یادداشتی بر رمان «اعترافات هولناک لاکپشت مرده»؛
اعترافاتِ انسانِ شکافته

سامه ابتهاج؛ نویسنده و منتقد ادبی در یادداشتی ب نقد و بررسی رمان «اعترافات هولناک لاکپشت مرده» نوشته مرتضی برزگر پرداخته است.
به بهانه چاپ یازدهم اعترافات هولناک لاکپشت مرده، بار دیگر میتوان پرسید چرا این رمان، با وجود زبان تلخ و ساختار نامتعارف، توانسته چنین گسترده در ذهن خوانندگان نفوذ کند؟ پاسخ شاید در صداقت هولناک آن باشد؛ در عریانی روانی که مرز میان اعتراف و ادبیات را محو میکند.
مرتضی برزگر در این اثر، جهان را از زاویه انسانی روایت میکند که از درون شکافته است. او دیگر قهرمان نیست؛ بلکه سوژهای متلاشی است که در لابهلای خاطرات، کابوسها و طنزهای سیاهش، میکوشد خود را از زیر آوار گناه و مرگ بیرون بکشد.
در دوران پساواقعگرایی، جایی که رمانها اغلب در پی بازنمایی زندگی شهریاند، برزگر با جسارت به اعماق ذهن میرود. او «درون» را صحنه میکند؛ همانجایی که ادبیات فروید، بارت و باختین در آن تنفس میکند.
*اعتراف، به مثابه روانکاوی*
در نظریه فروید، اعتراف نخستین مرحلهی رواندرمانی است: سخن گفتن برای رهایی از فشار ناخودآگاه. اما در جهان برزگر، این اعتراف بهجای درمان، به نوعی خودویرانگری میانجامد. راوی در روایتش نه به دنبال حقیقت، بلکه در پی تخلیه است؛ گویی تنها با افشای زخم، میتواند آن را لمس کند.جملات کوتاه، بریده و پر از سکوتهای ناگفتهاند.
در یکی از فرازهای اثر، راوی میگوید:
«هر بار که چیزی مینویسم، انگار از پوستم چیزی جدا میشود.»
این اعتراف، نه اعتراف گناهکار بلکه اعتراف وجودی است؛ سوژهای که در برابر خلأ میایستد و از خود میپرسد: «من که هستم وقتی دیگری رفته است؟»
اینجا فروید با لاکان پیوند میخورد؛ جایی که کلمه جایگزین فقدان میشود. برزگر با زبان، فقدان را به نمایش میگذارد؛ نه برای پر کردنش، بلکه برای نشان دادن تهی بودنش.
*زمانِ شکسته و روایتِ گسسته*
از منظر بارت، روایت سنتی بر محور علیت استوار است؛ اما روایت مدرن بر محور تداعی. در اعترافات هولناک لاکپشت مرده، تداعی آزاد و گریزهای ذهنی ساختار متن را تعیین میکنند.
برزگر آگاهانه خط روایی را درهم میریزد. خاطرهی مرگ همسر، ناگهان به تصویر لاکپشتی مرده در جوی آب میرسد؛ استعارهای از رکود و بیحرکتی. گذشته و حال درهم میآمیزند، و این گسست زمانی، تجربهی روانپریشانهی راوی را بازتاب میدهد.
در نگاه ژنت، این بازی با زمان نوعی «نازمانی ادبی» است؛ زمان بهجای آنکه بستر روایت باشد، به مادهی خامی برای ساختن وهم بدل میشود. در واقع، برزگر نه از گذشته روایت میکند و نه از حال، بلکه از ذهنی که میان این دو آویزان است.
*طنزِ سیاه در برابر پوچی*
طنز در این رمان نه برای خنده، بلکه برای بقاست. طنز سیاه برزگر یادآور کمدیهای بیرحم داستایوفسکی و کنراد است؛ جایی که خنده به آخرین سلاح انسان بدل میشود.
از منظر اگزیستانسیالیسم، بهویژه در آثار کامو، انسان در جهانی بیمعنا رها شده است. راوی برزگر همان «سیزیف» ایرانی است که هر روز سنگ اعترافاتش را بالا میبرد، میلغزد و باز از نو آغاز میکند.
در طنز تلخ این اثر، مرگ همسر و فروپاشی درونی، با زبان شوخ و گاه لودهوار روایت میشود؛ گویی فقط از راه شوخی میتوان جنون را تحمل کرد. طنز، همانطور که کامو میگوید، شکلی از طغیان در برابر پوچی است.
