پاسخی به شتابزدهگویان و تنداندیشان، آنان که شمشیر بر دهان خرد کشیدهاند

تهمتزنی به هر تلاشِ دیپلماتیک، نه نشانهی غیرت، که نشانهی کمخردی است. گویا فراموش کردهاند که دین، در جمودِ کورکورانه نیست، در خردِ روشنبینانه است. نه در هیجانهای زودگذر، که در سکوتِ پرمعنا.
پاسخی به شتابزدهگویان و تنداندیشان، آنان که شمشیر بردهان خرد کشیده اند
گویا تاریخ را نخواندهاند، یا خواندهاند و درنیافتهاند. گویا سیرهی علی(ع) را تنها در برق شمشیرش جستجو میکنند و از ژرفای حکمتش غافلاند. همانان که امروز فریاد «سازش!» سر میدهند، گویی فراموش کردهاند که خودِ امیر مؤمنان در میدان سیاست، گاه ناگزیر از راههایی شد که در نگاه نخست، برخلاف میرش مینمود.
آیا صحنهی حکمیت صفین را به خاطر نمیآورند؟ امام (ع) خود فرمود: «من از آغاز با این حکمیَّت مخالف بودم، بعد نیز که به اجبار مردم به آن تن دادم، شرط کردم که اگر آنها به کتاب خدا حکم کردند، به حکمشان پایبند باشم، زیرا در اصل، ما حکمیِّت قرآن را پذیرفتهایم»
آیا این سخنِ روشنگر، نشان نمیدهد که حتی امیر مؤمنان (ع) در شرایطی ناگزیر از پذیرش راهحلی شد که شخصاً با آن مخالف بود، اما به خاطر حفظ وحدت و التزام به چارچوب الهی، آن را مدیریت کرد؟ آیا مدارا با خوارجِ تندرو را از یاد بردهاند؟ یا آنقدر در گرداب تعصبِ خود غرق شدهاند که راهِ خرد و مصلحت را گم کردهاند؟
سیاست، عرصهی آرزوهای ناممکن نیست؛ سرزمینِ «آنچه باید باشد» نیست، بلکه جولانگاهِ «آنچه میتوان کرد» است. مگر نه آنکه امیرالمؤمنین همان که شمشیر عدالتش تاریخ را شکافت ـ در اوج جنگ صفین، با آنکه نیتِ تیرهی معاویه را میشناخت، به اصرار یارانِ کمتجربه تن داد و حکمیت را پذیرفت؟ آیا کسی جرأت میکند بگوید آن اسوهی استواری، با این تصمیم، «سازش» کرد؟ مگر نه آنکه فرمود: «لَوْلَا مَخَافَةُ الْفُرْقَةِ بَیْنَ الْمُسْلِمِینَ مَا فَعَلْتُ»؟ پس چرا امروز، هر گامِ هوشمندانهای که بوی انعطاف دهد، یکباره «خیانت» خوانده میشود؟
آری، علی(ع) حکمیت را نمیخواست، اما به مصلحتِ اسلام و مسلمین آن را پذیرفت؛ نه از سرِ ناتوانی، که از سرِ حفظِ وحدت. خوارج را میشناخت و از خونخواهیشان آگاه بود، اما پیش از جنگ، پند و گفتوگو را آزمود؛ نه از سرِ ترس، که از سرِ تکلیف. سیاستمدارِ راستین کسی است که حتی با سختترین دشمن ـ اگر امیدی به کاهش آتش باشد ـ درِ گفتوگو را نبندد.
امروز اما، برخی چنان در شعارهای آتشین خود سوختهاند که گویی دیپلماسی را با ذلت یکی میپندارند. گویا نمیفهمند که گاهی سکوتِ سنجیده، از غریوِ بیحکمت سودمندتر است، و گاهی مذاکرهی حسابشده، از پیکارِ بیبرنامه خردمندانهتر.
آیا اینان نمیدانند که حتی امام خمینی(ره)، آن ابرمردِ نستوه وقتی پای مصلحتِ نظام در میان بود، صلحِ تلخ را پذیرفت؟ آیا آن روز هم متهمسازانِ امروز فریاد «سازش!» سر دادند؟ بیگمان؛ اما تاریخ ثابت کرد که آن تصمیم، نه نشانهی ضعف، که اوجِ فرزانگی بود. سیاست، هنرِ دستیافتن به ممکنها است، نه خیالبافیِ محالپسند.
اگر مذاکره به معنای تسلیم بود، بیشک مردود بود؛ اما اگر ابزاری برای فریبِ فریبکاران، یا فرصتی برای توانافزایی باشد، چرا باید از آن گریخت؟ مگر نه آنکه علی(ع) فرمود: «الحرب خدعة»؟ پس چرا اینان هر حرکتِ زیرکانهای را خیانت میخوانند؟ آیا جز این است که در دامِ تبلیغاتِ دشمن افتادهاند و ناخواسته، تیرِ آنان را پرتاب میکنند؟
بهراستی، تهمتزنی به هر تلاشِ دیپلماتیک، نه نشانهی غیرت، که نشانهی کمخردی است. گویا فراموش کردهاند که دین، در جمودِ کورکورانه نیست، در خردِ روشنبینانه است. نه در هیجانهای زودگذر، که در سکوتِ پرمعنا.
پس ای کاش پیش از فریاد، لحظهای درنگ کنند و بپرسند: آیا هر گفتوگویی سازش است؟ یا شاید این شتابِ بیاندیشه، خیانت به خرد و روزگار است؟
مصطفی لطفی دانش آموخته دکتری اندیشه سیاسی