واکنش ژاکا به درگیری با تنهاخ و جدایی از بایرلورکوزن

گرانیت ژاکا، هافبک سابق بایرلورکوزن، در مصاحبهای احساسی از اریک تنهاخ دفاع کرد و درباره دلایل غیرمنتظرهاش برای پیوستن به ساندرلند توضیح داد.
به گزارش ایلنا، گرانیت ژاکا، ملیپوش باسابقه تیم ملی سوئیس، میگوید تصمیمش برای ترک بایرلورکوزن و پیوستن به ساندرلند تحت تأثیر تمایل شخصیاش برای ورود به دنیای مربیگری در آینده بوده است.
ژاکا که تابستان امسال در یکی از پیچیدهترین نقلوانتقالات لیگ انگلیس نقش اصلی را ایفا کرد، تأکید دارد که اریک تنهاخ، سرمربی جدید لورکوزن، هرگز مانعی برای ماندن او نبود و حتی در نظر داشت فصل آینده را با بازوبند کاپیتانی در ترکیب تیم آغاز کند.
او در گفتوگو با نشریه «بیلد» آلمان گفت:«این آزارم میدهد که میگویند تنهاخ مشکل من بود. او هیچوقت مشکل نبود، اصلاً! بعد از سه یا چهار هفته تعطیلات با من تماس گرفت چون نمیخواست مزاحمم شود. صحبتمان بسیار واضح و محترمانه بود. او میدانست من یک پیشنهاد هیجانانگیز در دست دارم و احتمالاً حس کرده بود که ممکن است من را از دست بدهد. اما همیشه برخوردش صادقانه و حرفهای بود. من حاضر بودم زیر نظر او بهعنوان کاپیتان بازی کنم.»
ژاکا درباره تماس عجیب مالک ساندرلند نیز گفت:«همهچیز خیلی سریع اتفاق افتاد. شب قبل از سفر به کمپ ریو، ساعت ۱۱ شب یک شماره سوئیسی تماس گرفت. من در حال رفتن به تخت بودم و بچهها خوابیده بودند. گفت: سلام، من کریل هستم، مالک باشگاه ساندرلند. اول فکر کردم کسی دارد با من شوخی میکند! اما ۱۰ دقیقه بعد، تماس تصویری از طرف کریل، مدیر ورزشی و مدیر برنامهام برقرار شد و آنجا بود که فهمیدم قضیه جدی است.»
ستاره پیشین آرسنال اضافه کرد:«راستش را بگویم، اولش اصلاً نمیتوانستم بازگشت سریع به لیگ برتر را تصور کنم. اما بعد از آن تماس حس کردم که باید این کار را انجام بدهم. داستان باشگاه ساندرلند من را یاد شروع سخت والدینم انداخت. از صفر شروع کردهاند و حالا هم باشگاه به همان شکل از نو میسازد. حس کردم بودن در چنین محیطی من را برای آینده مربیگری آماده میکند. اینکه رنج بکشی، همدلی کنی، سختی بکشی. این بخش دیگری از فوتبال است که باید لمسش کرد.»
او در پایان گفت:«ساندرلند همه تلاشش را کرد تا من را به انگلیس برگرداند. وقتی باشگاهی اینقدر صادقانه و بااحساس به سراغت میآید، واقعاً بیانصافی است که جواب رد بدهی. من واقعاً تحت تأثیر قرار گرفتم و نتوانستم نه بگویم.»