خبرگزاری کار ایران

گزارش ایلنا از روایت سربازان پدافند هوایی ار دوران جنگ دوازده روزه؛

وقتی شب جنگ روشن‌تر از روز شد/ به اتفاق همسرم به پادگان رفتیم که اگر زدند با هم شهید شویم

وقتی شب جنگ روشن‌تر از روز شد/ به اتفاق همسرم به پادگان رفتیم که اگر زدند با هم شهید شویم

خدمت در روزگار جنگ معنایی متفاوت و سنگین‌تر پیدا می‌کند؛ روزهایی که هر لحظه‌اش با دلهره و اضطراب همراه است، شب‌هایی که صدای آژیر خطر جای آرامش را می‌گیرد و صحنه‌هایی که قهرمانان واقعی آن، سربازانی هستند که با وجود دوری از خانواده و آگاهی از خطرات، بی‌هیچ تردیدی برای دفاع از میهن و آرمان‌هایشان ایستادگی می‌کنند.

سربازی، فصلی است که هر مرد ایرانی دیر یا زود آن را تجربه می‌کند؛ دوره‌ای که بسته به شرایط زمان، می‌تواند در آرامش و ثبات یا در میانه بحران و جنگ سپری شود. بسیاری بر این باورند که سربازی فرصتی برای خودسازی، تقویت شخصیت و لمس عمیق‌تر ارزش‌هایی همچون مسئولیت‌پذیری، ایثار و میهن‌دوستی است.

اما خدمت در روزگار جنگ معنایی متفاوت و سنگین‌تر پیدا می‌کند؛ روزهایی که هر لحظه‌اش با دلهره و اضطراب همراه است، شب‌هایی که صدای آژیر خطر جای آرامش را می‌گیرد و صحنه‌هایی که قهرمانان واقعی آن، سربازانی هستند که با وجود دوری از خانواده و آگاهی از خطرات، بی‌هیچ تردیدی برای دفاع از میهن و آرمان‌هایشان ایستادگی می‌کنند.

محمد حمزه رضایی، سرباز ۲۶ ساله‌ای که در آستانه پایان خدمت قرار دارد، از جمله همین جوانان است. او که در بحبوحه جنگ در پایگاه پدافند قم حضور داشته، روایت‌هایی دست‌اول از تجربه رویارویی با دشمن، نگرانی‌های خانواده، و شجاعت همرزمانش دارد. رضایی نه تنها از وظایف روزانه‌اش در پادگان می‌گوید، بلکه شب‌های پرالتهاب حملات موشکی به فردو، دلهره‌های همسر باردارش و از دست دادن دوستانش را نیز با صدایی بغض‌آلود روایت می‌کند.

با این همه، او معتقد است این روزهای سخت، فرصتی برای رشد و «مردتر شدن» بوده است؛ تجربه‌ای که به او آموخته حتی پس از پایان خدمت نیز خود را در برابر وطن متعهد و مسئول بداند.

او درباره حضورش در جنگ ۱۲ روزه چنین می‌گوید: «در زمان جنگ، نه به صورت مستقر، بلکه شیفتی در پادگان بودیم و کارهای مختلفی را انجام می‌دادیم.»

خیلی‌ها با وجود همسر و فرزندشان در میدان حضور داشتند و جنگیدند

او که به تازگی پدر شده و یک دختر ۲۰ روزه دارد، درباره شرایطش در دوره جنگ ادامه می‌دهد: «خیلی‌ها با داشتن همسر و فرزند در میدان حضور داشتند و جنگیدند. این شرایط برای همه ما دشوار بود. من برای اینکه همسرم دچار استرس و اضطراب نشود، خیلی از وقایع مربوط به پادگان را به او نمی‌گفتم.»

رضایی شب درگیری با دشمن و اسرائیل را که منجر به اصابت موشک و شهادت تعدادی از همرزمانشان شد، به یاد می‌آورد. او فردای آن روز برای کمک به یکی از دوستانش که به شدت مجروح شده بود، به بیمارستان اعزام شد. وی ادامه می‌دهد: «برای جلوگیری از استرس و اضطراب همسرم که در دوران حساس بارداری بود، ابتدا جزئیات این اتفاق را به او نگفتم. اما کم‌کم و با گذشت زمان، اخبار و پیگیری‌ها از اتفاقات قم (فردو) و حمله اسرائیل و پاسخ ایران به او گفتم.»

