خبرگزاری کار ایران

بازخوانی پرونده‌ای فراموش شده؛

جنگ کره، از مسکو تا مدار 38 درجه

62 سال از جنگ کره گذشته و حدود سه و نیم میلیون کشته از سه کشور آمریکا، کره و چین ماحصل اختلافات سیاسی میان شوروی و ایالات متحده است که تاکنون هم این اختلافات در سطوح مختلف پابرجا مانده است. اما به راستی کدام دیدگاه و تفکر مقصر اصلی است؟

«جنگ» و «پادجنگ» دو مسئله به ظاهر ساده اما دارای باطنی بسیار پیچیده و در هم تنیده هستند که در ادوار مختلف و از ابتدای خلقت بشر تا کنون در  قالب چهره‌های متفاوتی ظاهر شده است. زمانی که صحبت از جنگ به میان می‌آید، به فاصله نامعلومی صحبت از صلح مطرح می‌شود که به آن پاد جنگ یا آتش‌بس گفته می شود.

سناریوی جنگ و قهرمان‌پروری

سیمای ظاهری «جنگ» هم برای متجاوز و هم برای مدافع بسیار غرور آفرین است. یعنی زمانی که کشوری مانند ایالات متحده یا اتحاد جماهیر شوروی سابق ارتش خود را روانه میدان جنگ می‌کند، بی‌شک برای توجیه و هماهنگ‌سازی افکار عمومی جغرافیای سیاسی خود، اقدام به سناریوسازی و طرح پروژه‌های « قهرمان‌پروری» می‌کند.

به بیان دیگر باید گفت که این سناریوها برای اینکه بتوان به کشور هدف لشکر کشی کرد و در پس آن بتوان جو داخلی دولت و کشور خود را آرام نگه داشت، اجرا می‌شود که البته این موضوع در کشورهای متجاوز و شروع‌کننده جنگ بیشتر مشهود است. مثلاً در جنگ ویتنام، ارتش ایالات متحده، یگانی را در بطن خود تاسیس کرده بود که وظیفه‌اش اعلام مرگ سربازان به خانواده‌های آنها بود که در اصل رسالت تسلی خاطر دادن به اقوام سرباز کشته شده را به عهده داشت و با تعریف و تمجید از جنگیدن سرباز کشته شده در دفاع از پرچم ایالات متحده، سعی در قهرمان جلوه دادن وی می‌کردند. در صورتی که از سیاست‌های حاکمان کاخ سفید کاملاً بی‌اطلاع بودند.

در شوروی هم اوضاع به همین روال بود. اندیشه کمونیسم در جان سربازهای ارتش سرخ ریشه دوانده بود و استالین هم به شیوه مربوطه و با تکیه بر «بیماری پارانویای» خود، دو گزینه را پیش پای نظامیان خود اعم از افسران جزء و مارشال‌ها قرار داده بود. آن دو گزینه بر این پایه استوار بود که یا به میدان رزم می‌روید یا اینکه در تصفیه ارتش سرخ از هستی ساقط خواهید شد.

اندیشه شرق و غربی و شروع جنگ کره

از این رو باید گفت جهان دو قطبی که به آن برچسب «بلوک شرق و غرب» زده شده بود، با مدلی از ایدئولوژی کمو – امپریالیسم در صدد گسترش شعاع هژمونی خود در تمام جهان برآمده بود که به صورت مختص باید گفت شوروی و ایالات متحده دو سردمدار اصلی این جریان بودند و اگر اغلب جنگ‌های قرن نوزدهم را به صورت سطحی مورد مطالعه قرار دهیم، به طور قطع نقش اساسی این دو کشور را در راه‌اندازی جنگ‌های مهم و کلیدی احساس خواهیم کرد.

یکی از جنگ‌هایی که آثار دخالت این دو قطب در آن تاکنون پابرجا مانده و همچنان یارکشی واشنگتن و مسکو در آن به وضوح دیده می‌شود، «جنگ کره» است که از آن به عنوان «جنگ شبه جزیره» هم یاد می‌شود.

