برای همخدمتیهایم؛
خدمت سربازی مهربانترت کرده. چشمانت را میبندی و آرام سر بر سینه پردهی رنجوری میگذاری که بوی عرق هزار قوم کارگر میدهد و روکش صندلی که یک بار هم در عمرش سنگ روشویی را ندیده و آبی به صورت و چشم خواب آلودش نزده است. اما باز هم بیشتر از تخت آسایشگاه دوستش داری!