به گفته رضایی، پدافند قم، حضرت معصومه یا همان فردو، دوبار مورد حمله قرار گرفته است. هم گروه فرماندهی و هم خود سایت هسته‌ای هدف قرار گرفتند و پادگان آن‌ها پشتیبان این سایت بوده است. وی که در زمان وقوع هر دو حمله در پادگان حضور داشته، درباره آن حملات می‌گوید: «متاسفانه توفیق شهادت را نداشتم، اما تا جایی که توانستم برای کشور، خانواده و دخترم خدمت کردم.»

وی درباره اینکه آیا زمانی که برای خدمت سربازی اقدام کرده است، احتمال این را می‌داد که ممکن است در زمان خدمتش جنگی هم صورت بگیرد، صحبت می‌کند:

 «معتقدم که حقیقتاً جنگ می‌شد، چراکه ما دشمنی مانند آمریکا و اسرائیل داریم. از زمانی که دفترچه‌ام را برای سربازی پست کردم، یک سری اتفاقات به صورت روندی رخ داد؛ از جمله شهادت آیت‌الله رئیسی و بعد در دوره آموزشی‌ام، سید حسن نصرالله شهید شد. وقتی هم که از آموزشی برگشتم، عملیات وعده صادق انجام شد و وقتی هم که وارد یگان شدیم، کلاً با جنگ دست و پنجه نرم کردیم.»

جوانان دانشجو  داوطلبانه می‌خواستند در جنگ حضور پیدا کنند

از لحاظ روحی و روانی بزرگ شدم

وی ادامه می‌دهد: «البته باید این را بگویم که آن طرف آب فکر می‌کنند که اگر جوانان ما درصدی مشکل دارند، کشورشان را رها می‌کنند. در حالیکه اصلاً اینطور نیست. در همین زمان جنگ، جوانانی را دیدیم که حتی سربازی هم نیامده بودند و دانشجو بودند، اما داوطلبانه می‌خواستند در جنگ حضور پیدا کنند. برای من هم این حضور توفیقی بود و خیلی چیزها یاد گرفتم و از لحاظ روحی و روانی بزرگ شدم و اصطلاحاً شاید مردتر شدم، چراکه درصدی از جنگ را لمس کردم و ان‌شاءالله همه دوستانم که شهید شدند، در آن دنیا دست ما را بگیرند.»

وقتی شب جنگ روشن‌تر از روز شد/ به اتفاق همسرم به پادگان رفتیم که اگر زدند با هم شهید شویم

به اتفاق همسرم به پادگان رفتیم که اگر زدند با هم شهید شویم

رضایی در ادامه صحبت‌هایش با اشاره به خاطراتی که در جنگ دوازده‌روزه داشته، می‌گوید: «یک روز قبل از جنگ، من و یکی از دوستانم مرخصی بودیم. وقتی جنگ آغاز شد، با هم به پادگان برگشتیم. البته می‌دانستم که اگر با ماشین شخصی برویم، ممکن است مشکلی برای ما پیش بیاید. اما به اتفاق همسرم و دوستم رفتیم و قرار گذاشتیم که اگر زدند، با هم شهید شویم. خوشبختانه مشکلی پیش نیامد.»

وی ادامه می‌دهد: «اما دوستم صبح روز بعد ترکش خورد و دو پای خود را از دست داد. من او را به بیمارستان منتقل کردم و بعد از بهبودی‌اش، همسرم به دنبال ما آمد و ما را به خانه برد. تا اینجا همه چیز خوب بود، اما هفته بعد دوستم مادر خود را از دست داد و این واقعا ناراحت‌کننده بود.»

در حمله ۱۱ شب هوا به قدری روشن شد که گویی ساعت ۱۱ ظهر است

رضایی در بخش دیگری از صحبت‌هایش به اتفاقاتی که در شب حمله به فردو رخ داد، اشاره می‌کند.