اشغال شبه جزیره کره را می‌توان عاملی از سوی ژاپن طی جنگ جهانی دوم بیان کرد. به گونه‌ای که ژاپن قصد داشت در جریان این جنگ از طریق دریای ژاپن وارد جنوبی‌ترین نقطه شبه جزیره کره شود و با پیشروی زمینی بتواند تمامی این شبه جزیره را به تصرف خود درآورد. در آن زمان ژاپن به همراه آلمان نازی و ایتالیا جزء دول متحد به شمار می‌رفتند که به آنها «متحدین» گفته می‌شد و از سوی دیگر به اتحاد «برلین، رم، توکیو» معروف بود.

در جناح مقابل یعنی متفقین؛ فرانسه، بریتانیا و لهستان حضور داشتند.کمی بعد و پس اینکه آلمان‌ها «عملیات بارباروسا» را علیه شوروی کلید زدند، مسکو در سال 1941 به متفقین پیوست. به دنبال آن بعد از آنکه هواپیماهای ژاپن در هفتم دسامبر 1941 از طریق هوا، عملیات «پرل هاربر» را علیه پایگاه دریایی آمریکا صورت دادند، ایالات متحده هم به متفقین پیوست.

امضای استالین ، فتح ژاپن

اما این اتفاق تا پایان جنگ جهانی دوم تا حدودی مخدوش شد و هنوز رگه‌های اختلاف میان شوروی و آمریکا وجود داشت و از طرف دیگر هم کره توسط ژاپن اشغال شده بود. در آگوست سال 1945 میلادی، استالین تصمیم گرفت ژاپن را اشغال کند.

مورخان نظامی در دست‌نوشته‌ها و کتب‌ خود درباره تاکتیک حمله استالین به ژاپن نوشته‌اند که چون قسمت‌های شمالی شبه جزیره کره ( کره شمالی فعلی) توسط ژاپنی‌ها اشغال شده بود و بهترین راه برای ورود به جزایر ژاپن و نهایتاً فتح توکیو از راه کره راحت‌تر و میسر به نظر می‌رسید، استالین دستور داد تا از مرزهای چین وارد کره‌شمالی شوند تا علاوه بر گسترش تفکر کمونیسم در آنجا، بتوانند از طریق دریای ژاپن وارد خاک این کشور شوند.

در تاریخ 9 آگوست 1945 یعنی همان روزی که ایالات متحده دومین بمب اتم خود را در ناکازاکی منفجر کرد، ارتش سرخ شوروی هم از طریق مرزهای شمال شرقی چین وارد مناطق شمالی کره شد که البته درگیری‌های زمینی شدیدی میان سربازان استالین و نظامیان ژاپن رخ داد.

پرده‌برداری از خاندان کیم با همیاری مائو

پس از ورود شوروی به خاک کره و شکست دادن ژاپن، «کیم ایل سونگ» از سوی مسکو به عنوان حاکم کره انتخاب شد و علناً ناقوس گسترش کمونیسم در این کشور به صدا در آمد که رسماً تقابل سیاسی میان روسیه و آمریکا نمود پیدا کرد.

کمونیست‌های چینی به رهبری «مائو» هم در همین سال تمام سرزمین اصلی چین را فتح کرده و با سرنگونی «جمهوری چین»، حکومت «جمهوری خلق چین» را تشکیل دادند که متحد دیگری برای کره‌شمالی به شمار می‌آمد و موجب تقویت استالین و کیم ایل سونگ می‌شد.

به موازات این قضیه مشام آمریکایی‌ها تکان خورد و بوی ورود کمونیسم و همه‌گیر شدن آن در جزیره کره توسط سیاستمداران استشمام شد. از طرفی دیگر، خبر پیشروی ماشین جنگی شوروی به سرعت توسط مقام‌های ارشد ارتش آمریکا به واشنگتن مخابره شد. تنها یک پاسخ و یک سیگنال مشخص از سمت کاخ سفید به مقام‌های سطح بالای ارتش مخابره شد و آن هم «ورود از نقطه جنوبی» به شبه جزیره کره بود.

