«زندگی» با طعم پیازترشی
مامان خریدش خوب نبود و اهمیتی نمیداد که حتما بهترین جنس را بخرد. هرچه دستش میرسید و با هر قیمت میخرید. درست برعکس پدر که هفت قاپی را از پا برای بهترین خرید در میکرد تا بهترین و ارزانترین را بخرد.
این نوشتار، نمایی از زندگی سنتی خانوادههای ایرانی را به نمایش میگذارد که شاید امروزه در کمتر جایی شبیه آن هنوز وجود داشته باشد.
به گزارش ایلنا، ناستین مجابی در شرق نوشت: اعتقاد آقاجانم این بود که اگر به موقع مایحتاج خانه را فراهم کنی، هم میتوانی جنس خوب بخری و هم ارزان و هم همیشه احتیاجات اولیه در خانه موجود است و نباید هرروز برای خرید بروی به دکان. دلایلش هم این بود که، دوست نداشت زن و بچهاش به بقالی و عطاری بروند که آن موقع خوب نبود زن برود خرید. دو، اینکه مامان خریدش خوب نبود و اهمیتی نمیداد که حتما بهترین جنس را بخرد. هرچه دستش میرسید و با هر قیمت میخرید. درست برعکس پدر که هفت قاپی را از پا برای بهترین خرید در میکرد تا بهترین و ارزانترین را بخرد.
حتی یکبار سر پیری که مامان میهمان داشت و گیلاس هم نوبرانه بود و چون میدانست که شوهرش در این فصل سال به دو دلیل یکی اینکه گیلاس هنوز کامرس نشده و دیگر که گران است، نمیخرد و مامان هم از میهمانها رودربایستی داشت، خودش سلانهسلانه رفت و گیلاس خرید. آقاجان آن روز کار داشت و وسط روز به خانه آمد وقتی گیلاسها را دید گفت: رفتی خرید؟ و چند دانه گیلاس را خورد و بدون حرف گفت: اسلامبولی و کجبیل را کجا گذاشتی؟ برای ساختمان لازم داریم و با «قادر» رفت زیرزمین تا آنها را بدهد ببرند سر ساختمان. از پلهها که بالا آمد قادر را روانه کرد و سرش را داخل آشپزخانه کرد و گفت بازهم که وسایل سرجایش نبود. از دست تو که همه چیز را جابهجا میکنی در ضمن خانم گیلاسهات هم مزه، دارت میداد و به دنبال قادر بیرون رفت.
حالا با این اوصاف باور میکنید که آدم دقیقی چون او میتواند همه چیز را به موقع بخرد و خانه را پر و پیمان کند. به محض اینکه احساس میکرد تابستان به پایان میرسد و حالاحالاست که باران ببارد. قبل از آن، با هواشناسی درونیخود، یک یا دو گونی پیاز تبریزی سفت و خوب میخرید و به خانه میفرستاد. مامان و دستیارش پیازها را جین و بین و آنها را به چند دسته تقسیم میکردند. اول سفتها و درشتها را جدا میکردند و توی آفتاب میچیدند گاهی هم برای اینکه در زمستان پیازها پوک نشود پیرموس را روشن میکردند و ته پیازها را لحظهای روی آتش نگه میداشتند تا بسوزد و در زمستان جوانه نزند. آنوقت پیازهایی که کج و کوله یا احیانا خوب نبود را برای پیازداغ کردن کنار میگذاشتند و پیازهای ریز را برای پیازترشی. دو دسته پیاز آخر را پوست میکردند و سوا سوا درون آبکش میشستند. کوره که آتش میشد پیازها را خرد و سرخ میکردند و توی آبکش برای رفتن روغنش میریختند تا عصر که پیازداغ آماده شده و سرد شده بود و خشک آن را توی بستو میریختند و سفت میکردند و مامان رویش را کمی روغن سفت میریخت و سرش را گچ میگرفت برای مواقع ضروری و در جای خنک توی زیرزمین میگذاشت. حالا نوبت پیازهای کوچک و ریز تمیز شده بود که در برنیها با چند حبه سیر پاک شده و نعنای خشک و اندکی نمک ریخته میشد و رویش تا لبه پر سرکه دستساز مامان میشد و اگر در داشت که درش را سفت میبستند در غیراین صورت درش را گچ میگرفتند و در آفتاب میگذاشت تا رنگ بگیرد. پیازترشی بعد از سهماه آماده میشد برای خوردن.
رنگ پیازترشیهای مامان کبود خوشرنگ میشد و پیازها زیر دندان خرچ و خرچ میکرد. خوشمزه و خوشرنگ اگر آقاجان در خانه کسی پیازترشی کمرنگ و نرمی میدید نمیتوانست جلوی خودش را بگیرد که ایراد نگیرد و نگوید که اگر پیاز خوب بخری پیازترشی سفت و خوشرنگ خواهد شد. آنها میگفتند که دست پروین خانم برای ترشی خوباست و به دستش میافتد. رنگ پیازترشیهای او را کسی ندارد. اما آقاجان حاضر نبود سهمی هم به خانهداری مامان بدهد و همهجا باید او حرف اول را بزند. مامان محجوب و خندهرو به صاحبخانه میگفت: سال دیگر بیا تا بهت سرکه بدهم برای پیازترشی.