کردونی در گفتوگو با ایلنا:
مراقب باشیم در دام روایتهای خودساخته و عادتهای کهنه نیفتیم/ حفظ انسجام ملی، مستلزم باور مردم به راه جدید و سهم داشتن در آن است

تحلیلگر و پژوهشگر مسائل سیاستگذاری معتقد است: انسجام و همدلی میهنی ایجاد شده در روزهای جنگ تحمیلی دوازده روزه، باعث شده بود تا بسیاری از افراد، به تغییر مسیر حکمرانی برای حفظ سرمایه اجتماعی افزایش یافته کشور، با نگاهی خوشبینانه بنگرند اما برخی از اظهارات در روزهای پس از جنگ، این خوشبینی را به چالش کشیده است.
پخش سرودهای میهنی در ایام جنگ ایران و اسراییل و نیز تغییر رویه در رسانهها که بعضاً به نمایش چهرههای سرشناس و سلبریتی دور از وطن در آن روزها هم کشید، این امید را ایجاد کرده بود تا نهادهایی چون صداوسیما، مجلس و... تغییراتی در مسیر حرکتی پیش از جنگ خود به وجود آورند و نگاههای یکسویه آنها دچار تغییر شود، با این حال با گذشت چند روز مشخص شد که ضرورت این اصلاح، حداقل در بخش از نهادهای حاکمیتی احساس نشده و درب بر همان پاشنه سابق میچرخد.
«روزبه کردونی» تحلیلگر و پژوهشگر مسائل سیاستگذاری، معتقد است: توهم اعتبار و وابستگی به مسیر پیشین دو خطر بزرگی است که نظامسیاست گذاری را تهدید میکند. در این شرایط خطر آن وجود دارد که سیاستگذاران به جای بازنگری، درگیر اعتماد کاذب به روایتهای داخلی شوند و این همان توهمی است که میتواند روند اصلاحات را کند یا متوقف کند و نظام تصمیمگیری، همچنان به همان الگوهای قبلی وفادار ماند.
متن این گفتوگو را میخوانید:
- مهمترین تهدیدهای بالقوهای که نظام حکمرانی در دوران پساجنگ با آنها مواجه است، چیست؟
در فضای پساجنگ، معمولاً تمرکز نظامها بر بازسازی زیرساختی و امنیتی است که حتماً ضروری است اما بهنظر من، مولفههای اصلی دیگری ممکن است نظام تصمیمگیری را تهدید کنند. اگر بخواهم از زاویه ادبیات سیاستگذاری عمومی بحث کنم، دو عامل میتواند بهعنوان تهدیدهای ناپیدا اما مؤثر ظاهر شوند: نخست چیزی است که از آن با عنوان توهم اعتبار (Validity Illusion) یاد میشود و دوم، پدیده وابستگی به مسیر (Path Dependency).
- توهم اعتبار چیست، چه معنایی دارد و چرا میتواند خطرناک باشد؟
توهم اعتبار زمانی رخ میدهد که تصمیمگیران، احساس میکنند اطلاعات، تحلیلها یا سیاستهایی که به آنها اتکا کردهاند معتبر و درستاند، در حالیکه ممکن است چنین نباشد.
توهم اعتبار یعنی تصور نادرست تصمیمگیرندگان نسبت به اعتبار، کفایت یا صحت اطلاعات، تحلیلها و سیاستهایی که در اختیار دارند، در حالیکه آن دادهها یا روشها ممکن است دارای منبع، دقیق یا مرتبط با واقعیت کنونی نباشند. در نگاه عملیاتی، این پدیده زمانی رخ میدهد که نظام تصمیمسازی به منابع محدود یا جانبدارانه اتکا میکند، گزارشهای میدانی یا صدای جامعه کوتاه است، مشاوران و نهادهای تخصصی، دچار خودسانسوری میشوند و نظام آماری، شاخصسازی و دادهپردازی، در خدمت تأیید سیاستهای از قبل تعیینشده قرار میگیرد.
این پدیده وقتی تشدید میشود که ارزیابیهای مستقل وجود ندارد. در چنین شرایطی، ممکن است تصمیمگیرندگان بدون اینکه متوجه باشند، در دام تصویری نادرست از موفقیت بیفتند.
- چنین وضعیتی را در فضای پس از جنگ اخیر هم میبینید؟
واقعیت این است که در جنگ تحمیلی 12 روزه اهداف از پیش تعیین شده به بدخواهان و دشمنان ایران عزیز محقق نشد.