 «ما فاصله مکانی با سایت داشتیم، اما در حالت آماده‌باش بودیم. تنها چیزی که می‌توانم بگویم این است که من روی برجک بودم و حمله در ساعت ۱۱ یا ۱۲ شب آغاز شد. شدت انفجار آنقدر زیاد بود که هوا به قدری روشن شد که تصور می‌کردید ساعت ۱۱ ظهر است. واقعاً مردم، سربازان و کادرهای رشیدی داریم؛ چراکه ما با علم به اینکه ممکن است شهید شویم، جلو می‌رفتیم.»

راحت‌ترین کار  در چنین مواقعی فرار است اما ماندیم و جنگیدیم

او ادامه می‌دهد: «راحت‌ترین کار این است که سرباز در چنین مواقعی فرار کند یا کادر فرار کند و به خودش و خانواده‌اش اهمیت بدهد. اما من دیدم که با تمام قدرت و با علم به اینکه چه بلاهایی ممکن است سرشان بیاید، جلو می‌رفتند و می‌جنگیدند برای این مملکت.»

وی همچنین درباره نگرانی‌هایش در آن شرایط با توجه به بارداری همسرش در آن زمان می‌گوید: «طبیعی است که من نگران خانواده‌ام باشم و یا خانواده‌ام نگران من باشند. دیگران هم ممکن است نگران خانواده‌شان باشند و بخواهند در چنین مواقعی کنار خانواده‌هایشان باشند. اما اگر ما مرخصی بگیریم و یا به خانه‌مان برویم و دیگر برنگردیم، چه کسی باید بجنگد؟»

وقتی شب جنگ روشن‌تر از روز شد/ به اتفاق همسرم به پادگان رفتیم که اگر زدند با هم شهید شویم

رضایی، که ۲۰ روز تا پایان خدمتش مانده، درباره احتمال مجدد جنگ می‌گوید: «من الان در روزهای پایانی خدمتم هستم، اما اگر شرایطی پیش بیاید که باز هم به سرباز نیاز داشته باشند، باز هم می‌روم. من به خاطر دخترم می‌جنگم. ما ایرانیان اعتقاد داریم که براساس آن خانواده برایمان بسیار اهمیت دارد. اگر الان نجنگیم، باید بعدا دنبال آن‌ها سر کوچه‌هایمان بگردیم. می‌جنگیم که این اتفاقات نیفتد.»

اصلا نمی‌دانستم آجا و پدافند چیست

ارتش همیشه با مردم است

وی که رتبه ۸ کنکور را کسب کرده است، درباره خدمت در پایگاه پدافند قم می‌گوید: «به عنوان یکی از برگزیدگان کنکور، من در ابتدا قرار بود پروژه‌ای را در خدمت سربازی انجام دهم، اما به دلایلی این اتفاق نیفتاد و به خدمت اعزام شدم. با وقوع حوادث، مسیر زندگی‌ام تغییر کرد و به پدافند منتقل شدم. من نمی‌دانستم اصلاً پدافند چیست و با توجه به اینکه اصالتاً کاشانی هستم، لباس پلنگی سبز و آبی و قهوه‌ای ندیده بودم. روزی که امریه‌ام را گرفتم، با دوستانم تماس می‌گرفتم که پدافند چیست و من باید کجا بروم. اصلاً نمی‌دانستم که آجا برای ارتش است. اما در دوره سربازی اتفاقات خوبی برایم افتاد، از جمله اینکه دوره آموزشی‌ام در مشهد مقدس بود و از این فرصت برای زیارت استفاده کردم. اکنون هم در قم خدمت می‌کنم و از این بابت بسیار خوشحالم.»

رضایی درباره شعار معروف «ارتش فدای ملت» تأکید می‌کند: «ارتش همیشه با مردم است. تمرکز نیروهای خارجی این است که مردم از داخل دچار مشکل شوند، چراکه نمی‌توانند از خارج خیلی فشار بیاورند. بنابراین می‌خواهند این فشار را از داخل ایجاد کنند. اما همیشه ارتش با مردم بوده است؛ یعنی هر اتفاقی بیفتد، همیشه ارتش طرف مردم است و از مردم دفاع می‌کند. به نظر من، درست‌ترین شعاری است که یک نیروی نظامی می‌تواند داشته باشد، همین است»

 

