خبرگزاری کار ایران

در گفت‌وگوی ایلنا با علی موذنی مطرح شد؛

جایگاه تخیل در داستان‌های عاشورایی/ هیچ نویسنده‌ای دنبال آشوب نیست

علی موذنی معتقد است خط قرمز‌های خاص فقط به داستان‌های عاشورایی محدود نمی‌شوند، بلکه گسترۀ داستان‌های دینی و مذهبی را دربرمی‌گیرند.

داستان‌های عاشورایی از دیرباز یکی از راه‌های انتقال پیام‌های قیام امام حسین (ع) به نسل‌های مختلف بوده و نویسندگان بسیاری با بهره‌گیری از قدرت قلم خود به بازنمایی این وافعه پرداخته‌اند. با توجه به بعد تاریخی و مذهبی قیام امام حسین (ع) قدرت تخیل نویسنده در خلق داستان‌های عاشورایی چه جایگاهی خواهد داشت؟ آیا نویسنده در نگارش داستان‌ عاشورایی با محدودیت ذهنی و قانونی علاوه بر سایر انواع داستانی مواجه است؟ چرا اغلب نویسندگان این داستان‌ها تنها به سبک نگارشی بازگرداندن قهرمان داستان در زمان برای حضور او در واقعه عاشورا اکتفا می‌کنند؟

علی موذنی (داستان‌نویس، نمایشنامه‌نویس و فیلم‌نامه‌نویس) در گفت‌وگو با خبرگزاری کار ایران (ایلنا) به این سوالات پاسخ داده است.

آیا نویسنده در نوشتن داستان‌های عاشورایی محدودیت‌های ذهنی یا قانونی دارد؟

محدودیت به این عنوان که باید چهارچوب‌های خاصی را در این نوع داستان‌ها رعایت کنی که مثلا در داستان‌های غیردینی و غیرمذهبی اجباری به رعایت آن‌ها نداری، بله، خط قرمزهایی وجود دارد که کم هم نیستند. البته این خط قرمز‌ها فقط به داستان‌های عاشورایی محدود نمی‌شوند، بلکه گسترۀ داستان‌های دینی و مذهبی را دربرمی‌گیرند.

این محدودیت‌ها چه هستند و چرا شکل می‌گیرند؟ اساسا دست نویسنده در این نوع نگارش و استفاده از تخیل چه‌قدر باز است؟

محدودیت‌ها صورت‌های مختلف دارند. یک حوزۀ آن مثلا امنیت ملی است. باید مراقب باشی میان ادیان و مذاهب اختلاف ایجاد نکنی، وگرنه بعید نیست نتیجۀ این اختلاف افکنی برخوردهای قهرآمیز در کف خیابان‌ها باشد. هیچ نویسنده‌ای دنبال این نیست که آشوب به پا کند، اما ناگهان شرایط به صورتی غیرقابل کنترل درمی‌آید و آنچه اصلا قابل پیش‌بینی نبوده، اتفاق می‌افتد. یک وقتی هم هست که نوع نگاه و برداشت نویسنده اعم از داستان‌نویس یا پژوهشگر از وقایع یا مفاهیم دینی یا مذهبی به صورتی است که اعتراض علما را برمی‌انگیزد و آن‌ها به عنوان مدعی‌العموم وارد می‌شوند و ممکن است حتی تا حکم تکفیر هم پیش بروند و... همین‌ها باعث می‌شود مثلا داستان‌نویس اصلا از ورود به چنین حیطه‌هایی پرهیز کند، یا اگر ورود کرد، شعلۀ تخیل را آنقدر پایین بکشد که تحریفی اتفاق نیفتند طبعا در این میان چون دامنه تخیل تنگ‌تر می‌شود؛ انرژی ظاهری آن نیز کم می‌شود. یعنی گاه با یک بازنویسی بی‌خاصیت روبرو می‌شویم که ارزش هنری ندارد و بیشتر مرور تاریخ است تا بازسازی خلاقانۀ تاریخ. مسلما این شیوه کار کردن حداقل برای داستان‌نویسانی که قالب داستان را ابزار کشف می‌دانند، جذاب نیست به همین دلیل عطای ورود به این موضوعات را به لقای آن می‌بخشند. مخاطب جدی هم از این آثار نه تنها بهره‌ای نمی‌برد، بلکه دچار ملال می‌شود...

داستان‌های عاشورایی ما چه میزان موفق بوده‌اند؟

درباره‌شان شناخت ندارم که بتوانم اظهارنظر کنم، نه از کمیت‌شان نه از کیفیت‌شان...

رویکرد اصلی اغلب داستان‌های عاشورایی، بازگشت قهرمان به عقب یا حضور انتزاعی‌اش در واقعه عاشوراست.

