خبرگزاری کار ایران

خانه‌ ای در نیاوران طعمه حریق شد! زندگی که تبدیل به تلی از خاکستر شد…

خانه‌ ای در نیاوران طعمه حریق شد! زندگی که تبدیل به تلی از خاکستر شد…
کد خبر : ۱۶۳۹۰۹۳

برگرفته از داستان واقعی

پنجشنبه حدود ساعت ۹ شب کف حیاط روی سنگ‌ فرش های رمپ افتاده بود …! روز اولی که رسوندنم بیمارستان دقیقاً دو هفته پیش، دو بار مجبور شدن با آمبولانس جا به جام کنند اونقدری اوضاع شکستگی هام وخیم بود اونقدری درد توی تموم وجودم پیچیده بود که فقط التماس پرستارا رو می‌کردم تا با یه آمپول هوا خلاصم کنن.

من، شیرین، دختر بزرگ خونواده و متولد 8/6/1373 هستم؛ توی دانشگاه مهندسی معماری خوندم و البته بعدشم بطور جداگونه توی کالج هم معماری و هم طراحی داخلی خوندم اما توی رشته تحصیلیم کار نمیکنم، پدرم دریانورد و مادرم خانه داره یه داداش کوچیکتر به اسم آروین دارم!

برگردیم به اون روز، به همون لوکیشنی که یک روزی خونمون بود، به همون جایی که با کلی تلاش خریدیمش و با کلی ذوق چیدیم، ثمره ی زندگیمون بود، امیدوار به روزهای روشن بودیم اما تهش جز تاریکی هیچی نموند.

۲۵ خرداد ساعت ۹ شب، انفجاری مهار ناپذیر

از حموم اومده بودم و داشتم موهامو که تازه چتری زده بودم سشوار می ‌کشیدم، بابا سرکار و روی آب های نیگون خلیج فارس مشغول خدمت به کشور بود، مامان و آروین و گندم توی قسمت تی وی روم نشسته بودن دختر داییم با توت فرنگی و گوجه سبزهای نمک زده داشت بهشون ملحق می‌شد و صدای خنده‌هاشون از حرکات بامزه بهرام افشاری تو فیلم فسیل تمام فضای خونه رو پر کرده بود.

+ شیرین مامان ساعت ۹ شد مگه مهمونی دعوت نبودی؟

-الان میام مامان فقط این چتری ‌های لعنتی درست از آب در نمیاد که نمیاد.

با حرص سشوار و برس و پرت کردم  روی میز، از زمین و زمان شاکی بودم که باز مامان گفت:

 بیا برو دخترم تو همه جوره خوشگلی دیرت شدا

-اومدم قربونت بالاخره درست…. صدای ناگهانی انفجار نذاشت جمله‌ رو کامل بیان کنم وحشت زده به سمت در ورودی دویدم دیدم جعبه تقسیم از جاش کنده شده؛

 اتصالی پشت اتصالی ،جرقه پشت جرقه…

جعبه تقسیم پر از شعله به سمت بیرون پرت شده و داره واسه خودش آتیش میسوزونه، شعله هاش پرت میشد و همه جا رو به آتش می‌کشید. در ورودی، درب توالت مهمان، کمد مهمان، جاکفشی…

یهو تو ۳ دقیقه کل خونه و زندگی شعله بود و شعله ،همه صدای خنده‌ها به جیغ و سرفه و نفس سنگین تبدیل شده بود؛ همه راه‌های خروجی خونه با آتش مسدود شده بود شعله از لوله‌ های تهویه سرویس بهداشتی به طبقات بالاتر می‌رفت، همه جا سرخ و پر از دود بود اونقدر همه چیز سریع اتفاق افتاده بود که شوکه شده بودم، هیچ راه فراری نداشتیم  صدای جیغ گندم، گریه‌های دختر داییم، چهره وحشت زده آروین، من باید یک کاری می‌کردم!

مامان داره همه ی تلاششو می‌کنه درو بشکنه؛ کمک! کمک! شعله‌های آتش به سمتش کشیده شد.

