یادداشتی بر نمایشنامه «لمس»؛
پرترهای روانشناختی از دنیای کودکان
نمایش «لمس» به نویسندگی و کارگردانی علیرضا تاجیک این روزها در تماشاخانه هیلاج روی صحنه است. علیرضا پورحسین (منتقد)، یادداشتی درباره این اثر به ایلنا داده است.
«نمایش «لمس» به کارگردانی علیرضا تاجیک، که از مهر ۱۴۰۴ در تماشاخانه هیلاج روی صحنه رفته، تلاشی است برای کاوش در لایههای پنهان روابط انسانی. داستان نمایش، حول محور نیاز به ارتباط عاطفی و لمسهای گمشده در میان روزمرگیهای زندگی میچرخد. این روایت، با تکیه بر دیالوگهایی ساده اما پرمعنا، مخاطب را به درون جهانی میبرد که در آن هر نگاه و هر سکوت، داستانی ناگفته را فریاد میزند.
قدرت روایت «لمس» در توانایی آن برای برانگیختن حس همذاتپنداری نهفته است. تماشاگر، در مواجهه با شخصیتهایی که در کشمکش با خود و دیگراناند، به یاد لحظههای شکننده زندگی خود میافتد؛ لحظههایی که در آنها نیاز به دیده شدن و فهمیده شدن، بیپاسخ مانده است. این همذاتپنداری، نه از طریق پیچیدگیهای دراماتیک، بلکه از صداقتی خام و بیتکلف به دست میآید که در تکتک جملات و حرکات شخصیتها جاری است.
نقطه قوت اصلی «لمس»، بازیگران توانمند آن هستند که روح داستان را زنده میکنند. مرتضی کوهی، با حضوری پرقدرت و در عین حال ظریف، شخصیتی را خلق میکند که انگار از عمق وجودش سخن میگوید. او با استفاده از زبان بدن و لحن صدا، حسرتها را به تصویر میکشد؛ لحظهای که دستش در هوا میماند یا چشمانش به دوردست خیره میشود، تماشاگر را به درون روان نیازمندش میبرد.
ملیحه مقیمی نیز، با یک نقش آفرینی که ترکیبی از لطافت و استحکام است، مکمل این روایت عاطفی میشود. او در نقش خود، نه تنها احساسات را منتقل میکند، بلکه با ظرافتی خاص، پیچیدگیهای یک زن در مواجهه با انتظارات اجتماعی را به نمایش میگذارد. دیگر بازیگران، از جمله ضحا رجاییفر، رومینا نیکاندیش، و بازیگران خردسال مانند نریمان شامانی و پرهام کیانی، با انرژی و هماهنگی، به صحنه گرما و زندگی میبخشند. این گروه، با بازیهایشان، داستان را از افتادن به ورطه کلیشه نجات میدهند و جذابیتی ملموس خلق میکنند.
با این حال، کارگردانی «لمس» هنوز به پختگی لازم نرسیده است. تاجیک، هرچند در استفاده از نورپردازی خلاق عمل کرده، نورهایی که گاه مانند دیواری بین شخصیتها فاصله میاندازند اما در ریتم و چینش صحنهها، گاه تعادل را از دست میدهد.
برخی لحظات که باید اوج عاطفی باشند، به دلیل طولانی شدن یا فقدان تمرکز، تأثیر خود را از دست میدهند. طراحی صحنه، هرچند ساده و کاربردی اما فاقد عمقی است که بتواند فضای ذهنی شخصیتها را تقویت کند.
موسیقی نیز، گرچه در لحظاتی به درستی حس صحنه را تقویت میکند اما در هماهنگی با جریان نمایش، گاه ناکام میماند.
این ضعفها، نه از نبود خلاقیت، بلکه از نیاز به تمرکز بیشتر در اجرا نشأت میگیرد.
«لمس»، نمایشی است که با روایت همدلانه و بازیگران توانمندش، قلب مخاطب را هدف میگیرد اما کارگردانی آن، مانند لمسی که هنوز به مقصد نرسیده، نیازمند صیقل است. این اثر، با وجود کاستیها، جرقهای از امید را روشن میکند و نوید میدهد که با بلوغ بیشتر، میتواند اثری عمیق و ماندگار باشد.»