خبرگزاری کار ایران

ایلنا از یاسوج گزارش می‌دهد؛

هیچکس به داد این دختران جوان یاسوجی نمی‌رسد + تصاویر

asdasd
کد خبر : ۴۶۱۶۲۴

مریم و بتول دوخواهر هستند که نزدیک به 5 سال است در شهر یاسوج دور از خانواده تنها و با محرومیت زندگی می‌کنند؛ آنها اهل روستای سیلاب و کلوار بویراحمد هستند. روستایی که بارها و بارها به خاطر محرومیت مردمان‌اش اسمش را شنیده‌ایم.

به گزارش ایلنا از یاسوج، زندگی در روستای زیبایی و جذابیت خودش را دارد، از ساده‌زیستی آن تا شناخت همه آدم‌های اطرافت از مزیت‌های روستانشینی است. زندگی در روستا ساده‌تر از زندگی در شهرهای بزرگ است اما گاهی شرایط به گونه‌ای رقم می خورد که مجبوری همه صفا و صمیمت و آرامش روستا را برای حفظ جانت رها کنی و به شهری مهاجرت کنی که می‌دانی قطعا زندگی پر از مشکلی خواهی داشت.

شهرنشینی هم مزیت هایی دارد اما برای کسی که همه زندگی‌اش و همه اقوامش در روستا هستند و هیچ حرفه و هنری بلد نیست بسیارسخت می شود. در روستاو محل زندگی خودت که باشی اگر هیچ چیز هم نداشته باشی اما می‌توانی خود اشتغال باشی و مهمترین چیز نیز بودن کنار خانواده و فامیل است که دلگرمی بیشتری به شما می دهد.

صفا و صمیمت خانواده و بودن در کنار آنها بهترین انگیزه برای شما می‌شود و نبودنشان بدترین فشار روحی را برای همه بویژه برای جوانان و نوجوانان ایجاد می‌کند اما به طور ویژه دختران به دلیل روحیه ظریفی که دارند بیشتر دچار ناراحتی های عصبی می شوند. این حرف ها را کسی با همه وجود حس می‌کند که به دور از خانواده و زادگاهش زندگی کرده باشد.

زیاد به سراغ مقدمه نمی‌روم و اصل مطلب که زندگی رنج بار دو دختر که یکی مبتلا به یک بیماری لوپوس روده در دیار غریب است را می نویسم هر چند که هیچگاه یک نوشته نمی‌تواند شرح دقیقی از یک ماجرا را نشان دهد اما تلاشم را می کنم همه چیز را آنگونه که هست بازگو کنم.

برای دیدن زندگی دو دختر جوان به سرآبتاوه که در 10 کیلومتری یاسوج قرار دارد رفتم. کمی طول کشید که آدرس را پیدا کنم و با وجود بارش شدید باران خانه را پیدا کردم و با باز شدن درب توسط مریم به دلیل شدت باران بدون مکث وارد خانه شدم؛ اول فکر کردم اشتباه آمده‌ام و یک قدمی عقب رفتم که کفش هایم را بیرون بگذارم اما گفتند نه بیرون خیس می شود و داخل بگذارم.

وارد خانه شدم خانه ای بسیار ساده، ساده تر از چیزی که حتی فکرش را بکنید. قبلا شنیده بودم که خانه‌شان اجاره ای است اما دیگر فکر نمی کردم این خانه که می‌گویند تنها یک آشپزخانه باشد و یک حال. نمی دانم اتاق بود، پذیرایی یا حال اما هر چه که بود سقفی داشت که در زیر این باران نباشند. شبیه مستطیلی بود که یک دیوار یک متری آن را از آشپرخانه جدا کرده است. من نیز بعد از دعوت‌شان رو به روی آشپزخانه نشستم و کفشهایم نیز جلوی من بودند.

هیچکس به داد این دختران جوان یاسوجی نمی‌رسد + تصاویر

مریم و بتول دوخواهر هستند که نزدیک به 5سال است در این شهر تنها زندگی‌می‌کنند. آنها اهل روستای سیلاب و کلوار بویراحمد هستند. روستایی که بارها و بارها به خاطر محرومیت مردمانش اسمش را شنیده ایم و بارها شنیده ایم که چند نفر دار و ندارشان را فروخته‌اند و مجبور هستند برای درمان بیماری شان به شهر مهاجرت کنند و در شهر ها نیز دچار مشکلات بسیار زیادی می شوند.

این دو خواهر یکی از این صدها نفری هستند که مجبورند برای بیماری مریم نزدیک شهر باشند که بتوانند سریع خود را به دکتر و بیمارستان برسانند.

گفت و گویی گرم، صمیمی اما پر از غصه و درد را با این دو خواهر شروع کردم که در زیر می خوانید.

