رانده شده!!
ای کاش به نصیحتهای مادرم گوش میکردم و با لجبازی و قهر برخواستههای خودم اصرار نمیکردم تا... .
به گزارش ایلنا رونامه خراسان نوشت. جوان 32 سالهای که با حالتی کلافه و خشمگین برای شکایت از همسر و خانواده همسرش به کلانتری مراجعه کرده بود، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری احمدآباد مشهد گفت: 7 سال پیش در یکی از دانشگاههای معتبر مشهد پذیرفته و برای ادامه تحصیل از شهرستان محل سکونتم راهی مشهد شدم. هنوز دوره تحصیل در دانشگاه را به پایان نرسانده بودم که در یک شرکت دولتی کاری پیدا کردم تا هزینههای تحصیلم را تامین کنم. در محل کارم با خانمی آشنا شدم که برای شناخت بیشتر با او ارتباط برقرار کردم تا بتوانم برای ازدواج تصمیم بگیرم بعد از مدتی که از آشناییمان گذشت، موضوع را با خانوادهام در میان گذاشتم اما مادرم گفت: در شهرستان خودمان دختری را در نظر گرفته است تا من به خواستگاریاش بروم ولی من مخالفت کردم چرا که به شقایق پیشنهاد ازدواج داده بودم.
از این رو با اصرارهای من، خانوادهام به خواستگاری شقایق رفتند. در مجلس خواستگاری پدر شقایق سنگهای بزرگی را جلوی پای ما گذاشت و از مهریه دختر بزرگشان که یک واحد آپارتمان شیک در بهترین منطقه مشهد بود سخن گفت و... خانواده من از این نوع برخورد و رفتار پدر شقایق به شدت ناراحت شدند و منزل آنها را ترک کردند، اما من که وابسته به شقایق شده بودم به پدرش قول دادم که این مشکل را حل میکنم و دوباره برمیگردیم.
مادرم که مخالف شرایط سنگین پدرشقایق بود از دختران خوب و محجبه شهرستانمان سخن گفت تا مرا راضی به بازگشت کند اما من که مصمم به ازدواج با شقایق بودم، با قهر و لجبازیهای بچه گانه، پدرم را مجبور به فروش بخشی از باغهایش کردم تا بتوانم مقدمات خرید منزلی را در مشهد فراهم کنم.
این گونه بود که بار دیگر به منزل پدر شقایق رفتیم و با پذیرفتن مهریه و شرایط سنگین آنها مراسم بله برون برگزار شد. این در حالی بود که در جشن بله برون و عقدمان از باجناقم خبری نبود و شقایق غیبت او را به موقعیت شغلی همسر خواهرش ربط داد و ماموریتهای او را دلیل حضور نداشتن وی عنوان کرد.
مدتی از عقدمان سپری شد که پدر زحمتکشم با پس اندازی که داشت و پول فروش باغهایش منزلی را برای همسرم خرید و سند آن را به نام همسرم ثبت کرد.
این گونه بود که بعد از برگزاری جشن مفصلی، زندگی زیر یک سقف را شروع کردیم. حدود یک ماهی از زندگی مشترکمان میگذشت که از شقایق خواستم تا پدر و مادرم را به منزلمان دعوت کند.
اما او معتقد بود که نباید چند سال اول زندگی، خانواده من به خانهام بیایند ولی به خاطر اینکه من ناراحت شدم با اکراه آنها را به شام دعوت کرد. این موضوع باعث بروز اختلافاتی بین من و همسرم شد.
پس از گذشت مدتی مادرم به همراه پدرم برای درمان بیماریاش به مشهد آمدند و مجبور شدند شب را در منزل ما بمانند اما با برخورد زشت و ناپسند همسرم روبه رو شدند.
با دیدن این رفتار شقایق خجالت زده شدم ولی اودر بیان دلیل بیاحترامیاش عنوان کرد که اصلا تمایلی به رفت و آمد با خانوادهام ندارد و با لحن تندی تهدیدم کرد که اگر مجبور شود مرا نیز از خانهاش بیرون میکند.
در پی همین اختلافات تازه متوجه شدم که هیچ گاه باجناقم آپارتمانی را به نام همسرش سند نزده و او به خاطر برخی مشکلات خانوادگیشان در مجلس جشن ما شرکت نکرده است. این در حالی است که همسرم نیز در نبود من قفلهای در خانه را تعویض کرده و به منزل پدرش رفته است. حالا من ماندهام و...