادو است و در زمینه نژاد، نژادپرستی و سیاست طبقاتی تحقیق می‌کند. وی همچنین در زمینه «الهیات رهایی‌بخش و سینما» و «خیزش جهانی راست افراطی» مشغول فعالیت است. آنچه در پی می‌آید، مشروح گفت‌وگوی ایلنا با این نظریه‌پرداز با محوریت فاشیسم، کشتارهای اخیر با سلاح گرم در آمریکا و نژادپرستی است. 

 

فاشیسم اکنون یکی از اصطلاحات سیاسی است که بیشتر از هر زمان دیگری مورد استفاده قرار می‌گیرد. این عبارت ‌از زمان ظهور افراط‌گرایی معاصر (با روی کار آمدن افرادی مانند ترامپ، بولسونارو، جانسون و غیره) در رسانه‌ها و گفتمان عمومی بسیار به کار گرفته شده است. آیا دنیای امروز فاشیستی است؟

می‌دانید، جالب است که پرسش را به این شکل بیان می‌کنید، چراکه بلافاصله دو چیز به ذهنم می‌رسد. اول از همه، در مصاحبه‌ای که با آلبرتو توسکانو انجام دادم (که امیدوارم به زودی منتشر شود)، وی ‌با بیان چیزی شبیه به آنچه در اینجا در سؤال خود آورده‌اید، مرا واقعا شگفت‌زده کرد، یعنی اینکه امروزه استفاده از واژه فاشیسم برای توصیف راست افراطی چه‌بسا آسان‌ترین گزینه باشد. توسکانو به عنوان مثال، کار جیسون استنلی در مورد فاشیسم و همچنین استفاده جو بایدن از کلمه «شبه‌فاشیست» برای توصیف ترامپ و جنبش وی را پیش می‌کشد. من فکر می‌کنم توسکانو به‌درستی این نکته اشاره می‌کند که این سؤال که آیا ‌اصطلاح فاشیسم به شخصیت‌هایی مانند ترامپ در آمریکا یا جورجیا ملونی در ایتالیا یا هر کسی دیگر اطلاق می‌شود یا نه، اهمیت کمتری دارد و نکته مهم این بوده ‌که ما چگونه فاشیسم را تئوریزه می‌کنیم و چگونه می‌توان آن نظریه را به صورت سیاسی به کار گرفت.

دومین چیزی که به ذهن می‌رسد، کار جرالد هورنای است که حداقل دو کتاب در مورد فاشیسم در ایالات متحده نوشته است («ضد انقلاب ۱۸۳۶: بردگی تگزاس و جیم کرو و ریشه‌های فاشیسم ایالات متحده از ۲۰۲۲» و «رنگ فاشیسم‌: لارنس دنیس، گذار نژادی و ظهور افراط‌گرایی جناح راست در ایالات متحده از سال ۲۰۰۶»). ‌ اخیراً درباره موضوع فاشیسم با هورنای صحبت مصاحبه‌ای داشتم و او به من گفت که واقعاً از شنیدن این‌ تعجب کرده که ‌گفتمانی درباره این موضوع وجود دارد که تشکل‌های سیاسی راست افراطی امروزی را باید فاشیستی خواند یا خیر.

مطمئناً فکر نمی‌کنم که توصیف این نیروهای معاصر به‌عنوان یک جبهه فاشیستی نادرست باشد – در واقع فکر می‌کنم که این نام‌گذاری بسیار مهم است. اما همزمان فکر می‌کنم کاملاً واضح است که ما باید تحلیل دقیقی از معنای این موضوع داشته باشیم، به همین دلیل است که کار همه متفکرانی که ذکر کردم، بسیار مهم است.

‌ همچنین باید کارهای انجام شده توسط «موسسه آوریل» را به این مجموعه اضافه کنم، سازمانی برای آموزش ضد‌فاشیستی‌‌. بحث عمومی و بحث رسانه‌ای درباره این اصطلاح اتفاقی نیست، اما فکر می‌کنم بازتابی نسبتاً معقول است از آنچه واقعاً امروز اتفاق می‌افتد.

ضمنا فکر می‌کنم حق با شماست که این موضوع را در چارچوب یک فاشیسم جهانی در سوال خود مطرح می‌کنید. به عنوان یک پدیده جهانی، قطعاً نیروهای سیاسی و ایدئولوژیک هماهنگ و سازمان‌یافته بین‌المللی وجود دارند که با هدفی مشترک از مرزها عبور می‌کنند. پیشتر از ترامپ نام بردم، اما باید ملونی و بولسونارو را اضافه کنیم وهمچنین نباید به ناسیونالیست مسیحی «جنین آنیز»، رئیس‌جمهوری غیرقانونی سابق بولیوی را از یاد برد که به دلیل سازماندهی کودتای تحت حمایت ایالات متحده علیه دولت مورالس ‌به ۱۰ سال زندان محکوم شد. آنیز اخیراً متهم به دست داشتن قتل‌عام شهر سنکاتا شد که در آن پلیس و نیروهای مسلح بولیوی معترضان مسالمت‌آمیزی را هدف قرار دادند؛ معترضانی که اکثرا بومی بودند و در اعتراض به برکناری مورالس در ال آلتو تجمع کرده بودند. 

