خبرگزاری کار ایران

نگاه جورج اورول به شکل‌های زندگی

تصور اورول از خوشبختی در وجه غیرایجابی‌اش بدبخت‌نبودن و یا از بعدی دیگر تلاش برای تسکین‌بخشیدن به رنج‌ها و آلام آدمیان بود، بدین‌سان آلترناتیو اورول در برابر سؤال اساسی «چه باید کرد؟»، «چه نباید کرد؟» است: مقصود از چه نباید کردی که اورول می‌گوید پذیرش رنج همراه با حس همدردی است تا تحمل زندگی آسان‌تر شود.

روزنامه شرق در صفحه ادبیات خود نگاهی به شرح حال نویسی از نظرگاه جورج اورول دارد. این نویسنده اسم واقعی‌اش اریک آرتور بلر بود در نیمه اول قرن بیستم در انگلیس زندگی کرده است.

 گزارش گروه سایر رسانه‌های ایلنا، مطلب شرق بدین شرح است.

جورج اورول نسبت به شرح‌حال‌نویسی بدگمان بود، به‌نظرش شرح‌حال‌نویسان با ارائه تصویری مثبت از خود، واقعیت را بیان نمی‌کنند. به‌نظر اورول تنها به آن شرح‌حال‌نویسی می‌توان اعتماد کرد که موضوع شرم‌آوری را برملا کند.

«آس‌وپاس‌ها» کتابی است که اورول در آن دوره‌ای از زندگی‌اش را در پاریس و لندن که با فقر و بی‌خانمانی و گرسنگی همراه است شرح می‌دهد. آیا فقر و بی‌خانمانی شرم‌آور است؟

به‌نظر اورول فقر و بی‌خانمانی شرم‌آور نیست، حتی به‌ نظر می‌رسد اورول در دوره‌هایی از زندگی‌اش ترجیح می‌دهد بی‌خانمان زندگی کند تا باخانمان.

تلقی اورول از بی‌خانمانی و فقر همواره با حسی از همدردی همراه است. این تلقی از ایده‌ مسیحی سرچشمه می‌گیرد: ایده‌ای مبتنی‌‌ بر گناه و در پی آن وجدان معذبی که جز با رنج تسلی نمی‌یابد. گرایشات سوسیالیستی اورول کم‌وبیش متأثر از ایده‌ای مسیحی است: اساسا می‌توان میان بعضی از سنت‌های سوسیالیسم با مسیحیت وجوه اشتراکی پیدا کرد.

اورول می‌گوید: «پنج سال جزئی از نظامی ستمگر بودم و وجدانم از این بابت ناآسوده بود... احساس می‌کردم بار گناه عظیمی بر دوشم است و باید کفاره بدهم... می‌خواستم غرق شوم، به ستمدیدگان بپیوندم، یکی از آنها باشم و در مقابل جبارانی که بر ایشان ستم می‌کنند در صفوفشان قرار بگیرم.»

«وجدان»، «گناه» و «کفاره» جملگی واژه‌ها و یا دقیق‌تر بگوییم ایده‌های مسیحی‌اند. نیچه در «تبارشناسی اخلاق»، تبار واژه «گناه» را «بدهی» معرفی می‌کند. «ریشه آن مفهوم اصلی اخلاق یعنی Schuld (گناه) در مفهوم Schulden (بدهی‌ها) است.»٢ در اورول چنان‌که خود می‌گوید حس بار گناهی عظیم وجود دارد، که می‌بایست بابتش کفاره بدهد، اورول در دو شرح جالبی- «بی‌خانمانی در لندن و پاریس» و «به یاد کاتالونیا»- که از خود ارائه می‌دهد به توصیف «رنج» و «همدردی» نهفته در آن می‌پردازد.