*چندآوایی و زبانِ کارناوالی*
میخائیل باختین معتقد است که رمان میدان برخورد صداهای متضاد است. اعترافات هولناک لاکپشت مرده دقیقاً چنین میدانی است.
در این رمان، لحنها مدام تغییر میکنند: از جدی به هزل، از عرفانی به اروتیک، از فلسفی به محاورهای. راوی گاه واعظ است و گاه دلقک. این تنوع زبانی همان «کارناوال» است؛ جشن سقوط مرزهای رسمی زبان.
برزگر با این شیوه، نشان میدهد که ذهن انسان معاصر تکصدا نیست. او در گفتوگو با خود، جامعه و مرگ است. هر صدا در متن، بخشی از ناخودآگاه جمعی را تداعی میکند؛ از ترس مرگ تا تمایل به فراموشی.
*بدن، گناه و لاکپشت*
در سطح نمادین، لاکپشت مرده همان بدن راوی است؛ بدنی که دیگر نمیتواند حرکت کند، فقط تماشاگر مرگ خویش است. لاکپشت نماد زمان و کندی است؛ و مرگ آن، به معنای توقف چرخهی درونی است.
برزگر با حذف روایت بیرونی، بدن را به مرکز معنا تبدیل میکند. در اینجا یادآور فوکو و ایدهی «بدن به مثابه میدان قدرت» هستیم: بدن راوی نه قربانی جامعه بلکه قربانی خودش است.
زبان، شکنجهگاه بدن میشود. هر واژه زخمی تازه است. اینجا رمان به نوعی «ادبیات بدنزخمخورده» تبدیل میشود که در ادبیات معاصر ایران کمتر دیدهایم.
*اعتراف بهمثابه مقاومت*
در جهانی که همهچیز فروپاشیده، تنها «نوشتن» میماند. راوی با نوشتن، بر مرگ غلبه نمیکند، بلکه از آن عبور میکند.
این نگاه به نوشتن، شباهتی آشکار با مفهوم «نوشتن بهمثابه زندهماندن» در آثار کافکا و هدایت دارد.
اعتراف در اینجا نه برای تطهیر، بلکه برای ادامه دادن است.
در یکی از بخشهای اثر، راوی میگوید:
«اگر ننویسم، مرگم کامل میشود.»
این جمله عصارهی رمان است: نوشتن به مثابه تنفس در خلأ.
اعترافات هولناک لاکپشت مرده را باید یکی از تجربههای اصیل در رمان ایرانی دانست؛ متنی که از محدودیتهای رئالیسم عبور کرده و وارد قلمرو روانکاوی، فلسفه و زبان شده است.
برزگر با این اثر نشان میدهد که ادبیات میتواند در عین سادگی ظاهری، پیچیده و چندوجهی باشد.
در روزگاری که بسیاری از آثار داستانی ایران به تکرار روابط خانوادگی و بحرانهای روزمره بسنده کردهاند، این رمان تلاشی است برای مواجهه با درونِ تاریک انسان.
اعتراف، در نهایت، در این اثر نه تسلیم است و نه ندامت؛ بلکه مقاومت است در برابر فراموشی.
رمان برزگر همچون آیینهای سیاه، چهرهی ما را بازمیتاباند: انسانهایی که در پی رهایی از مرگ، به زبان پناه بردهایم.
*بازتاب انسان معاصر در آینهی برزگر*
اعترافات هولناک لاکپشت مرده آینهای است در برابر انسان معاصر؛ انسانی که در تلاقی عشق و هراس، میان زبان و خاموشی، گرفتار شده است. برزگر با نگاهی بیپروا، زخمهای روح را از سطح پوست به عمق ناخودآگاه میبرد و از دلِ این زخمها معنا میسازد. شخصیت مرد جوان، تجسم تضادهایی است که جهان امروز را میسازند: میل به بقا در کنار تمنای نابودی، عشق در کنار نفرت، و حقیقت در کنار فریب. او در پی نجات خود نیست، بلکه در پی درک خود است. از همین روست که اعترافهایش نه به رستگاری، بلکه به نوعی شفافیت دردناک منتهی میشود.
برزگر در این اثر نشان میدهد که ادبیات هنوز میتواند از دلِ مرگ و ملال، حقیقتی زنده و لرزان بیرون بکشد؛ حقیقتی که در هر واژهاش، انسانِ شکافتهای ایستاده است — انسانی که به جای امید، صادقانه با هراسش روبهرو میشود.