همچنین کسی چون بولسونارو را داریم که زمانی‌که در فلوریدا (مقر اصلی ترامپ) به سر می‌برد، هوادارانش تلاش کردند ساختمان‌های دولتی را به اشغال خود دربیاورند. ذکر چند نکته در اینجا ضروری است. اینکه کودتای بولسونارو تنها دو روز پس از دومین سالگرد کودتای ۶ ژانویه ۲۰۲۱ توسط ترامپ رخ داد، بی‌اهمیت نیست و کاملاً ممکن است - حتی به نظر من محتمل است - که بولسونارو رویدادهای ۸ ژانویه را از فلوریدا برنامه‌ریزی کرده باشد. این روایت مملو از تئوری توطئه درباره تقلب در رای‌‌گیری است، چیزی ‌که بولسونارو و ترامپ، و در واقع آنیز، همگی در آن مشترک هستند.

سیاست مدرن مملو از نوعی ایدئولوژی آشکار ضد کمونیستی و ضد‌سیاه‌پوستان است که اگرچه مطمئنا چیز جدیدی نیست، اما بی‌تردید جسورتر شده است و یک بار دیگر سرشت ‌ارتجاعی خود را ارتقا داده است. تئوری توطئه‌، ایده‌های خشونت‌بار مهاجرستیز‌، ناسیونالیسم مسیحی و غیره همگی در سیاست مدرن و نه فقط در ایالات متحده قابل لمس هستند. ‌فکر نمی‌کنم اغراق‌آمیز باشد که بگوییم جهان امروز به سمت نئوفاشیسم می‌رود، اگرچه فکر می‌کنم شاید دقیق‌تر و احتمالاً خوش‌بینانه‌تر باشد، اگر بگوییم که ما در مسیر نئوفاشیسم حرکت می‌کنیم یا نوعی فاشیسم در مقیاس جهانی. البته به نظرم همچنان می‌توان این بدخیمی را شکست داد. 

برخی از تحلیلگران شکل جدیدی از فاشیسم سخن می‌گویند که بر خلاف فاشیسم‌های قبلی، به دنبال تغییر نظام‌های دموکراتیک از درون است. بر این اساس، این به‌اصطلاح «پسا‌فاشیسم» خطرناک‌تر از مدل قبلی آن در قرن بیستم است. آیا می‌توان فاشیسم را در اشکال مختلف مدرن و تاریخی آن تفکیک کرد؟

اگرچه من به طور کلی نسبت به الحاق کلمه «پسا» به مفاهیم مختلف (پسامدرنیسم، پساساختارگرایی و غیره) تا حدودی تردید دارم، اما فکر می‌کنم انجام این کار با توجه به فاشیسم می‌تواند روشنگر باشد. «پسا فاشیسم» اساساً به جریان اصلی ایدئولوژی فاشیستی در احزاب سیاسی محافظه کار در سطوح پارلمانی و قانون اساسی حکومت اشاره دارد. این را نباید ساده انگاشت، زیرا مدتی است شاهد حملات به اقلیت‌ها و رنگین‌پوستان در سطح قانونگذاری در ایالت‌هایی چون فلوریدا بوده‌ایم. 

اینها اشکالی از فاشیسم قانونی را نشان می‌دهند که توسط نیروهای محافظه‌کار که قبلاً موقعیت‌های ‌سیاسی را اشغال کرده بودند، انجام می‌شود. «سارا هاکبی سندرز»، فرماندار ایالت آرکانزاس، قبل از صدور فرمان اجرایی مبنی بر ممنوعیت دخیل کردن نظریه انتقادی نژادی در آموزش عمومی، به سختی دست خود را از روی کتاب مقدسی که بر روی آن سوگند یاد کرده بود برداشته بود. وجود چنین نیروهای قانونی و دارای قدرت قانونگذاری و ایدئولوژیک بسیار زیاد در ایالت‌های جنوبی آمریکا‌ کاملاً نگران‌کننده است، اگرچه با توجه به میراث طولانی تروریسم برتری‌طلبانه سفیدپوستان، برده‌داری و استعمار شهرک‌نشینان، جای تعجب نیست.