از مریم درباره بیماری اش پرسیدم که گفت لوپوس روده دارم. از سال 89 دچار این بیماری شده ام و مجبور هستم  نزدیک شهر باشم که بتوانم به موقع دکتر بروم و مراحل درمان را طی کنم به همین خاطر نیز از سال 90 به یاسوج آمده ام اما هزینه درمان یک طرف، خرج و مخارج زندگی از طرف دیگر کمرم را شکسته است و دیگر تحمل ندارم.

لوپوس یک بیماری چند سیستمیک است یعنی چند سیستم یا ارگان بدن را درگیر می‌کند. در واقع لوپوس یک بیماری خود ایمنی چند سیستمی است که قسمت‌های مختلف بدن از جمله پوست، مفاصل، چشم، مغز، کلیه‌ها، قلب و ریه‌ها را درگیر می‌کند. این بیماری معمولا در خانم‌های جوان بیش‌تر دیده می‌شود.این بیماری به مرور زمان اگر درمان نشود کل اعضای بدن را درگیر می کند.ریزش مو یکی دیگر از علایم این بیماری است.

از پدر و مادر و سایر خانواده‌اش پرسیدم که در جوابم گفت:پدر و مادرم فوت کرده‌اند خواهر و بردارهایم نیز ازدواج کرده اند و در روستا زندگی می کنند.

قبل از اینکه بپرسم مگر آنها نمی‌توانند کمک‌تان کنند، گفت: آنها نیز وضعیت مالی خوبی ندارند در حد توان‌شان کمک می کنند اما من فقط ماهی 500 هزار تومان هزینه داروهایم می‌شود، خرج و مخارج زندگی هم هست.

در میان صحبت‌هایش دردناک‌ترینش فوت پدر و مادرشان است. آنها که وجودشان مایه دلگرمی فرزندان می شود. آنهایی که با گریه بچه‌هایشان دلشان آتش می‌گیرد. آنها نیستند که مریم و بتول به بودن‌شان دلگرم باشند. بتول و مریم درد و دل هایشان را پیش کدام مادر ببرند. به راستی که دردناک است که از گرمی بخش وجودت، نگاه های پر محبت مادر محروم باشی در کنار همه محرومیت ها اما این یکی تا مغز و استخوان یک دختر را عذاب می دهد عذاب نبود پدر و مادرشان را وقتی فهمیدم که بتول خواهر کوچکتر مریم لابه‌لای حرف هایش گفت کسی که مادر ندارد باید بمیرد.

مریم با صدای آرام و تن ضعیفی که داشت گفت: سه ماه است که کرایه خانه را نداده‌ایم و هر بار صاحب خانه یا خودش می آید و یا بچه هایش و یا همسرش را می فرستد اما چه کنم که ندارم. کاری از دستم بر نمی آید. به خاطر بیماری که دارم نیز نمی‌توانم به کاری مشغول شوم. بتول نیز باید مواظب من باشد او نیز نمی تواند جایی مشغول به کار شود.

مریم در حالی که سرش را پایین انداخته بود و بتول نیز رو به روی من نشسته بود در ادامه حرف هایش گفت: چند ماه قبل کیسه ای برنج از روستا برای مصرف آورده بودیم اما چون که کرایه خانه عقب افتاده بود آن را فروختم و کرایه یک ماه را دادم.

ماهی 150 هزار تومان کرایه می دهیم  و چون با صاحب خانه مشترک هستیم پول آب و برق و گاز را نیز نصف می کند که نصفش را ما پرداخت کنیم.

این را که گفت نگاهی به اطرافم انداختم و دیدم اینها فقط یک بخاری دارند و تلویزیون و یک لامپ.

جالب‌ترین موضوع برایم این بود که همه پتو و تشک‌های این دو خواهر همان چند تیکه است که در گوشه سمت چپ عکس پایین مشاهده می کنید.

هیچکس به داد این دختران جوان یاسوجی نمی‌رسد + تصاویر

از مریم پرسیدم زیر پوشش هیچ نهادی نیستید که برای‌تان خانه بسازند و حداقل از بار کرایه‌دادن خارج شوید؟ گفت: تحت حمایت کمیته امداد هستیم اما گفته‌اند باید خودتان زمین داشته باشید تا بتوانیم برای‌تان خانه بسازیم. کمیته امداد ماهانه 60 هزار تومان به حساب ما پرداخت می کند اما همین مبلغ را با یارانه فقط هزینه داروهایم می‌کنم با وجود اینکه هنوز خیلی از داروها را نگرفته ام.

مریم دیگر حرفی برای گفتن نداشت و من به سراغ بتول رفتم. او هم سن من یعنی 25 سال داشت اما به گونه‌ای که من دیدم سنگ صبوری برای خواهر بزرگش است و بخشی از جای خالی مادر را پر کرده است.

بتول دلی پر از گلایه داشتٰ؛ نه از فرد حقیقی یا حقوقی او از خدا گله‌مند بود. بخدا قسم درد و نا امیدی و دلی پر از غصه را در چشمانش می خواندم اما لبخند تلخی بر لب داشت تا دل خواهر بزرگتر را نشکند و او را ناراحت نکند.