دو شیوه‌ای که اشاره کردید، هرچند شیوه‌های تجربه شده‌ای هستند، اما داستان‌نویس در استفاده از آن‌ها چاره‌ای ندارد. داستان‌نویس یا باید مستقیم برود سراغ وقایع تاریخی و آن‌ها را به گونه‌ای بازسازی کند که از برآیندش تفکر مورد علاقه‌اش استخراج شود یا در زمان معاصر به صورتی مثلا از طریق رویا با وقایع عاشورا درگیر شود. به نظرم مستقیم به سراغ تاریخ رفتن فی نفسه نه بد است نه خوب. همین طور از ُطرُق انتزاعی وارد موضوع عاشورا شدن هم فی نفسه نه بد است نه خوب. آنچه یک اثر را ممتاز می‌کند، در هر دو شیوه، میزان خلاقیتی است که در آن به کار می‌رود و اثری زنده و پویا به وجود می‌آورد و همذات پنداری مخاطب را بر می‌انگیزد. مقایسۀ فیلم تاریخی اولیس ساختۀ استانلی کوبریک با فیلم‌های تاریخی هم دوره‌اش، نشان می‌دهد در جایی که بسیاری از فیلم‌های تاریخی آن زمان در حال حاضر قابل دیدن نیستند، چه‌گونه نگاه خلاقۀ کوبریک توانسته اثری به وجود آوردکه هنوز دیدنی است و به نظرم همیشه هم تازگی خود را حفظ خواهد کرد. خلاقیت به این فیلم تاریخیِ پنجاه شصت سال پیش نشاطی بخشیده که فیلم‌های تاریخی همزمانش فاقد آنند...

جای چه شیوه‌های داستانی در داستان عاشورایی خالی‌ست؟

شیوۀ دیگری که می‌تواند استفاده شود، بهره‌گیری از تفکر موجود در فلسفۀ عاشورا در متن زندگی امروز است. یعنی داستان‌نویس ساختار معنایی داستانش را مطابق با آن تفکر پی‌ریزی کند. البته ما از فلسفۀ عاشورا فقط به‌زیر بار ظلم نرفتنش را چسبیده‌ایم و عموما هم آن را به صورتی شعاری مطرح می‌کنیم که تکرارش موجب ملال می‌شود، در صورتی که طیف معنایی عاشورا بسیار وسیع‌تر از آن است که در چند شعار خلاصه شود. اصلا عاشورا اتفاق افتاد که سنت‌های رسول خدا مطابق با دستورات خدا حفظ شود. عاشورا یک تکۀ جدا افتاده از پازل وقایع صدر تاریخ اسلام نیست، بلکه در ترسیم منحنی معنایی وقایع صدر اسلام، عاشورا نقطۀ اوج منحنی‌ای است که از سقیفۀ بنی‌ساعده شروع شده و پس از اوج‌گیری منحنی در عاشورا، نه آنکه فرودی قطعی داشته باشد، بلکه درطول حیات ائمه به صورت‌های مختلف تغییر وضعیت داده است. بنابراین برای طراحی موقعیت داستانی، تفکر عاشورایی می‌تواند الهام‌بخش موقعیتی باشد که شخصیت داستانی معاصر در آن زندگی می‌کند، و امام و یارانش و نیز مخالفانش می‌توانند الگوی شخصیت‌های داستانی قرار بگیرند و آن معنی را زنده کنند که کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا... یعنی حق و باطل همیشه موجود است و مطابق با تفکر دینی، انسان همیشه درچالش میان حق و باطل است، و سوال کلیدی امام حسین که آیا یاری کننده‌ای هست، در حافظۀ تاریخی و یا به تعبیری دیگر، در ناخودآگاه جمعی شیعه وارد شده است و هر نسلی در هر دوره‌ای این سوال را می‌شنود و به صورت‌های مختلف به آن یا پاسخ مثبت می‌دهد یا نمی‌دهد. من از این الگو در فیلمنامۀ هفتاد و سومین تن استفاده کردم. روزنامه‌نگاری که متوجه اختلاس بزرگی در یک پروژۀ ساختمانی شده، یا باید برای حفظ موقعیت کاری‌اش، چشم‌هایش را به روی آن پرونده ببندد یا با افشای پرونده، قدمی در جهت کمک به مردمی بردارد که مال‌باخته‌اند. آن‌چه کمکش می‌کند از حق پیروی کند، فلسفۀ عاشوراست. او ایثار می‌کند و از فردیت خودش به نفع جمع عبور می‌کند و به این ترتیب می‌شود یار هفتاد و سوم امام. او در واقع به ندای امام که آیا یاری کننده‌ای هست، پاسخ مثبت می‌دهد. به این ترتیب، فلسفۀ عاشورا عامل حرکت مثبتی می‌شود که هم‌جهت فردی دارد هم جهات اجتماعی...

کد خبر : ۴۱۸۴۶۰