خبرگزاری کار ایران

گفتگوی ایلنا با کارگردان فیلم "یک شهروند کاملا معمولی"؛

آلزایمر و مرگ از یک ریشه هستند

مجید برزگر می‌گوید همه دچار روزمرگی هستیم اما به روی خودمان نمی‌آوریم. تماس‌های واقعی‌مان بسیار کمتر شده و ماه‌ها می‌گذرد اما گویا ارتباطی باهم نداریم. بی‌آنکه متوجه گذر زمان باشیم. انگار همه حواس‌پرت هستیم.

 مجید برزگر؛ کارگردان جوان سینما با ساخت فیلم‌هایی همچون" فصل باران‌های موسمی" و "پرویز" و جوایزی که در جشنواره‌های متعدد خارجی کسب کرده؛ برای مخاطبان جدی سینما حالا دیگر شناخته شده است. او در جشنواره سی و چهارم فیلم فجر با فیلم "ممیرو" به عنوان تهیه‌کننده و تدوینگر و "یک شهروند کاملا معمولی" به عنوان کارگردان حضور دارد. "یک شهروند کاملا معمولی" به دلیل اینکه قبل از جشنواره فیلم فجر در یک جشنواره خارجی به نمایش درآمده؛ امکان حضور در بخش اصلی را نداشت و قرار است در بخش هنر و تجربه نمایش داده شود. با برزگر درباره این فیلم گفتگو کرده‌ایم.

فیلمنامه و ایده اصلی فیلم یک شهورند کاملا معمولی چگونه شکل گرفت؟

 بلافاصله بعداز ساخت فیلم  پرویز؛ قصه‌ای به ذهنم رسید. دنبال این بودم که فیلم دیگری بسازم و در آن داستان ساده‌ای بگویم. می‌خواستم هیجانات درام را در فیلم کم کنم و همان میزان "مسئله" که در "فصل باران‌های موسمی" و "پرویز" بود را در این فیلم حذف یا کم کنم. برهمین اساس داستان مرد کهنسالی را نوشتم و ماجرای عاشقانه بین او و یک دختر جوان را روایت کردم. مرد ِ هشتاد و چهار ساله‌ای که کم‌کم دارد حواسش را از دست می‌دهد اما عشقی که یک زمانی در زندگی گم کرده، پیدا کرده است. می‌خواستم قصه به شدت کلیشه‌ای باشد و بعد ببینم آیا می‌توانم فیلم متفاوتی از این داستان کلیشه‌ای دربیاورم و سوال مهم برایم این بود که کارگردان کیست؟ کجاست؟ چه نقشی در سینما دارد؟

فرض اصلی در  ذهنم این بود که مثلا اگر فیلمنامه‌ای را به چند کار گردان بدهند و شرطش این باشد که هیچ تغییری در فیلمنامه نباید داد، نتیجه چه می‌شود؟ با این ذهنیت فیلمنامه را نوشتم. در مرحله نگارش فیلمنامه، جشنواره روتردام از حدود سیصد فیلمنامه هر سال به 10 فیلم جایزه می‌دهد و از آن حمایت می‌کند. طرح کامل فیلمنامه فیلم "یک شهروند کاملا معمولی" در سال 1391 نیز جزو برندگانش بود. فیلمنامه را نوشتم و بعد پروانه ساخت گرفتیم. وقتی ساخت و تولید فیلم جدی‌تر شد بارها فیلمنامه را بازنویسی کردم و به نسخه نهایی رسیدم.

بازیگران فیلم چگونه انتخاب شدند؟ گویا از بسیاری افراد تست گرفتید؟

برای انتخاب بازیگر تلاش زیادی کردم. البته در پرویز به‌دلیل سن کاراکتر دستم بازتر بود و امکان انتخاب بازیگر بیشتر بود اما در یک شهروند کاملا معمولی امکان انتخاب کم بود. از طرفی دنبال آشنازدایی بودم به همین دلیل از بازیگر ناآشنا استفاده کردم و همین مسئله باعث شد پیش‌تولید طول بکشد. کسانی را پیدا کردیم اما در زمان تمرین رد می‌شدند تا اینکه به سورن مناساکانیان رسیدم که بازیگری از اقلیت ارامنه بود و سابقه بازی در تاتر جامعه ارامنه را داشت و در چند فیلم نیز تک سکانس بازی کرده بود.

شادی کرم‌رودی هم سابقه بازی در فیلم ماهی و گربه را داشت و دوره‌های بازیگری را گذرانده بود. او بعداز فراخوان ما  یک روز به دفتر آمد و درنهایت انتخاب شد. اکثر بازیگران تقریبا برای اولین بار بود که جلوی دوربین می‌رفتند به جز  باقر صفانور که نقش سرایدار را بازی می‌کرد و نقش‌هایی در برخی فیلم‌ها داشته است.