به بتول گفتم از خودت برایم بگو گفت: فارغ التحصیل دانشگاه پیام نور مارگون هستم اما به دلیل اینکه یک میلیون و 70 هزار تومان به دانشگاه بدهکارم مدرک‌ام را نگرفته‌ام. ماهی 500 هزار تومان و گاهی هم بیشتر هزینه درمان مریم می شود اما سلامتی خواهرم برایم مهمتر از گرفتن مدرک است.

شاید بتول هیچگاه پولی به دستش نرسد که مدرک‌اش را بگیرد و یک میلیون تومان می‌تواند خیلی از دردهای‌شان را درمان کند. شاید اگر من هم بودم همین کار را می‌کردم چرا که جان خواهر مهمتر از مدرک است. حرف‌های بتول فداکاری به تمام معنای یک خواهر در حق خواهر بزرگترش است. در میان حرف‌های‌شان متوجه شدم که مریم راضی به رضای خداست و بتول گله مند از خدا.

بتول جمله ای گفت که به نظر من دلی بزرگ می‌خواهد که کسی‌اینگونه فکر کند. او گفت: هیچگاه ازدواج نمی‌کنم و همیشه کنار خواهرم می‌مانم. مریم نمی‌تواند تنها زندگی کند چون بیمارست و باید حتما یکی کنارش باشد پس من همیشه کنارش هستم. هیچ مردی من را در کنار خواهرم قبول نمی‌کند، پس هیچوقت ازدواج نمی کنم.

سعی‌کردم قانع‌اش کنم که گاهی نیز مردانی هستند که همچون خودت فداکار باشند اما گفت هیچ وقت ازدواج نمی کنم.

بتول بیشتر از مریم حرف برای گفتن داشت. در همین حین مریم چند فاکتور از دفترچه درمانش را رو به روی من گذاشت و گفت: اینها داروهایی هستند که دکتر برای من نوشته است اما هنوز آنها را نگرفته ام چون واقعا توان گرفتن آنها را ندارم.

حرفی برای گفتن نداشتم و تنها آنها را کنار هم گذاشتم و عکس گرفتم. هفت فاکتور بود و این فاکتورها برای مریم زندگی است و باعث می شود بیماری و دردش کمتر شود اما درد بی پولی دردبیماری را بدتر کرده است.

هیچکس به داد این دختران جوان یاسوجی نمی‌رسد + تصاویر

صحبت هایم را با بتول ادامه دادم و او می گوید: خدا خیر دهد افرادی را که تلویزیون، یخچال و فرش را برای ما آوردند.

حرف‌اش را قطع کردم و گفتم اگر فردی قصد داشته باشد برای‌تان وسیله ای از جمله خوراکی بیاورد ناراحت نمی‌شوید که در جوابم گفت نه چرا ناراحت بشیم خوشحال هم می شویم.

بتول جمله‌ای گفت که هنوز در ذهنم تکرار می‌شود و هیچگاه نمی‌توانم فراموش کنم. با شنیدنش بغضم گرفت  و متوجه شدم که بتول 25 ساله چقدر از نبود مادرش رنج می برد. شاید این جمله اش باعث شده است که  قدر بودن کنار خانواده ام را بیشتر بدانم او گفت: کسی که مادر ندارد بهتر است بمیرد. از خدا گله دارم.

این آخرین جمله ای بود که بتول خواهر کوچک مریم گفت. مریم راضی به رضای خدا و بتول گله مند از خدا.

هیچکس به داد این دختران جوان یاسوجی نمی‌رسد + تصاویر

دری که شیشه‌اش شکسته بود و باران بدون در زدن وارد اتاق می‌شود و سرمای درون این خانه را دو چندان می کند. دل تنگ این دو خواهر را نیز بدتر می کند.

اجاق گازی در خانه ندیدم که وقتی پرسیدم با دست نشانم دادند و گفتند: همان است که کتری و یک قابلمه بر روی آن قرار دارد. ساکت شدم و تنها به گرفتن یک عکس بسنده کردم چرا که دیگر نیازی به توضیح ندارد. همین است که در تصویر می بینید.نمی‌دانم این شعله‌های گاز چند وقت است که رنگ برنج و گوشت و... به خود ندیده است.

هیچکس به داد این دختران جوان یاسوجی نمی‌رسد + تصاویر
هیچکس به داد این دختران جوان یاسوجی نمی‌رسد + تصاویر
 
هیچکس به داد این دختران جوان یاسوجی نمی‌رسد + تصاویر
 
هیچکس به داد این دختران جوان یاسوجی نمی‌رسد + تصاویر
 
گزارش و عکس:زهرا داوودی
انتهای پیام/
نرم افزار موبایل ایلنا
ارسال نظر
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان
    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت ایلنا هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان
      تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت ایلنا هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد
      پیشنهاد امروز