رأی کره‌ای‌ها به مداخله آمریکا

همین موضوع باعث شد تا ارتش کره‌شمالی به رهبری کیم ایل سونگ حملات خود را در جولای 1950 میلادی به سمت مناطق جنوبی (کره‌جنوبی فعلی) آغاز کند. در مناطق جنوبی کره که مردم علاقه‌ای به حزب کمونیسم نداشتند، از ایالات متحده و به خصوص «هری ترومن» رئیس‌جمهوری وقت درخواست کمک کردند. ترومن هم اوضاع را مغتنم شمارد و بر اساس شاخصه‌های نفوذ و رخنه سیاسی که جزئی از سیاست‌های آشکار آمریکا از گذشته تا حال بوده است، به تقاضای مردم مناطق جنوبی کره پاسخ مثبت داد و البته نیروهای مسلح سازمان ملل را در این سناریو با خود همراه کرد.

از سمت شمال کره، نیروهای کیم ایل سونگ تا سئول پیشروی کردند و همزمان با آن نیروهای  ژنرال مک آرتور، فرمانده قوای آمریکایی در کره، وارد مناطق جنوبی شدند. درگیری میان نظامیان کره‌شمالی و ارتش ایالات متحده بالا گرفت و کره‌شمالی مجبور به عقب‌نشینی شد. در این وضعیت چین به دستور شوروی به کمک کره‌شمالی آمد و مجدداً جان تازه‌ای در روح ارتش کیم ایل سونگ دمیده شد و حمله‌ای توسط دو ارتش چین و کره شمالی علیه نیروهای غربی تدارک دیده شد.

چین باید بمباران شود؟

در این زمان فرمانده نیروهای آمریکایی در کره به ترومن پیشنهاد بمباران پکن را داد. ترومن که در آن زمان از به وقوع پیوستن جنگ جهانی سوم واهمه داشت، درخواست ژنرال آرتور را رد کرد و در ادامه وی از سمت فرماندهی قوای مسلح آمریکا در جنوب کره استعفا داد. پس از کناره‌گیری آرتور، رهبر کره‌شمالی نظر نظامیان خود را خواستار شد و به سرعت دریافت که قادر به فتح مناطق جنوبی کره نیست و همین موضوع منجر شد تا در سال 1951 مذاکرات آتش‌بس شروع شود.

دیوار برلین یا مرز 38 درجه

مذاکرات با تمامی فراز و نشیب‌ها به نتیجه نرسید و نهایتاً «موافقت‌نامه ترک مخاصمات مسلحانه» بین طرفین به امضا رسید و قرار بر این شد تا کره به دو قسمت جنوبی و شمالی تقسیم شود که شاخص این تقسیم بندی را «مدار 38 درجه» بین دو کره قرار دادند که تا به این ساعت، مرزبندی مذکور پابرجا مانده است و شهرهای پیونگ‌یانگ و سئول به عنوان پایتخت‌های کره‌شمالی و کره‌جنوبی شناخته می‌شود.

فرجام سخن:

پیامدهای به جا مانده از جنگ کره که چیزی حدود سه میلیون کشته بود، به عنوان زخمی عمیق بر پیکره این سرزمین مانده است. حدود دو و نیم  میلیون نفر از کشته‌شدگان مربوط به کره و چین بوده و مابقی آن که حتی گفته می‌شود از 500 هزار نفر کمتر است، مربوط به آمریکایی‌ها است.

این جنگ ماحصل تقابل تفکر شوروی با اندیشه‌های سیاسی آمریکا بود و باگذشت 62 سال از این واقعه همچنان یارکشی سیاسی و استراتژیک میان واشنگتن و مسکو کاملاً مشهود است.

به گونه‌ای که کره شمالی همچنان به عنوان مستعمره چین و در پس آن روسیه محسوب می‌‌شود و کره جنوبی هم با تکیه بر آمریکا و ژاپن اقدام به تقابل با کره‌شمالی می‌کند. مشابه این پرونده را می‌توان در آلمان غربی و شرقی جست‌وجو کرد. حال باید دید که چه زمانی موقع فرو ریختن دیوار ما بین دو کره یا همان مدار 38 درجه فرا می‌رسد.

گزارش: فرشاد گلزاری          

کد خبر : ۲۹۲۹۴۴