مراحل بی‌خانمانی اورول در پاریس و لندن به‌تدریج اما پیوسته تکمیل می‌شود: «پول من کم‌کم آب می‌شد- هشت فرانک، چهار فرانک، یک فرانک»، به‌تدریج غذاخوردن به یک وعده تقلیل می‌یابد که آن نیز ناممکن می‌شود، سپس نوبت به گروگذاردن لباس نزد گروئی‌ها می‌رسد. پرسه‌زدن‌های طولانی برای یافتن کار حتی کاری بسیار سخت و طاقت‌فرسا در رستوران‌های پاریس به اتفاق دوستش بوریس

- نویسنده روسی که او نیز مانند اورول بی‌خانمان است- هر روز بی‌وقفه ادامه می‌یابد. گاه این پرسه‌زنی‌ به سگ‌دوزدن‌های طولانی منتهی می‌شود و چنان‌که اورول می‌گوید به بیش از بیست کیلومتر در روز می‌رسد. «فقط شصت سانتیم برایمان باقی مانده بود و با آن نصف قرص نان خریدیم و یک تکه سیر که روی نان بمالیم. روی نان سیر می‌مالیدند، چون مزه‌اش در دهان می‌ماند و این توهم را به آدم می‌دهد که تازه غذا خورده.»

«تازه غذاخوردن» شگردی است که بی‌خانمانان و آس‌وپاس‌ها به کار می‌برند تا کارفرما را مجاب کنند که با کارگرانی طرف هستند که توانایی کارکردن دارند، چون گرسنه و بی‌جا و مکان نیستند اما آن نیز مؤثر نمی‌افتد. «پولمان که تمام شد، دیگر دنبال کار نگشتیم و یک روز دیگر را هم بدون غذا گذراندیم.»

اورول هجده ماه بدترین نوع فقر و بی‌خانمانی در پاریس را تحمل می‌کند و آن‌گاه نوبت به دوره‌ای دیگر از زندگی بی‌خانمانی این‌بار در لندن در کنار خیابان‌خواب‌ها و گدایان می‌رسد تا مکمل تجربه‌اش در پاریس شود. در همه این مدت حیاتی‌ترین و عاجل‌ترین چیز برای بی‌خانمانان یک فنجان چای، یک تکه نان و کره و سقفی برای خوابیدن است. خواننده به‌هنگام خواندن شرح‌حال زندگی آس‌وپاس‌ها و بی‌خانمانان در پاریس و لندن حسی از همدردی در خود پیدا می‌کند.

«حس همدردی» را تنها خواننده ندارد بلکه اورول نیز به‌رغم «بی‌خانمانی‌اش» گاه مملو از حس همدردی می‌شود. حس همدردی اورول آمیزه‌هایی از نوعی سوسیالیسم اولیه و آموزه‌های مسیحی است که در آن نان و فقر به تساوی تقسیم می‌شود.

اورول در توصیف پدی، یکی از بی‌خانمانان لندن، او را مردی خوب توصیف می‌کند که «طبع بخشنده‌ای داشت و حاضر بود آخرین تکه نانش را با دوستی قسمت کند، درواقع بیش از یک‌بار به معنای واقعی کلمه آخرین تکه نانش را با من قسمت کرد.» جالب آن‌که اورول همین «تقسیم فقر» را به‌مثابه فضیلتی اخلاقی درباره بوریس متذکر می‌شود. «بعد از ده یا دوازده ساعت کار و با آن پای چلاق اولین دغدغه‌اش این بود... بروم پارک تویلری سراغش، شاید بتواند برایم از هتل کمی غذا کش برود، بوریس را در زمان مقرر روی نیمکتی در پارک ملاقات کردم، دگمه جلیقه‌اش را باز کرد و یک بسته بزرگ و لوله‌شده روزنامه درآورد و در آن چند تکه کوچک گوشت گوساله، یک برش پنیر کممبر، نان و یک شیرینی خامه‌ای بود که همه به‌هم مالیده شده بودند.»

حس همدردی را اورول در همان دهه ١٩٣٠ در دیگر شرح‌حال خود: «به یاد کاتالونیا» -١٩٣٨- نیز نشان می‌دهد. سفر او به اسپانیا برای نبرد با فرانکو گرایشش را به سوسیالیسم آشکار می‌کند.

دراین‌باره اورول می‌گوید: «من فقر را لمس کرده بودم... و کارم در برمه درک مناسبی از استعمار و مستعمره‌نشینی به من داده بود، اما این‌ها برای گرایش درست سیاسی من کافی نبود. جنگ اسپانیا و رویدادهای ٧-١٩٣٦ تکلیفم را روشن کرد و پس از آن فهمیدم که در کجا ایستاده‌ام و باید بایستم».