خانه‌ ای در نیاوران طعمه حریق شد! زندگی که تبدیل به تلی از خاکستر شد…

تصمیم بسیار خطر ناک

باز هم صدای انفجار و ترک خوردن شیشه ‌های تراس، خونه پر از سرخی آتش و سیاهی دود بود، باید کاری می ‌کردم! سرمو به سمت بالا گرفتم قفسه سینه‌ ام سنگین شده بود، چشمم به سنسورهایی اعلام حریقی افتاد که بی هیچ صدایی مثل شمع آب می ‌شدند می ‌ریختن پایین، هالوژن‌ها، لوسترهای جدید خونمون، حتی قاب عکس خانوادگی روی دیوار… به سمت تراس رفتم ارتفاع حدود ۳ متری بود پشت سرمو دیدم فقط دود و دود و دود

مامان، آروین، گندم، زندگی، ترس همه ی وجودمو گرفته بود بازهم صدای شکستن شیشه تراس… دیگه نمیشد صبر کنم با خودم گفتم الانه که بترکه و بمیریم، با یک نفس عمیق تو صدم ثانیه تصمیم گرفتم و خودمو از تراس پرت کردم پایین. باید کمک می ‌آوردم ،طنابی، آبی، کپسولی، چیزی زندگیمون داشت می سوخت.

کف حیاط توی شیب رمپ روی سنگ فرش‌ها افتاده بودم جون حرکت نداشتم نه پاهام یاری می‌کرد نه کمرم، درد گردن امونمو بریده بود، توان هیچ گونه حرکتی نداشتم، فقط جیغ می‌ زدم به این امید که شاید صدام به کسی برسه..!

رسیدن آتش نشان اما دیر

حدود ۱۰ دقیقه بعد ‌آتش نشان‌ها، فکر میکنم با تماس همسایه‌ها، از شلوغی پنجشنبه شب خیابان‌ های باهنر و سه راه یاسر گذشتن و بالاخره صدای آژیر ماشینشون به گوش رسید.

من یه جسم بی حرکت پراز درد کف حیاط، آتش ‌نشان‌هایی که از سر و کول ساختمون بالا می‌رفتند، آروین که نجات پیدا کرده بود، عده‌ای تماشاچی و عکاس، سازنده، تاسیساتی، مشاوره آتش نشانی، ناظرساختمونی که نمی‌دونم توی اون لحظه آرامش داشتند یا نه!

صدای آتش‌ نشان‌ ها به گوشم می‌رسید که از احتمال انفجار ساختمان حرف می‌زدن هنوز مامان و گندم توی ساختمون بودن، از درد احساس مرگ داشتم اما استرس مامان اینا عجیب حالمو بد کرده بود…!

آتش تا حدودی فروکش کرده بود با اینکه مشخصا کمرو گردنم آسیب دیده بود و نباید تکون می‌خوردم آروین مجبور بود منو به تنهایی کول کنه؛ مردم همچنان تماشاگر بودن و من روی شونه های ضعیف بردار کوچکترم به سمت درب خروجی هدایت میشدم که حداقل از انفجار احتمالی در امان باشیم…

اونجا منو روی برانکارد گذاشتن و روانه ی بیمارستان شدم، دیگه هیچ خبری از خونه و خونوادم نداشتم.

برای مطالعه ادامه داستان اینجا رو کلیک کن .

شرکت آتش نشانی ایمن آفرین پایتخت ارائه دهنده خدمات مشاوره آتش نشانی ساختمان ، طراحی و نصب سیستم های اعلام حریق ، طراحی و نصب و راه اندازی سیستم های اطفا حریق و همچنین فروش تجهیزات آتش نشانی فعالیت میکند. داستان ذکر شده بالا تلنگری است برای تمام افرادی که هشدارهای ایمنی را جدی نمیگیرند و همیشه فکر میکنند که اتفاق برای همسایه است و برای ما نیست. آدرس وب سایت شرکت آتش نشانی ایمن آفرین پایتخت imenafarin.com برای ارتباط با ما با شماره تماس 02191011170 (داخلی 2 ) تماس بگیرید.

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز