بیگدلی در گفتوگو با ایلنا تشریح کرد:
خروجی بازگشت احتمالی بوریس جانسون به عرصه سیاسی انگلیس/ سناریوی ترامپ برای دور نگه داشتن لندن از اتحادیه اروپا

کارشناس مسائل آمریکا گفت: محافظهکاران در بریتانیا با وجود تلاش برای بازگرداندن نخستوزیر پیشین به قدرت، با واکنش منفی مردم مواجه هستند و باید دانست که آنها در چندین دوره پیاپی به جایگاه جهانی انگلستان ضربه زدند.
علی بیگدلی، کارشناس مسائل آمریکا با اشاره به تحرکات محافظهکاران انگلیس برای بازگرداندن بوریس جانسون به عرصه سیاسی در گفتوگو با ایلنا اظهار کرد: قبل از هر چیز باید توجه داشت که وضعیت کلی اروپا و به طور خاص جایگاه انگلستان در حال حاضر دچار نوعی بههمریختگی، نابسامانی و بیثباتی جدی شده که نمیتوان انتظار داشت با تغییرات سطحی یا بازگشت چهرههای سیاسی چون بوریس جانسون، نخستوزیر پیشین انگلیس این شرایط بهبود یابد. باید توجه داشت که وضعیت بهقدری در اروپا بحرانی و ناپایدار شده که حتی نمیتوان برای آن نسخهای ساده و سریع پیچید. حتی آمریکا، به عنوان قطب قدرت غرب، اکنون با نوعی تزلزل و عدم انسجام جدی مواجه است. نگاهی گذرا به کابینه ترامپ نشان میدهد که این ساختار دچار نوعی سردرگمی، تناقضگویی و بیتکلیفی شد که ریشه در فقدان استراتژی مشخص در سیاست داخلی و خارجی داشت. این نشانهها به خوبی نمایانگر بحران اقتصادی و سیاسی عمیقتری در غرب هستند که هم آمریکا و هم اروپا را در بر گرفتهاند. در واقع، آنچه امروز در نظام بینالمللی شاهدش هستیم، ریزشی است که اگر مدیریت نشود، میتواند به بحرانی در مقیاس جهانی و حتی مشابه با مقدمات جنگهای جهانی تبدیل شود.
وی ادامه داد: با بررسی روندهای تاریخی و تحولات گذشته، میتوان دریافت که ساختار نظم جهانی در شرایطی مشابه دوران پیش از جنگ جهانی اول قرار گرفته است. نوعی از بیقاعدگی، بیسرپرستی، و نبود هماهنگی در روابط بینالملل حاکم شده که اگر یک اشتباه کوچک در سطح دیپلماتیک یا نظامی رخ دهد، میتواند زمینهساز فاجعهای جهانی شود و متاسفانه هیچ چشمانداز روشنی از یک رهبری مقتدر در غرب دیده نمیشود که بتواند این شرایط را سر و سامان بدهد؛ به گونهای که بیثباتی در سیاست خارجی آمریکا و نوعی آشفتگی در درون اتحادیه اروپا این فرضیه را تقویت میکند. در این میان، روابط انگلستان و آمریکا نیز وارد مرحلهای از ابهام و تنش شده است. به یاد داریم که در دور اول ریاستجمهوری ترامپ، زمانی که او به انگلستان سفر کرد، رفتار غیر اصولی و غیر دیپلماتیک نسبت به مقامهای این کشور داشت، اما در همان سفر در یک سخنرانی، بوریس جانسون را بهترین گزینه برای نجات انگلستان از بحران برگزیت دانست، چراکه دیدگاههای محافظهکارانه و راستگرایانه آنها با یکدیگر همخوانی داشت. این نوع حمایت سیاسی، اگرچه در ظاهر به نفع انگلستان بود، اما در عمل بهنوعی تضعیف روابط با اتحادیه اروپا منجر شد. ترامپ تلاش کرد انگلستان را از اتحادیه اروپا جدا کند و وعده داد که بازار آمریکا جایگزین مناسبی برای بازار اروپا خواهد شد، اما در نهایت، این وعدهها هیچگاه عملی نشدند و انگلیسیها متضرر شدند.
این تحلیلگر مسائل سیاسی تصریح کرد: امروز نگاه انگلستان نه به آمریکا مطلوب است و نه به اتحادیه اروپا. این کشور در وضعیت بلاتکلیفی قرار دارد؛ نه توانسته روابط اقتصادی خود با اروپا را حفظ کند و نه از حمایت اقتصادی پایدار آمریکا بهرهمند شده است. انگلستان تا پیش از خروج کامل از اتحادیه اروپا، عضو کامل این اتحادیه نبود؛ واحد پول ملیاش را حفظ کرده بود، عضو پیمان شنگن نشده بود، و در نتیجه یک عضویت ناقص داشت. با هدایت سیاستهای آمریکا، این عضویت نیمبند نیز از میان رفت. میلیونها انگلیسی در سراسر اروپا مشغول کار بودند و بازار اروپا برای انگلستان فوقالعاده پررونق بود. اما حالا این موقعیت از بین رفته است و دولت انگلستان با نوعی بحران اعتماد روبهروست. نکته مهمتر اینکه امروز حتی سیاستمدارانی چون کی یر استارمر، نخستوزیر انگلیس نیز که رهبری حزب کارگر را بر عهده دارد، گرایش شدیدتری به بازگشت به اتحادیه اروپا پیدا کردهاند. این مسأله باعث نگرانی شدید آمریکا شده است، چراکه همواره انگلستان را بهعنوان چشم و گوش خود در اتحادیه اروپا تلقی میکرده است. اگر انگلستان کاملاً به اتحادیه اروپا نزدیک شود، نفوذ سنتی آمریکا در اروپا کاهش پیدا خواهد کرد و این تحول ژئوپلیتیکی برای واشنگتن بسیار هشداردهنده است. از سوی دیگر، محبوبیت حزب محافظهکار در حال کاهش است و این روند نشان میدهد که مردم انگلستان دیگر به راهکارهای سنتی اطمینان ندارند.
