از تمرچین تا کربلا؛ روایتی از جادهای که به عشق ختم میشود

سفر اربعین فقط یک حرکت جمعی نیست؛ سفری است که هر قدمش با اشک و لبخند، با خستگی و شوق، و با خاطره و عهدی تازه همراه میشود.
به گزارش خبرنگار ایلنا، پا که به خاک مرز تمرچین میگذاری، نسیم خنک کوهستان با بوی عطر چای و غذای موکبها در هم میآمیزد. خادمان مرزی با رویی گشاده و بیمنت، زائران را بدرقه یا پذیرایی میکنند. حتی نیمهشب هم صدای خوشآمدگویی، تعارف خرما و لبخندشان خاموش نمیشود.
پس از عبور از گیت خروجی و ورود به خاک اقلیم کردستان، اتوبوسها و خودروهای تدارک دیدهشده، زائران را تا اربیل جابهجا میکنند. مسیر، در میان کوهها و دشتها، کوتاه نیست اما همراهی و شوخیهای همسفران، گذر زمان را شیرین میکند. جاده آرامآرام به چراغهای شهر اربیل میرسد؛ شهری که حالا اولین ایستگاه سفر عشق است.
از اربیل تا نجف
ساعت ۹ شب، اربیل. گرمای روز فروکش کرده اما خیابانها هنوز شلوغ است. مقصد ما ۶۰۰ کیلومتر آنطرفتر، نجف اشرف است. برخلاف مرز تمرچین، اینجا باید همه صندلیهای خودرو پر شود و همین، انتظارمان را تا حوالی یک بامداد طولانی میکند.
با پر شدن صندلیهای میدلباس، حرکت آغاز میشود. مسیر از کرکوک و بغداد میگذرد. ده کیلومتر مانده به کرکوک، موکبهای مردمی خودروها را با احترام متوقف میکنند. پذیرایی با چای عراقی، خرما و غذای گرم، خستگی کوتاه مسیر را میشکند.
در بغداد، به دلیل ترافیک، مسیر فرعی را انتخاب میکنیم. فکر میکنیم این جاده خلوت و بیموکب باشد، اما برعکس، اینجا هم رودخانهای از محبت جاری است؛ موکبهایی که با غذا، نوشیدنی و حتی شستوشوی پاهای زائران، عشقشان را خرج میکنند.
ورود به نجف
ساعت سه بامداد، چراغهای نجف از دور چشمک میزنند. دیدن تابلوی «نجف اشرف» خستگی را به هیجان بدل میکند. شهر بوی خاصی دارد، عطری که تنها در اینجا نفس میکشی؛ بوی خاکی که قرنهاست پیکر امیرالمؤمنین(ع) را در آغوش کشیده است.
کوچههای اطراف حرم، بازارهای قدیمی و حجرههای کوچک فروش تسبیح و عطر، همه حکایت از قدمت این شهر دارند. با هر قدم، نور گنبد طلایی بیشتر رخ مینماید تا لحظهای که چشمم به آن میافتد؛ اشک حلقه میزند و سلامی بیاختیار بر لب میآید:
السلام علیک یا امیرالمؤمنین…
همانجا عهد میبندم که این مسیر را تا کربلا، با پای پیاده ادامه دهم.
آغاز طریقالحسین
صبح روز بعد، آغاز پیادهروی است. مسیر از کنار حرم امیرالمؤمنین(ع) شروع میشود. ستونهای شمارهگذاری شده، راه را نشان میدهند: از ستون ۱ تا ستون ۱۴۵۲، یعنی ۸۰ کیلومتر عشق.
موکبها در دو طرف جاده صف کشیدهاند؛ از ایران، عراق، پاکستان، افغانستان، لبنان و حتی کشورهای دور. پذیرایی با نان و پنیر، چای، قیمه داغ، میوه و شربت، همراه با لبخندها و دعاهای خیر.
غروب که میشود، چراغهای موکبها روشن میشود و جاده مثل رودخانهای از نور میدرخشد. شب را در موکب پیرمردی عراقی میگذرانیم که با خرما و چای از ما پذیرایی میکند.
لحظه دیدار با کربلا
صبح روز سوم، ستونها یکی پس از دیگری سپری میشوند. جمعیت بیشتر و صدای نوحهها بلندتر شده است. ناگهان، در میان ازدحام کوچههای کربلا، گنبد طلایی سیدالشهدا(ع) نمایان میشود؛ نوری که انگار خورشید تازه طلوع کرده باشد.
پاهایم سست میشود، اشک بیامان جاری. همهی خستگی، تاولها و بیخوابیها رنگ میبازد. تنها یک جمله از دل برمیآید:
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین…
در حرم، جمعیت موج میزند، اما همه برای یک چیز آمدهاند: عشق به حسین. وقتی دست بر ضریح میگذارم، فقط زمزمه میکنم: «آمدم… با تمام وجود، با تمام عشق.»
پایان سفر، آغاز دلتنگی
کربلا پایان راه نیست، آغاز دلتنگی است. عهدی که در این سفر بسته میشود، تا ابد در دل میماند: اگر خدا بخواهد، این جاده را هر سال دوباره خواهم رفت.