حجم ویدیو: 110.76M | مدت زمان ویدیو: 00:05:11 دانلود ویدیو

تا پای جان خدمت می‌کنیم و نمی‌گذاریم ذره‌ای از خاک میهن‌ به باد برود

سرباز دیگری با نام اصغری که ۱۹ ساله و ساکن شهریار و از پدافند هوایی منطقه شمال امام حسن مجتبی (ع) است نیروی دیگری است که در دوران جنگ، در این منطقه خدمت کرده وی درباره روزهای سخت و تلخ جنگ از خاطرات آن‌ها روزها می‌گوید. اصغری درباره سربازی در دوران جنگ می‌گوید: «ما تا پای جان خدمت می‌کنیم و نمی‌گذاریم یک ذره از خاک میهن‌مان به باد برود. آرزوی ما این است که در راه وطن شهید شویم.»

یکی از هم خدمتی‌های اصغری که دوره آموزشی را با او گذارنده بود در ایام جنگ به شهادت رسیده وقتی از او درباره دوستانش که شهید شده‌اند، می‌پرسم، با تأثر درباره دوست شهیدش، حسام نجفی، که در کرمانشاه خدمت می‌کرد، می‌گوید: «من هم یکی از دوستانم را از دست دادم. او با من به خدمت رفت، اما بعد از مدتی از هم جدا شدیم. متأسفانه، در همین ۱۲ روز جنگ، او شهید شد.»

او با ناراحتی به یاد می‌آورد: «خبر شهادت او ما را بسیار ناراحت کرد. به دیدار خانواده‌اش رفتیم و تسلیت گفتیم و هر کاری که از دست‌مان برمی‌آمد، انجام دادیم. از آنها خواهش کردیم که اگر به چیزی نیاز دارند، به ما بگویند. این تجربه برایم بسیار تلخ و در عین حال آموزنده بود و همیشه در یادم خواهد ماند.»

وی درباره شعار «ارتش، فدای ملت است» می‌گوید: «این حقیقتی است که همیشه در ذهن ما باقی خواهد ماند.»

وقتی به سربازی آمدم فکر نمی‌کردم جنگ شود

فرمانده‌مان ما را به زور به خانه می‌فرستاد

صدرا جلیلی، ستوان ۳ وظیفه و فارغ‌التحصیل متالوژی هم سرباز دیگری است که با اشاره به تجربیاتش از خدمت در پدافند هوایی شمال، از احساس مسئولیت و افتخار خود در دوران جنگ و چالش‌های ناشی از آن سخن می‌گوید. وی درباره گذارندن خدمت سربازی در منطقه پدافند می‌گوید: «زمانی که اعزام شدم، انتخابم این بود که در پدافند خدمت کنم، هرچند نمی‌دانستم که جنگی در پیش است. وقتی به پدافند هوایی آمدم، واقعاً فکر نمی‌کردم که جنگ شود، اما جنگ آغاز شد و ما در دوره ۱۲ روزه جنگ بودیم.»

وی ادامه می‌دهد: «ما صبح‌ها تا عصر در پادگان بودیم و بعد فرمانده‌مان ما را به زور به خانه می‌فرستاد. من  وقتی می‌دیدم که فرمانده و کادر جایی که درآن خدمت می‌کنم، از تمامی آنچه که بیرون فنس‌ها وجود دارد، می‌زنند و در اینجا که هر لحظه امکان داشت مورد حمله دشمن قرار بگیرد مانده‌اند واقعاً خجالت می‌کشیدم که نیایم و خدمت نکنم. خدمت کردن کنار این افراد، برای من باعث افتخار است.»

مادرم با چشمان خیس و گریه بدرقه‌ام می‌کرد

نگران بودیم که خاری به چشم مردم نرود

جلیلی به دوره خدمت سربازی و نگرانی‌های خانواده‌اش در مدت ۱۲ روزه جنگ و حضور وی در پادگان اشاره می‌کند.

 «مطمئناً خانواده می‌خواستند مرخصی بگیریم، البته مرخصی‌ها لغو شده بود، هر روز صبح، مادرم با چشمان خیس و گریه بدرقه‌ام می‌کرد و به پادگان می‌رفتم. هر بار هم صحبتم با مادرم این بود که وقتی می‌بینم این افراد چگونه خدمت می‌کنند، من هم نمی‌توانم نیایم و خدمت نکنم.»