وی افزود: بوریس جانسون، با وجود سابقه سیاسی شناختهشده، نمیتواند با بازگشت به قدرت، اعتماد عمومی را بازسازی کند. شخصیتهایی چون نایجل فاراژ که ریشه در احزاب راست افراطی دارند، توانستهاند تا حدی در میان مردم انگلستان نفوذ کنند، اما آنها هم نمیتوانند پاسخی برای بحران اقتصادی و سیاسی فعلی ارائه دهند. نظام بینالملل نیز در همین وضعیت نابسامان قرار دارد و کشورهای بسیاری از جمله فرانسه، کانادا، کره جنوبی و حتی آلمان، با مشکلات اقتصادی و سیاسی شدیدی مواجهاند. در فرانسه نیز وضعیت مشابهی در حال رخ دادن است. احتمال پیروزی مارین لوپن در انتخابات آتی فرانسه، نشانهای از افول جریانهای سنتی و افزایش نفوذ راستگرایان افراطی است. اما تجربه نشان داده است که لوپن و امثال او، حتی در صورت پیروزی، توان حل مشکلات ساختاری را ندارند. مشابه این اتفاق در آمریکا نیز رخ داده است. ترامپ با وعدههای فراوانی به قدرت رسید، اما نتوانست حتی بخش کوچکی از انتظارات رأیدهندگانش را برآورده کند و این در حالیست که اقتصاد جهانی امروز دچار شکلی تازه از بحران است. فضایی که در دهههای ۷۰، ۸۰ و ۹۰ برای رشد و شکوفایی غرب فراهم بود، دیگر وجود ندارد. کشورهای صنعتی که زمانی موتور محرک اقتصاد جهانی بودند، اکنون خود با بحرانهای عمیق مواجه هستند. حتی کانادا، که همواره کشوری باثبات در نظر گرفته میشد، اکنون با مشکلات اقتصادی دست و پنجه نرم میکند. کره جنوبی نیز با بحران شدید اقتصادی روبهرو شده که پیشتر تصور نمیشد چنین شود. همه این موارد نشان میدهند که ساختار پوسیده جهانی در حال فروپاشی است.
بیگدلی در پایان خاطرنشان کرد: مذاکرات سیاسی، بهویژه در رابطه با کشورهای خاورمیانه نظیر ایران، نیز در سایه همین بههمریختگی به بنبست کشیده شدهاند. آمریکا و اسرائیل با تقویت مواضع خود علیه ایران، تلاش میکنند فشار بیشتری وارد کنند، در حالیکه انسجام سیاسی لازم را ندارند. این رفتارها، به جای ایجاد ثبات، بر آشوب جهانی دامن میزنند. در چنین شرایطی، تغییر چهرههای سیاسی نمیتواند تأثیر خاصی بر حل بحران داشته باشد. آمدن یا رفتن افرادی چون جانسون، ترامپ یا لوپن، نه تنها مشکلات را حل نمیکند، بلکه گاهی شدت آنها را نیز افزایش میدهد؛ راهکارهایی که تا امروز به کار رفتهاند، کارایی خود را از دست دادهاند و باید ساختارهای عمیقتری مورد بازنگری قرار گیرند. افکار عمومی نیز دیگر آن حمایت پیشین را از سیاستمداران سنتی ندارند. محافظهکاران در بریتانیا با وجود تلاش برای بازگرداندن جانسون به قدرت، با واکنش منفی مردم مواجهاند. در چندین دوره پیاپی، عملکرد این حزب چیزی جز ضربه به جایگاه جهانی انگلستان نبوده است. خروج از اتحادیه اروپا بدون برنامه مشخص، ناتوانی در نزدیکی با آمریکا در دوره ترامپ، و در نهایت سردرگمی در سیاست خارجی، نشان میدهد که راهحلهای قدیمی پاسخگوی مسائل امروز نیستند. بنابراین، آنچه اکنون شاهدش هستیم، پایان یک دوره تاریخی از نظم جهانی است. دنیا وارد مرحلهای از دگرگونی شده که اگر با عقلانیت، هماهنگی و بازسازی نهادهای بینالمللی همراه نشود، ممکن است هزینههای سنگینی برای همه کشورها، از جمله خود غرب، در پی داشته باشد. این مرحله نیازمند رهبران جدید با درک عمیق، سیاستهای متفاوت و ساختارهایی نوین است. در غیر این صورت، نه تنها انگلستان بلکه کل غرب به تدریج جایگاه پیشین خود را از دست خواهد داد و شاید صدای ناقوس جنگی دیگر، اینبار جهانیتر و ویرانگرتر، به صدا درآید.