با این حال، چه‌بسا نیازی به «پسافاشیستی» خواندن این نیروها نباشد، زیرا این نیروها برای قرن‌ها در احزاب سیاسی آمریکا و در شاخه‌های قانونگذاری حضور داشته اند. فقط کافی‌ست نگاهی بیندازید به ماجرای به اخراج اخیر (و در نهایت اخراج مجدد) جاستین جونز و جاستین پیرسون، دو نماینده جوان سیاه‌پوست در ایالت تنسی‌. آنها به دلیل شرکت در تظاهرات علیه خشونت با اسلحه، که مطمئنم خوانندگان شما به خوبی از فحوای دهشتناک آن در آمریکا خبر دارند‌، با رأی‌گیری اخراج شدند. بی‌اهمیت نیست که این دو نماینده با وجود شرکت همکار سفیدپوست آنها به نام گلوریا جانسون در همان اعتراض‌ اخراج شدند.

این نشان‌دهنده میراث برتری‌طلبی سفیدپوستان همراه با فاشیسم مدرن در سطح قانونگذاری است.‌ بنابراین‌، گمان می‌کنم این مسئله چیزی شبیه پسا‌فاشیسم است.

به نظرم دشوار است که بگوییم شکل جدیدی از فاشیسم خطرناک‌تر از مدل قرن بیستم است یا نه. به عنوان مثال، ما به خوبی از ویرانی فاشیسم اروپایی در قرن بیستم خبر داریم، اگرچه اغلب انحلال بومیان، ‌‌آپارتاید ایالات متحده و آفریقای جنوبی را بخشی از این گفتمان نمی‌دانیم و علاوه بر این، ما به ارتباط ایدئولوژیک بین همه موارد فوق توجه کافی نداریم - به عنوان مثال کار جیمز ویتمن در مورد تأثیر قوانین نژادی ایالات متحده بر قوانین نورنبرگ ‌را در نظر بگیرید. کاملاً واضح است که ما باید چنین کنیم. من فکر می‌کنم به همین دلیل است که کار هورنای بسیار مهم است، زیرا فاشیسم قرن بیستم و بیست‌و‌یکم در تاریخ برتری سفیدپوستان، برده‌داری و استعمار شهرک‌نشینان ریشه دارد، که همه در خدمت سرمایه‌داری نژادی در بافت جهانی هستند.

بنابراین منظور من این است که از نظر مدل‌ها می‌توان با رویکردهای نظری متفاوتی به فاشیسم نگاه کرد. این که فاشیسم چیست، بله، مهم است، اما آنچه فاشیسم انجام می‌دهد، به نظر من می‌تواند تعریف خوبی و همچنین ابزارهایی برای مبارزه با آن به ما بدهد.

آنتونیو گرامشی در واکنش به راهپیمایی بدنام فاشیست‌ها در رم معتقد بود که یک استراتژی کمونیستی متقن می‌تواند کودتای موسولینی را خنثی کند. البته تاریخ نشان داد که این تصور خیالی خام بیش نبود. آیا امروز می توان درباره «دستورالعمل‌های ضد فاشیستی» بحث کرد؟ 

ما باید آن را ممکن کنیم. ما نیاز به مبارزه با ظهور فاشیسم در سطوح قانونی و قانونگذاری داریم، که نه تنها به معنای اعمال فشار بر سیاستمداران از طریق کنشگری‌، بلکه به معنای استفاده استراتژیک از سیاست‌های انتخاباتی است، در حالی که می‌دانیم ‌‌آن‌ها درمان کاملی را ارائه نخواهند داد. ما نیاز به ایجاد ائتلاف‌های چپ میانه و ضد فاشیستی در داخل و خارج داریم. 

‌ همچنین باید با گسترش فاشیسم از طریق رسانه‌ها‌ مبارزه کنیم. اگرچه کسی چون «تاکر کارلسون» اخیراً از فاکس نیوز جدا شد، تأثیر او کاملاً شناخته شده و گسترده است. ما شاهد حضور شخصیت‌های با نفوذی مانند جردن پیترسون‌ و دیگران در رسانه‌های آمریکا بوده‌ایم که آشکارا افکار فاشیستی را گسترش می‌دهند. ما باید مراقب ایلان ماسک و توییتر باشیم، زیرا می‌دانیم که رسانه‌های اجتماعی به عنوان ابزاری برای استخدام راست افراطی عمل کرده‌اند و حتی جوانان ‌را برای انجام اقدامات تروریستی مانند قتل‌عام بوفالو در سال ۲۰۲۲ تهییج کردند. 

تروریست‌های برتری‌طلب سفیدپوست اغلب به صورت آنلاین جذب نیرو کرده و ما باید راه‌حل‌هایی برای این پدیده پیدا کنیم.