وی ادامه می‌دهد: «وقتی وارد پادگان می‌شدم، به این فکر نمی‌کردم که چه اتفاقی ممکن است در اینجا برای من بیفتد و بیشتر به این فکر می‌کردم که خانواده‌ام و افرادی که بیرون هستند، چه اتفاقی برایشان می‌افتد و نگران بودیم که با توجه به حملات دشمن خاری به چشم مردم نرود.»

شرایط به گونه‌ای است که هر لحظه ممکن است جنگ اتفاق بیفتد

جلیلی درباره احتمال تکرار دوباره جنگ، می‌گوید: «به هر حال، شرایط به گونه‌ای است که هر لحظه ممکن است این اتفاق بیفتد. چون آتش‌بس با قطعنامه نیست که مطمئن باشیم هیچ اتفاقی نمی‌افتد. اما ما هستیم و بچه‌های پدافند و همه سربازان گروه پدافند تا سربازان منطقه پدافند هستند و تا آخرین لحظه دفاع خواهند کرد و بیشتر از قبل از خودشان رشادت نشان خواهند داد و از کشورمان دفاع می‌کنند.»

وی که از کودکی به جت و جنگنده علاقه‌مند بوده درباری خدمت در منطقه پدافند شمال می‌گوید: «همیشه دوست داشتم خلبان جنگنده شوم، اما به خاطر وضعیت چشمم، این آرزو عملاً از بین رفته بود. زمانی که می‌خواستم به خدمت بروم، همیشه دوست داشتم یا در پدافند هوایی باشم یا نیروی هوایی. بعد از حمله دوم اسرائیل پدافند برای من ارجحیت پیدا کرد و تصمیم گرفتم در پدافند خدمت کنم و حداقل بتوانم کمکی کنم و تأثیری بگذارم.»

وقتی شب جنگ روشن‌تر از روز شد/ به اتفاق همسرم به پادگان رفتیم که اگر زدند با هم شهید شویم

از سرباز صفر تا سرهنگ و سرگرد، همه نگران یکدیگر بودیم

ستوان سه وظیفه درباره تفاوت خدمت سربازی در دوره جنگ با خدمت در شرایط عادی  می‌گوید: «در این مدت که کمی شرایط جنگی بود ما به نوعی شرایط سربازهایی که در مرز خدمت می‌کنند، از جمله سربازان نیروی زمینی و نیروی انتظامی را درک می‌کردیم، همه جا مرز ماست، زیرا آسمان هم مرزی ندارد. ما همیشه در معرض خطر هستیم، اما این احساس غرور و افتخار برای من وجود دارد که در اینجا با افرادی خدمت می‌کنم که واقعاً هر لحظه از عمرشان را برای دفاع از ما می‌گذارند. ما دوسال در اینجا سرباز هستیم و بعد می‌رویم اما افرادی در اینجا هستند که سی سال خدمت می‌‌کنند و برای ما از جان خود می‌گذرند.»

جلیلی که معتقد است هر لحظه حضور در سربازی دنیایی از خاطرات است، با اشاره به خاطراتش در دوره جنگ دوازده روزه ادامه می‌دهد: «مهمترین خاطره من از آن روزها که خیلی هم برایم عجیب بود لحظه‌ای بود که صمیمیت را بین افراد حس کردم. زمانی که جانشین گروه به ما گفت تخلیه کنید، چون هر لحظه امکان برخورد وجود دارد، دیدم که فرمانده‌ام ماند و دیگران را بیرون کرد. او با رشادت خود، در آنجا بود و ما پناه گرفته بودیم. این جالب بود که از سرباز صفر تا سرهنگ و سرگرد، همه نگران یکدیگر بودیم و با هم پناه می‌گرفتیم تا شاید خطر دفع شود.»

ستوان سوم پدافند منطقه شمال درباره شعار «ارتش فدای ملت» تاکید می‌کند: «ارتش همیشه در هر کشوری ریشه‌ای قدیمی دارد و این موضوع در مورد ارتش ما نیز صادق است. ارتش ما، با تاریخ و فرهنگی غنی، به عنوان یک نهاد ملی، همواره در خط مقدم دفاع از میهن و ملت قرار دارد. سربازان و کادر ارتش، جدای از هر دیدگاهی که داشته باشند، با شجاعت و فداکاری خود، سینه‌شان را سپر می‌کنند تا از هر خطری که ممکن است برای مملکت و مردم پیش بیاید، محافظت کنند.»