اما شواهدی وجود دارد که نشان میدهد ممکن است درنظام سیاستگذاری روند توهم اعتبار شکل گیرد. بهعنوان مثال، پس از پایان جنگ، برخی روایتها بر پیروزی کامل و اثربخشی قطعی سیاستها تأکید کردند، بیآنکه ارزیابی دقیقی از پیامدهای واقعی جنگ در سطح اقتصادی، امنیتی یا دیپلماتیک صورت گرفته باشد. این یعنی خطر آن وجود دارد که سیاستگذاران به جای بازنگری، درگیر اعتماد کاذب به روایتهای غیرواقعی شوند و این همان توهم اعتبار است که میتواند روند موفقیت سیاستها را کند یا متوقف کند.
- وابستگی به مسیر چیست و این تهدید چطور بروز پیدا میکند؟
وابستگی به مسیر به این معناست که نظام تصمیمگیری، حتی در شرایط بحرانی، همچنان به همان الگوهای قبلی وفادار میماند، صرفاً به این دلیل که با آنها آشناتر است یا در گذشته روی آنها سرمایهگذاری نهادی شده است. در فضای پساجنگ، این خطر وجود دارد که سیاستگذاران بهجای بهرهگیری از فرصت تغییر، همچنان همان رویکردهای امنیتمحور و تقابلی را ادامه دهند. این پدیده میتواند مانع نوسازی فکری و نهادی شود.
- یعنی بهرغم تغییر شرایط، تصمیمگیریها ممکن است بدون تغییر باقی بماند؟
دقیقاً. یکی از ویژگیهای بحران، باز شدن پنجره تغییر است اما اگر نظام حکمرانی در دام وابستگی به مسیر بیفتد، ممکن است این پنجره بسته بماند. بهعبارتی، بهجای اصلاح مسیر، شاهد ادامه مسیرهای پیشین باشیم، حتی اگر ناکارآمدی آنها در بحران اخیر اثبات شده باشد.
- چه راهکارهایی برای مواجهه با این دو تهدید احتمالی وجود دارد؟
چند مسیر به نظرم مهم است: نخست ایجاد و تقویت نهادهای ارزیابی مستقل که بتوانند تصمیمات گذشته و حال را بدون تعارف بررسی کنند. دوم، توسعه ظرفیتهای گفتوگوی ملی و بیننهادی برای تجدیدنظر در مسیرهای تثبیتشده. سوم، تبدیل بحران به فرصت یادگیری نهادی؛ یعنی بهجای استفاده تبلیغاتی از بحران، آن را به محرک اصلاح و بازسازی عقلانی تبدیل کنیم. چهارم تقویت نهادهای مدنی و میانجی به ویژه نهادهای صنفی است. پنجم عبور از سیلاب دادهها و بازگشت به معنی است و بعدی هم پذیرش امر منفی؛ روایت رنج و شکست و پرهیز از خودافشاگری و نمایشیبودن. در گام هفتم و هشتم مقابله با رسانهگرایی توخالی و تصویرزدگی و استفاده از ظرفیت متنوع همراهی ایرانیان در روایت ملی و بازنمایی تنوع و انسجام ایرانیان در رسانههای رسمی باید دنبال شود.
- اگر بخواهیم با یک جمله این بحث را جمعبندی کنید، چه میگویید؟
در دوران پساجنگ، بیش از هر چیز باید مراقب باشیم که در دام روایتهای خودساخته و عادتهای کهنه نیفتیم. آیندهسازی، نیازمند شجاعت در دیدن واقعیت و بازنگری در مسیر است.
- سوال آخر، برای حفظ انسجام چه تدابیری باید انجام بدهیم؟
برای حفظ انسجام ملی، نمیتوان فقط به شعار، نماد یا تبلیغ تکیه کرد. همبستگی یک حس است و مردم وقتی آن را حفظ میکنند که احساس کنند در تصمیمگیریها دیده شدهاند و مسیر کشور در حال اصلاح است. از این منظر، دو عاملی که ذکر کردم میتوانند انسجام را از درون تهدید کنند اگر اصلاح نشوند: یعنی توهم اعتبار و دیگری وابستگی به مسیر.
چرا اصلاح توهم اعتبار برای حفظ همبستگی ضروری است؟ چون وقتی مردم ببینند که تصویر رسمی از واقعیت، با تجربه زیسته آنها فرق دارد، این فاصله، انسجام اجتماعی را فرسایش میدهد. چرا عبور از وابستگی به مسیر، پیششرط انسجام است؟ اگر همان مسیرهای قبلی، بدون بازنگری ادامه یابد، مردم امید به تغییر پیدا نمیکنند. انسجام، زمانی حفظ میشود که مردم باور کنند کشور میتواند راه جدیدی را آغاز کند و آنها در آن راه سهم دارند.