یکی از ویژگی‌های آثار شما استفاده نکردن از موسیقی است. بنظر اعتقادی به موسیقی در فیلم ندارید؟

اصلا اینطور نیست که به موسیقی فیلم اعتقادی نداشته باشم. "یک شهروند کاملا معمولی" اصلا موسیقی ندارد چون لازم نداشت و صداها و سکوت مهم بودند. درست است اینجا هم مانند فیلم‌های قبلی اصلا از موسیقی استفاده نکردم اما به این دلیل بود که واقعا ضرورتی نداشت. کارکرد سکوت در فیلم خیلی مهم است به‌خصوص در این فیلم‌ها. در زمان ساخت فیلم هم مرحوم یدالله نجفی (صدابردار فیلم) هم تاکید داشت که فیلم نیازی به موسیقی ندارد. البته من مقاومتی ندارم که حتما موسیقی استفاده نکنم. نیاز به این نیست که حتما فیلم با موسیقی بخواهد بار حسی زیادی را تقویت کند و هدف من این نبود که تماشاگر را احساساتی کنم بلکه عزم دارم تماشاگر با یک واقعیت عریان‌تر به فیلم برسد. در کارگردانی نیز این مسئله را رعایت کردم و کارگردانی در لانگ شات است. تلاش می‌کنم تماشاگر احساساتی نشود و از رویاسازی در سینما دور شوم البته شاید نگاه تلخی باشد و اندوهبار اما احساساتی کردن تماشاگر به هر شکلی درست نیست. روح واقعگرا و فاصله‌ی مخاطب با شخصیت فیلم باید حفظ شود. از طرف دیگر فیلم درباره آلزایمر است و پیرمردی که در آستانه فروپاشی و آلزایمر و حواس پرتی دور یا نزدیک است. کسی تابه‌حال آلزایمر  نگرفته و برنگشته تا برایمان تعریف کند و بنویسد و بگوید دقیقا چه تجربه‌ای‌ست. بیشتر تحلیل‌های ما بیرونی‌ست تحلیلی برخواسته از دیده‌هایمان و اطلاعات پزشکی. شما هر بیماری که داشته باشید بعداز اینکه از آن رها می‌شوید؛ می‌توانید تشریحش کنید که در هنگام بیماری چه حسی داشتید اما درباره الزایمر اینگونه نیست. آلزایمر و مرگ گویی از یک ریشه هستند و بسیاری از افراد آلزایمری ناگهان بخش زیادی از زندگی خود را فراموش می‌کنند و در چنین فیلمی که فراموشی را روایت می‌کند باید سکوت نقش بزرگی داشته باشد. حتا فاصله و حذف.

 سکانس‌های فیلم طولانی‌تر از فیلم‌های قبلی است.

به‌نظرم خیر. سکانس اول فیلم یک حرکت طولانی دوربین است و قرارداد من با تماشاگر. به هر حال زندگی یک پیرمرد بود و لحن زندگی او و برای انتقال این سکون و آرامش باید این لحن حفظ می‌شد. سعی کردم ریتم خوبی برای فیلم انتخاب کنم. این فیلم برای خودم از پرویز بی‌پرواتر است و به لحاظ سینمایی هم فکر می‌کنم فیلم جلوتری است.

شخصیت اصلی آلزایمر دارد اما وقتی به رفتار آدم‌های اطرافش نگاه می‌کنیم انگار همه آلزایمر دارند.

دقیقا. رابطه دنیای امروز اینگونه است. تماس‌های واقعی ما این روزها بسیار کمتر شده و ماه‌ها می‌گذرد اما گویا ارتباطی باهم نداریم. بی‌آنکه متوجه گذر زمان باشیم. انگار همه حواس‌پرت هستیم.

لوکیشین در فیلم نقش شخصیت و کاراکتر را دارد مثلا اگر پیرمرد تنهاست اما در خانه‌ای در شهرکی زندگی می‌کند که آن هم از دیگر شهرها جداست.

شهرک‌ها را دوست دارم. شهرک‌ها برایم معنی دارد. این تعداد آدمی که نزدیک به هم و در قوانینی ثابت زندگی می‌کنند برایم جالب هستند و در این فیلم دنبال شهرک قدیمی بودم که با سن شخصیت اصلی هماهنگ باشد. شهرک‌ها مکان‌های جالبی هستند که در آنها زیست جمعی ظاهرا مدرن است. رابطه‌ها برایم جذاب هستند. هیچکسی از هیچکسی خبر ندارد یا من این‌طور می‌بینم. نمایش روزمرگی در فیلم برایم مهم است. همه دچار روزمرگی هستیم اما به روی خودمان نمی‌آوریم. من به شدت دنبال روایت یک داستان معمولی بودم. قرار نبود اتفاق عجیبی بیفتد. آقای صفری قصه با آن دو نان سنگکش باید راه برود.

گفت‌وگو: علی زادمهر

کد خبر : ۳۴۳۷۲۶