اورول به بارسلونا می‌رود و به‌رغم بی‌نظمی‌های وحشتناک و هرج‌ومرج «سخت تحت‌تأثیر چهره» شگفت‌انگیز بارسلونا قرار می‌گیرد. و در روزهای اول ورودش به‌شدت احساس هم‌رزم‌بودن و همشهری‌بودن می‌کند، در آن‌جا خود را به حزب مستقل کارگر معرفی می‌کند و در نبرد علیه فرانکو و قوای فاشیستِ پشتیبانِ وی از خود شجاعت نشان می‌دهد و زخمی می‌شود. این‌ها اما همه براساس حس همدردی انجام می‌شود. «در هر مغازه و کافه چیزی نوشته و نصب کرده بودند که این مغازه و یا کافه تحت مالکیت جمعی است... هیچکس نمی‌گفت آقا یا حتی شما، همه همدیگر را رفیق و تو خطاب می‌کردند... شهر ظاهرا شهری بود که طبقه ثروتمند در آن از بین رفته بود به استثنای عده کمی از زنان و خارجیان، آدم شیک‌پوش وجود نداشت.»

این تقریبا مشابه تصوری بدوی و نضج‌نیافته‌ای است که اورول از سوسیالیسم- لااقل در آن سال‌ها- دارد: «هدف اصلی سوسیالیسم اخوت میان ابنای بشر است و این همان چیزی است که سوسیالیست‌ها می‌خواهند.»

در هر دو شرح‌حال گزارش‌گونه‌ای که اورول از خود ارائه می‌دهد کارش ختم به خیر می‌شود. در جنگ‌های داخلی اسپانیا اورول به‌رغم ازدست‌دادن تعداد زیادی از دوستان و رفقای خود در نهایت به‌اتفاق همسرش به انگلستان بازمی‌گردد و در آس‌وپاس‌ها به اتفاق پدی از دوستانش جدا می‌شود و راهی لندن می‌شود.

اورول در زمانه‌ای زندگی می‌کرد که «چه باید کرد؟»* همواره در وجه ایجابی آن مدنظر بود. به بیانی دیگر «چه باید کرد؟» در قالب رفتار، موضع‌گیری‌ها و ایده‌هایی انجام می‌گرفت که توان آدمی برای پیش‌بینی و نظارت بر رخدادها را افزایش دهد. این توقع از «چه باید کرد؟» لاجرم به موقعیتی تثبیت‌شده و ایجابی منتهی می‌شد. به عبارت دیگر، وجه ایجابی «چه باید کرد؟» در عرصه اجتماع به اتوپیا و خوشبختی میل پیدا می‌کرد. در دل مفهوم «چه باید کرد؟» کنشی به‌منظور تغییر وضع موجود نهفته شده است، کنشی که ساختار را پس می‌زند. در صورتی که از نظر اورول رنج به احتمال بخشی جدایی‌ناپذیر از زندگی بشری است و گزینه‌های آدمی درهرحال پذیرش میان «بد» و «بدتر» خواهد بود. علاوه‌برآن، از نظر اورول بشر اساسا قادر به تصور خوشبختی نیست. استدلال اورول درباره امکان‌ناپذیربودن تصور خوشبختی قابل‌تأمل است. زیرا از نظرش تصور خوشبختی از نسلی به نسل دیگر متفاوت است. در جوامع پیش‌صنعتی خوشبختی فی‌المثل مکانی است با نهایت آرامش، جایی که با طلا مفروش شده است چون تجربه میانگین آدمی در آن دوران فقر و کار زیاد بود و در نسل و موقعیت دیگر نیز تصور خوشبختی می‌تواند متفاوت باشد.

با این‌حال اورول خود به‌ نوعی تصور از خوشبختی قائل بود. تصور اورول از خوشبختی در وجه غیرایجابی‌اش بدبخت‌نبودن و یا از بعدی دیگر تلاش برای تسکین‌بخشیدن به رنج‌ها و آلام آدمیان بود، بدین‌سان آلترناتیو اورول در برابر سؤال اساسی «چه باید کرد؟»، «چه نباید کرد؟» است: مقصود از چه نباید کردی که اورول می‌گوید پذیرش رنج همراه با حس همدردی است تا تحمل زندگی آسان‌تر شود.

کد خبر : ۴۳۱۵۱۶