حجم ویدیو: 97.83M | مدت زمان ویدیو: 00:06:19 دانلود ویدیو

خانواده‌ام اصرار داشتند به جنگ نروم، اما من ترسی نداشتم

یکی دیگر از افرادی که در این گزارش همراه ما شد سرباز وظیفه امیر علی هاشمی، ۲۳ ساله و دارای فوق دیپلم کامپیوتر است که از تجربه‌های خود در خدمت سربازی در دوران جنگ و نگرانی‌های خانواده‌اش می‌گوید و تأکید می‌کند که با وجود چالش‌ها و خطرات، بدون ترس به خدمت خود ادامه داده است.

وی که به زودی متاهل خواهد شد. یک سال از خدمت خود را در منطقه پدافند شمال گذرانده و حدود ده ماه دیگر از خدمتش باقی مانده است. هاشمی درباره خدمت سربازی در دوره جنگ دوازده روزه می‌گوید: «زمان جنگ ما در پادگان بودیم. قبل از اعزام فکر نمی‌کردیم که بخواهد روزی جنگ شود، اما جنگ شد و ما هیچ ترسی نداشتیم و تا پای جان هم در این جنگ رفتیم.»

وی با اشاره به نگرانی خانواده‌اش از حضور وی در پادگان در دوره جنگ تصریح می‌کند: «خانواده‌ام اصرار داشتند که به جنگ نروم، چراکه ممکن بود هر اتفاقی در این مدت بیفتد و یا شهید شوم، اما من ترسی نداشتم و در دوره‌ای هم پاسدار بودم و پست هم می‌دادم. با اینکه هر احتمالی در آن زمان وجود داشت، اما من واقعاً ترسی نداشتم. البته به همه چیز فکر کرده بودم، به آینده و همسرم که ممکن است چه اتفاقی برای آن‌ها بیفتد.»

بیشترین موضوعی که فکرم را مشغول کرده بود، آینده خودم و نامزدم بود

هاشمی با بیان اینکه ارتش فدای این ملت است و جانش را برای این خاک و ملت می‌دهد، خاطرنشان می‌کند: «بیشترین موضوعی که در این مدت فکرم را مشغول کرده بود، آینده خودم و نامزدم بود، اما به هر حال بدون هیچ ترسی خدمت می‌کردم. البته نگران خانواده‌ام بودم، به ویژه روزی که گفتند به انبار نفت شهرری حمله شده به شدت نگران وضعیت خانواده‌ام بودم. وقتی از آن‌ها خبر گرفتم، کمی خیالم آسوده شد.

چند روز قبل از اعزام پیامکی برایم ارسال شد و یگانم عوض شد

وی در بخش دیگری از صحبت‌هایش درباره خدمت در پدافند ارتش می‌گوید: «یکباره به پدافند آمدم، چراکه در ابتدا در نیروی انتظامی افتاده بودم، اما چند روز قبل از اعزام یک پیامکی برایم ارسال شد که در آن آمده بود یگان عوض شده و به پلیس بعلاوه ۱۰ مراجعه کنم. وقتی به آنجا رفتم، متوجه شدم که به پدافند هوایی افتاده‌ام.»

هاشمی همچنین درباره تجاربی که در این مدت از جنگ به دست آورده و خاطره‌اش از آن روزها می‌گوید: «یکی از هم‌دوره‌ای‌های من که در خنداب خدمت می‌کرد، متأسفانه در حمله‌ای که به یکی از سایت‌ها شده بود، ترکش‌هایی به سر و دستش اصابت کرد. وقتی به بیمارستان منتقل می‌شود، دکتر گفته بود اگر ما ترکش را از سرش درآوریم، زنده نمی‌ماند. البته الان خداراشکر مرخص شده است، اما این اتفاق تلخ متأسفانه برای او افتاده است.»

وقتی شب جنگ روشن‌تر از روز شد/ به اتفاق همسرم به پادگان رفتیم که اگر زدند با هم شهید شویم

انتهای پیام/
خبرنگار : نجمه رحمتی
ارسال نظر
پیشنهاد امروز