جرالد هورنای در کتاب «رنگ فاشیسم» در مورد ریاکاری روابط نژادی در ایالات متحده و اینکه چگونه بیگانگی قانونی به ظهور فاشیسم کمک کرد، می‌نویسد. با این حال، برخی معتقدند که بدون درک روشنی از آنچه فاشیسم در واقع مستلزم آن است، توجیه نیاز به تابوسازی ‌لفظ‌ فاشیسم در گفتمان عمومی دشوار است. آیا می‌توان از بیگانگی نژادی در ایالات متحده برای بحث در مورد ویژگی‌های فاشیسم جهانی استفاده کرد؟

‌فکر می‌کنم که قطعا می‌تواند چنین باشد. ‌هورنای حتی تأثیر ضد انقلاب آمریکا بر رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی را مورد بحث قرار می‌دهد. ‌همچنین می‌توانیم عطف نژادی مشابهی را که به احساسات ضد مهاجرتی در مجارستان پایبند است، یا آنچه اخیراً در مرز اوکراین و لهستان در رابطه با دانشجویان آفریقایی فراری در سال ۲۰۲۲ شاهد بودیم، مشاهده کنیم. نباید سیستم رزرواسیون در ایالات متحده را فراموش ‌کنیم. 

تونی موریسون در سخنرانی معروف خود در دانشگاه هاوارد در سال ۱۹۹۵ جزئیات مهمی را از ارتباط بین نژادپرستی و فاشیسم‌ شرح داد: ساختن و جرم‌انگاری یک دشمن داخلی، قرار دادن آن دشمن در معرض رگبار ایدئولوژیک زبان رمزی و سوء استفاده، آسیب‌شناسی دشمن و غیره. آشنا نیست؟ ما نه‌تنها این تاکتیک‌ها را در رژیم‌های فاشیستی مانند آلمان نازی، بلکه حتی امروز در ایالات متحده نیز می‌یابیم؛ حبس دسته‌جمعی، جرم‌انگاری افراد غیر سفیدپوست، مهاجران، سیاه‌پوستان و غیره.

ما امروز این مسئله را در سرخط اخبار نیز می‌بینیم. لفاظی‌هایی که فرهنگ سیاه‌پوستان را از نظر اخلاقی خطرناک، خشونت‌آمیز و غیره آسیب‌شناسی می‌کنند، نه تنها برای جرم‌انگاری سیاه‌پوستان، بلکه برای منحرف کردن توجه از تاریخ نژادپرستی آمریکا، ویرانی اقتصادی و سلب مالکیت، خشونت پلیس و قتل، و همچنین توجیه حبس‌های دسته‌جمعی در این کشور استفاده می‌شود. 

به نظر من، بیرون کشیدن مشکل نژاد از مشکل فاشیسم، اگر نگوییم غیرممکن، دشوار است - و غیرضروری است که فکر کنیم باید این کار را انجام دهیم. این خود نشان می‌دهد که مسئله نژاد تا چه حد با فاشیسم امروزی مرتبط است.ما می‌توانیم ببینیم که چگونه فاشیسم با توجه به بیگانگی نژادی تجلی می یابد و در واقع، این مسئله کاملاً آشکار است.

برخی از افراد این موارد را «حوادث منفرد» توصیف کرده‌اند که ‌‌حتی نباید جدی گرفته شود. فاشیسم و خشونت با اسلحه، و فرهنگ اسلحه به طور کلی، همانطور که «چاد کاوتزر» در برخی از آثار خود بررسی کرده است، ارتباط نزدیکی با هم دارند. ‌فرهنگ اسلحه در ایالات متحده و خارج از آن نیز عمیقاً با نژادپرستی، بیگانه‌هراسی، سیاست‌های ضد‌مهاجرتی و همچنین ناسیونالیسم مسیحی مرتبط است. در اینجا در ایالات متحده،‌ ما با خشونت با اسلحه، تیراندازی‌های دسته جمعی و همچنین خشونت‌های مسلحانه دولتی و هوشیارانه، که بیشتر آنها با انگیزه‌های نژادی صورت می‌گیرد، مشکل جدی داریم.

بدون درک نژاد، نژادپرستی و کارکردهای ایدئولوژیک آن، فکر نمی‌کنم تحلیلی قوی از روند کنونی نئوفاشیسم در داخل یا در مقیاس جهانی داشته باشیم.

 

گفت‌وگو از: کامران برادران

 

 

انتهای پیام/
نرم افزار موبایل ایلنا
ارسال نظر
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان
    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت ایلنا هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان
      تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت ایلنا هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد
      پیشنهاد امروز